eitaa logo
خاطرات_شهدا
3 دنبال‌کننده
11 عکس
5 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سرباز که بود، دوماه صبح ها تا ظهر اب نمی خورد. نماز نخوانده هم نمی خوابید. می خواست یادش نرود که دوماه پیش یک شب، نمازش قضا شده بود. شهید حسن باقری
اول تا اخر هفته، هرچه از غذاها باقی می ماند دور نمی ریخت، توی یخ دانی نگه می داشت، اخر هفته همه را باهم می ریخت توی دیگ، گرم می کرد، می داد بخوریم. غذای وحشتناکی بود. بادنجان، کباب، گوشت، قیمه، یک تکه خیار. خلاصه هرچیزی می خواستی، توش پیدا می کردی. بچه ها اسمش را گذاشته بودند گزارش هفتگی عمو حسن شهید حسن امیری
اکثر روزها روزه بود بدون این که کسی بفهمد. در پادگان ناهارخوری داشتیم، ظهرها می رفتم دنبالش که با هم برای ناهار برویم. می گفت: یک مقدار کار دارم، باید کارهای ضروری را انجام بدهم. می گفتم: خوب، من می نشینم تا باهم برویم. می گفت: نه تو برو. من بعدا می ایم... وقتی می دیدم خبری از او نشد، پیشش می رفتم و می گفتم: امروز هم که روزه بودی، چیزی نگفتی! خیلی ساده جواب می داد: گفتن نداره. شهید یوسف کلاهدوز
شنیده بودیم نماز جماعت و اول وقت برایش اهمیت دارد، ولی فکر نمی کردیم این قدر مصمم باشد! صدای اذان که بلند شد، همه را بلند کرد؛ انکار نه انگار عروسی است؛ ان هم عروسی خوددس! یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش، نماز جماعتی شد به یادماندنی شهید محمدعلی رهنمون
بنای ازدواجم با مصطفی عشق او به ولایت بود، دوست داشتم دستم را بگیرد و از ایندظلمات و روزمرگی بیرون بیاورد. همین مبانی بود که مهریه ام را با بقیهٔ مهرها متفاوت کرده بود. مهریه ام قرآن کریم بوذ و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند. شهید مصطفی چمران
ناهار اشرافی داشتیم؛ ماست! سفره را انداخته و نیانداخته، دکتر چمران رسید. دعوتش کردیم بماند. دستهایش را شست و نشست سرهمان سفره. یکی می پرسید: این وزیر دفاع که می ‌گفتن قراره بیاد سرکشی چی شد پس؟ شهید دکتر مصطفی چمران