#همسرانه
✅خانواده و صداقت
✍از ملاک هایی که موجب رستگاری زندگی مشترک است، صداقت است. نبود صداقت در زن یا شوهر، فضای خانواده را به بیاعتمادی و بدبینی میکشاند و زمینه اختلاف را فراهم میکند.
خداوند متعال در قرآن کریم می فرمایند:
تنها کسانی دروغپردازی میکنند که به آیات خدا ایمان ندارند و آنان خود دروغگویانند.
📚سوره نحل، آیه ۱۰۵
🏡 @kashaneh313💞
خدایا 🤲
🌿 دل مرا آنقدر صاف بگردان
🌿 تا قبل از پایین آمدن دستم دعایم مستجاب گردد
خدایا کمک کن 🤲
🌿 دیرتر برنجم
🌿 زودتر ببخشم
🌿 کمتر قضاوت کنم
🌿 و بیشتر فرصت دهم
🆔 @kashaneh313
🔴خاطره دلنشین فرزند حاج قاسم از آخرین دیدارش با سردار حجازی
✍توئیت زینب سلیمانی:آخرین باری که رفتم خدمت سردار حجازی، بین صحبتشون گفتن خیلی سخته برامون باور کنیم حاج قاسم نیست اما همیشه دستش رو روی شونههام حس میکنم و هنوز جبهه رو فرماندهی میکنن.
امشب غم دلم برای شما،حال روزهای پر از غربت حاج قاسم رو داره سلام قلب خسته مارا به حاج قاسم عزیزتراز جانمان برسانید.
@kashaneh313
📸 نماز، قبل افطار
✍سیره حاج قاسم در ماه رمضان: قبل از افطار، نماز میخواندند. میگفتند: نزدیک افطار، عطش انسان برای آب و غذا زیاد میشود؛ در این لحظهها اجر این نماز بیشتر است.
✅کانال شمیم خانواده
💞@kashaneh313
دلانہ🌨
امیددارمبهبخششتگرچهانقدخطارفتمکههرکسجزتوبودهرگزنگاهمنمیکرد
و
توهنوزهم"واسئلواللهمنفضلهاناللهکانبکمرحیما"برایممیخوانۍ🙃...
مگرمیشودفدایتنشد؟!
.
.
.
وَلَیسَمِنےصفاتِکَیاسَیِّدۍاَنتَأمُرےباسُّوالِوتَمنَعَالعَطِیَّة...
#دلانه
#دعاۍابوحمزهثمالے
🏡 @kashaneh313💞
#روشنگری
📌بصیرت چیست؟
#بصیرت، سواد نیست، بینش است.
#بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی ممکن است همسرِ پیامبر، در برابرِ راهِ پیامبر ایستاده باشد.
#بصیرت؛ یعنی اینکه نگاهت به «شخصیت»ها نباشد؛ بلکه همواره به «شاخص»ها چشم بدوزی؛
پس ملاکِ حق، حقیقت است نه شخصیت.
#بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی حتی مسجد، میتواند «مسجدِ ضِرار» باشد و پیامبر
(صلّی اللّه علیه و آله) آن را تخریب کند و به زباله دانیِ شهر تبدیل نماید.
#بصیرت؛ یعنی اینکه قرآنِ روی نیزه،
تو را از قرآنِ ناطق، منحرف نکند.
#بصیرت؛ یعنی اینکه بتوانی شترِ همسرِ رسول خدا را «پی» کنی و همزمان،
حرمت حریم رسول اللّه را نگه داری.
#بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی جانبازِ جنگ صفین (شمرِ ملعون) میتواند قاتل حسین (سلام الله عليه) در کربلا باشد.
#بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی در جنگ با فتنه نمیتوانی آغازگر باشی اما تا ضربه نهایی، نباید از پا بنشینی.
#بصیرت؛ یعنی اینکه نگذاری فتنهگران، شیرت را بدوشند یا بر پشتت سوار شوند.
#بصیرت؛ یعنی اینکه «مالک اشتر»ها
را به تندروی و «ابوموسی اشعری»ها
را به اعتدال، نشناسی.
#بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی معاویه ها،
به سست عنصرهای سپاهِ امیرالمومنین
(سلام اللّه عليه) دل بستهاند.
#بصیرت یعنی اینکه بدانی تاریخ تکرار میشود؛ نه با جزئیاتش؛ بلکه با خطوط کُلّی اش
#تحلیل
✍️ وقتی #گرگ حمله میکند، با صدای بلند حمله میکند، لذا فرصتی برای واکنش دارید.
یا #فرار و یا #مقاومت؛
(دست من و توست که کدام یک را انتخاب کنیم)
✍اما وقتی #موریانه هجوم میآورد، از همان ابتدا بی سر و صدا و تنها به جان محصولات شما میافتد. زمان میبرد تا به هدف برسد، اما بالأخره همه محصول تو را نابود میکند ؛ ایستادن در برابر گرگ، #شجاعت میخواهد و دفعِ خطرِ موریانه، #بصیرت
✍️ بصیرت؛ قطب نمای حرکت صحیح،
در اوضاع اجتماعی پیچیده امروز است
🍁🍁🍁🍁🍁
🏡 @kashaneh313 💞
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شمیم خانواده همدان🇮🇷
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 #بی_تو_هرگز #قسمت30 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت سی ام: طلسم عشق 🍃بیست و شش رو
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹
#بی_تو_هرگز
#قسمت31
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت سی و یکم: مهمانی بزرگ
🍃بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره ... اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه ... منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره ...
🍃بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ... قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ... همه چیز تا این بخشش خوب بود ... اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد ...
🍃پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ... زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ... دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد ...
🍃یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم .... و یکی محکم زدم پشت دست مریم...
🍃نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون ...
🍃توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ... قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ...
- بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد ...
🎯 ادامه دارد...
❣
#بی_تو_هرگز
#قسمت32
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت سی و دوم: تنبیه عمومی
🍃علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد ...
🍃تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ...
🍃علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ...
- جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ...
🍃بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ...
🍃داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ...
- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ...
🍃و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ...
🍃علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ...
- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام ...
🍃و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ... هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ... منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ...
🍃اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من...
🎯 ادامه دارد...
❣
السَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ...
سلام بر تو ای مولایی که ،
آیه آیه ی قرآن به سمت تو دعوت میکند..
سلام بر تو و بر روزی که قرآن
به دستان تو احیا خواهد شد..
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
🏡 @kashaneh313💞