eitaa logo
شمیم خانواده همدان🇮🇷
924 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
17 فایل
امام خامنه ای(حفظه‌الله): خانواده کلمه ی طیبه است. کلمه ی طیبه هم خاصیتش این است که وقتی یک جایی به وجود آمد، مرتب از خود برکت و نیکی می تراود و به پیرامون خودش نفوذ می دهد. ارتباط با ادمین: @ad3137
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام علی(ع): سبب زياد شدن نعمت، شكرگزارى است ⏳امروز شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۹ ۱۶ جمادی‌الثانی ۱۴۴۲ ۳۰ ژانویه ۲۰۲۱ 🏡 @kashaneh313💞
✳️برای درمان تنگی‌نفس،دمنوش زیره سیاه بخورید!👇 🔹درمان تنگی‌نفس 🔹تقویت قلب و معده 🔹بالا برنده فشارخون 🔹سوزاندن چربی اضافه +۱ قاشق مرباخوری زیره سیاه را با ۲ لیوان آب جوش،روی شعله غیر مستقیم بگذارید به مدت ۳۰ دقیقه یا بیشتر دم بکشد و سپس میل کنید. #کرونا #سلامت 🏡 @kashaneh313💞
♦️ 🔹آنچه که از روایات برمی آید این است که مرد باید نسبت به حجاب و عفاف زنان خانواده ی خود حساس باشد و در مواردی بر آن ها نظارت داشته باشد..... 🏡 @kashaneh313💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃 💞 قدر همسرانتون رو بدونید ... 🔹 استاد مسعود عالی #درس_اخلاق #سبک_زندگی_اسلامی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🏡 @kashaneh313💞
💠 رفتارهایی از زنان که مردان را بسیار می‌کند: ▫به مرد فرصت تنهایی ندادن ▫مدام زنگ زدن ▫شکاک بودن ▫بدگویی از او در جمع ▫قهر کردن و حرف نزدن ▫مقایسه او با دیگر مردان •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh313💞✿✿
به خدا اعتماد کن همه چیز درست میشه ولی به موقش ... 🏡 @kashaneh313💞
🔴 شش نکته ای که هر ایرانی باید بدونه و لازمه به فرزندش هم یاد بده ✍پدر و مادر ما بهمون گفتن درس بخون تا برای خودت کسی بشی. به فرزندتون بگین این حرف اشتباهه. درس خوندن خالی نه شعور میاره و نه خوشبختی. دانش بینش نمیاره. این تجربه زندگی با تمام جوانب اونه که شعور و خوشبختی میاره. از آشپزی بگیر تا دوچرخه سواری، از بستن چشم ها برای گوش دادن به یک موسیقی تا فوتبال گل کوچیک. از کار کردن در خیریه کوچیک محله تا پیگیری سخنرانیهای سران جهان در مجمع جهانی گروه بیست. درس خوندن خالی نه شعور میاره و نه خوشبختی. 🏷بدونید و به فرزندتون بگین توی مدرسه این چیزها را به تو یاد نمیدن: سواد مالی(یعنی اینکه بفهمی چه موقع خرج کنی؟ چقدر پس انداز کنی و چی بخری، چی بفروشی...)سواد رسانه‌ای(یعنی این تلویزیون یا تلگرام یا هر رسانه‌ای که من مخاطبشم چی به من میگه؟)، سواد عاطفی(به کی محبت کنم؟ چقدر محبت کنم؟ چطور محبت کنم و...). هر سه این ها مهمه و باید یاد گرفت. ریاضی را یاد بگیر نه با این هدف که پیچیده ترین معادلات را حل کنی بلکه برای آینکه یاد بگیری از دانش ریاضی در تصمیم گیری های مالی ات استفاده کنی، وقتی وام می گیری، وقتی سرمایه گذاری میکنی و وقتی بیمه عمر میخری اگر ریاضی بلد نباشی کلاهت پس معرکه‌اس. خوندن ریاضی اگر منجر به افزایش سواد مالی در ما نشه، کم فایده است! 🏷 به فرزندتون بگین تاریخ مهم تر از جغرافیاست. امروزه نرم افزارهای موقعیت یاب، راهیاب و نقشه های آنلاین وجود دارن. اگه جغرافیا ندونی، باز هم راهت را پیدا خواهی کرد اما تاریخ رو هیچ نرم افزاری نمیتونه خلاصه کنه. تاریخ رو عمیق بخون، تا آن اشتباهاتی که ما کردیم رو تو انجام ندی. اشتباهی که دوبار تکرار بشه دیگه اسمش اشتباه نیست. حماقته!!! 🏷به فرزندتون بگین زبان انگلیسی، چینی و عربی به اندازه زبان فارسی مهمه. وقتی زبان فارسی بلدی، یعنی ۸۰ میلیون همسخن عاطفی و همکار تجاری داری، در جهان امروز این عدد میتونه بشدت گسترش پیدا کنه. حلقه هم سخنان و همکارانت را به بیش از ۸۰۰ میلیون گسترش بده. جهان فردا، جهان بدون مرزه برای نسل آینده! 🏷بدونید و به فرزندتون بگین مهارت ارتباطات موثر را یاد بگیره!! ۵۰% موفقیت فرزندان من و شما به قانع کردن دیگران و همراه کردن دیگران و تاثیرگذاری روی اونهاست. باید بلد باشی خوب حرف بزنی، خوب ارایه کنی، خوب گزارش بنویسی و خوب متقاعد کنی. مذاکره و ارایه موثر را یاد بگیر!! 🏷بدونید و به فرزندتون بگین مدرک مهمه اما امروزه زمان مهارته. اون زمان که ما درس می خوندیم تعداد مدرک دارها کم بود. پس هر کسی ارشد و دکترا داشت مزیت داشت. در زمان شما دیگر مدرک از مد می افته. کسانی باقی میمونن که مهارت داشته باشن. تا ده سال آینده خیلی از مشاغل از بین میره و خیلی مشاغل جدید خلق میشه. رشته ای رو بخون و مهارتی رو کسب کن که به درد دنیای فعلی نمیخوره اما به درد دنیای آتی می خوره. اگر رشته بدی انتخاب کنی، مثل اینه که تولید کننده بهترین چرتکه دنیا هستی، در جهانی که هیچکس از چرتکه استفاده نمی کنه!! ✅‌‌کانال شمیم خانواده ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @kashaneh313
✍امام صادق علیه السلام: مرد در [اداره] خانه و خانواده اش به سه خصلت نیاز دارد که باید آنها را به کار بَرَد، اگرچه این ویژگیها در طبیعت (درون) او نباشد: خوش رفتاری گشاده دستیِ سنجیده غیرت برای ناموس داری 📚 تحف العقول ص ۳۲۲ ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ @kashaneh313
