شنیده بودیم نماز جماعت و اول وقت برایش اهمیت دارد، ولی فکر نمی کردیم این قدر مصمم باشد! صدای اذان که بلند شد، همه را بلند کرد؛ انکار نه انگار عروسی است؛ ان هم عروسی خوددس! یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش، نماز جماعتی شد به یادماندنی
شهید محمدعلی رهنمون
بنای ازدواجم با مصطفی عشق او به ولایت بود، دوست داشتم دستم را بگیرد و از ایندظلمات و روزمرگی بیرون بیاورد. همین مبانی بود که مهریه ام را با بقیهٔ مهرها متفاوت کرده بود. مهریه ام قرآن کریم بوذ و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند.
شهید مصطفی چمران
ناهار اشرافی داشتیم؛ ماست! سفره را انداخته و نیانداخته، دکتر چمران رسید. دعوتش کردیم بماند. دستهایش را شست و نشست سرهمان سفره. یکی می پرسید: این وزیر دفاع که می گفتن قراره بیاد سرکشی چی شد پس؟
شهید دکتر مصطفی چمران