✅حتما بخوانید ✍یکی از صالحان دعا میکرد : پروردگارا در روزی ام برکت ده » کسی پرسید:چرا نمیگویی روزی ام ده ؟ ڱفت روزی را خدا برای همه ضمانت کرده است. اما من بـرکت را در رزق طلب میکنم چیزی‌ست که خدا به هرکس بخواهد میدهد (نه به همگان) 👈اگر در مال بیاید ، زیادش میکند . 👈اگر درفرزند بیاید ،صــالحش میکند . 👈اگر درجسم بیاید ، قوی و سالمش میکند . 👈و اگر درقلب بیاید ،خوشبختش می کند. ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ @kashaneh313
برای کودک، پدر و مادر دو نیمه بدنش هستند، پس با گله و شکایت از همسرتان آرامش و شادی کودک را از بین نبرید. این بابات همیشه جورابهاش اینجا ریخته! این مامانت همیشه دیر می‌کنه! مسائلتان را، بدون حضور کودک حل کنید. شمیم خانواده @kashaneh313
با سلام و عرض ارادت خدمت شما همراهان عزیز و بزرگوار امشب قسمت‌های پایانی رمان تقدیم حضورتان می‌شود امیدوارم از این رمان زیبا لذت برده باشید. 🌹🌹🌹
شمیم خانواده همدان🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_هشتم 💠 تازه می‌فهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از
✍️ 💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه می‌کردم و مصطفی جان کندنم را حس می‌کرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد. جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانه‌ام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم‌ها برایش کهنه نمی‌شد که دوباره چشمانش آتش گرفت. 💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدن‌مان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخم‌ها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانه‌اش نشاند. خودم نمی‌دانستم اما انگار دلم همین را می‌خواست که پیراهن صبوری‌ام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!» 💠 صورتم را در شانه‌اش فرو می‌کردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشک‌هایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست می‌کشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان پیچید. رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور می‌کردند، حرمت و خون ما با هم شکسته می‌شد. 💠 می‌توانستم تصور کنم که حرم را با مدافعانش محاصره کرده‌اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا می‌خواستم من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده‌اش را نبینم. تا سحر گوشم به لالایی گلوله‌ها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی‌دریغ می‌بارید و مصطفی با و اندک اسلحه‌ای که برایشان مانده بود، دور حرم می‌چرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست. 💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمی‌دانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش‌قدم شدم :«من نمی‌ترسم مصطفی!» از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لب‌هایش را ربود و پای در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟» 💠 از هول دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمی‌دونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمی‌دونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!» هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه‌شان درد می‌کرد، هنوز وحشت بی‌رحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم می‌دوید، ولی می‌خواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته منو سپردی دست (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به (علیهاالسلام)!» 💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را می‌چشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟» و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه می‌کنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم می‌رسه، نه به این مردم نه به تو!» 💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش می‌درخشید و با همین دستان خالی عزم کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد. لب‌هایش آهسته تکان می‌خورد و به گمانم با همین نجوای عشقش را به (علیهاالسلام) می‌سپرد که تنها یک لحظه به سمتم چرخید و می‌ترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد. 💠 در برابر نگاهم می‌رفت و دامن به پای صبوری‌ام می‌پیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت (علیهاالسلام) شدم. می‌دانستم رفتن (علیه‌السلام) را به چشم دیده و با هق‌هق گریه به همان لحظه قسمش می‌دادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت همهمه شد. 💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان می‌خواستند در را باز کنند و باور نمی‌کردم تسلیم تکفیری‌ها شده باشند که طنین در صحن حرم پیچید...
شمیم خانواده همدان🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_نهم 💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه می‌کرد
✍️ 💠 دو ماشین نظامی و عده‌ای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمی‌شد حلقه شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم می‌دود. آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه می‌درخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس‌نفس افتاد :«زینب اومده!» 💠 یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم را می‌گوید و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم می‌پیچید :«تمام منطقه تو محاصره‌اس! نمی‌دونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک!» بی‌اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و به‌خدا حس می‌کردم با همان لب‌های خونی به رویم می‌خندد و انگار به عشق سربازی با همان بدن پاره‌پاره پَرپَر می‌زد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد :«ببین! خودش کلاش دست گرفته!» 💠 را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانی‌اش را در سرمای صبح با چفیه‌ای پوشانده بود. پوشیده در بلوز و شلواری سورمه‌ای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به ، گرای مسیر حمله را می‌داد. از طنین صدایش پیدا بود تمام هستی‌اش برای دفاع از حرم (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد. 💠 ما چند زن گوشه حرم دست به دامن (علیهاالسلام) و خط آتش در دست بود که تنها چند ساعت بعد محاصره شکست، معبری در کوچه‌های زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سال‌های بعد بود تا چهار سال بعد که آزاد شد. در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بی‌امان تکفیری‌ها و ارتش آزاد و داعش، در ماندیم و بهترین برکت زندگی‌مان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند. 💠 حالا دل کندن از حرم (علیهاالسلام) سخت شده بود و بی‌تاب حرم (علیهاالسلام) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیری‌ها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دل‌مان را زیر و رو کرده بود. محافظت از حرم (علیهاالسلام) در داریا با حزب‌الله بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای به زیارت برویم. 💠 فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و می‌دیدم قلب نگاهش برای حرم (علیهاالسلام) می‌لرزد تا لحظه‌ای که وارد داریا شدیم. از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم (علیهاالسلام) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود. 💠 با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، می‌توانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کرده‌اند و مصطفی دیگر نمی‌خواست آن صحنه را ببیند که ورودی رو به جوان محافظ‌مان خواهش کرد :«میشه برگردیم؟» و او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد :«حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟» دیدن حرمی که به ظلم زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست :«نمی‌خوام ببینم چه بلایی سر قبر اوردن!» 💠 و جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که (علیه‌السلام) را به ضمانت گرفت :«جوونای و تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، (علیه‌السلام) خودش از حرم دخترش دفاع کرد!» و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری (علیه‌السلام) را به چشم خود ببینیم. 💠 بر اثر اصابت خمپاره‌ای، گنبد از کمر شکسته و با همه میله‌های مفتولی و لایه‌های بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دست‌شان به قبر مطهر حضرت سکینه (علیهاالسلام) نرسیده بود. مصطفی شب‌های زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون (علیهاالسلام) می‌دانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد :«میای تا بازسازی کامل این حرم بمونیم بعد برگردیم ؟» 💠 دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق (علیهاالسلام) و (علیهاالسلام) می‌تپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه شهادت دادم :«اینجا می‌مونیم و به کوری چشم و بقیه تکفیری‌ها این حرم رو دوباره می‌سازیم ان‌شاءالله!»...
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام علی(ع): از تباه كردن عمر در آنچه ماندگار نيست بپرهيزيد، كه عمر رفته، باز نمی‌گردد. ⏳امروز یکشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۹ ۱۷ جمادی‌الثانی ۱۴۴۲ ۳۱ ژانویه ۲۰۲۱ 🏡 @kashaneh313💞
⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ #مولاےمهربان‌غزلهاےمن‌سلام #صبحت_بخیر_آقا الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج ═══🌸🌿🌿🌸═══ @kashaneh313
روزی که او آمد آفتـابِ فتح تابید ... دیو چو بیرون رود فرشتـه در آیـد ... امام آمـد ...🌷 🏡 @kashaneh313💞
✳️اگر ورزش نمی کنید روزی ۲۰ نـفـس عمیق بکشید.👇 🔹فـوایـد کشـیـدن نفـس عمـیـق: ▫️هضـم غـذا ▫️سلـامت قلـب ▫️کاهـش بیمـاری هـای ناشـی از چـاقی ▫️کاهـش مشـکلـات ناشـی از عدم ورزش #کرونا #سلامت 🏡 @kashaneh313💞
شمیم خانواده همدان🇮🇷
مرحله 20
ادامه حرکات با توپ بدنسازی #ورزش_در_خانه مرحله21
🇮🇷۱۲ بهمن ماه، سالروز بازگشت حضرت امام خمینی (ره) به ایران پس از سال‌ها تبعید گرامی باد. 🏡 @kashaneh313💞