eitaa logo
شمیم خانواده همدان🇮🇷
950 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
23 فایل
امام خامنه ای(حفظه‌الله): خانواده کلمه ی طیبه است. کلمه ی طیبه هم خاصیتش این است که وقتی یک جایی به وجود آمد، مرتب از خود برکت و نیکی می تراود و به پیرامون خودش نفوذ می دهد. 🌟ارتباط با ادمین: @ad3137
مشاهده در ایتا
دانلود
شمیم خانواده همدان🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_یکم 💠 به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هرلحظه سرخ‌تر می‌شد و دیگر کم آور
✍️ 💠 باور نمی‌کردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان سوری سپرده باشد و او نمی‌خواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون می‌دونن...» و همین چند کلمه، زخم‌های قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظه‌ای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟» 💠 نمی‌دانست عطر شب‌بوهای حیاط و آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش می‌تپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمت‌تون نمیشه؟» برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم می‌خواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق شد :«رحمته خواهرم!» 💠 در قلب‌مان غوغایی شده و دیگر می‌ترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساس‌مان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم. ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا می‌خوای من برگردم اونجا؟» دلشوره‌اش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امن‌تره!» 💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم. تا رسیدن به سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقه‌ای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبال‌مان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم. 💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوش‌زبانی‌های ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت می‌کرد، آرامَش کنیم. صورت مصطفی به سفیدی ماه می‌زد، از شدت ضعف و درد، پیشانی‌اش خیس عرق شده بود و نمی‌توانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست. 💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمی‌خواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد. همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمی‌آمد دیگر رهایم کند. با نگاه صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بی‌قراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر می‌زنم!» 💠 دلم می‌خواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بی‌پرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمی‌مونی، ان‌شاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم می‌برمت !» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدی‌تر به مصطفی هم کرده بود که روی پرده‌ای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد. کمتر از اتاقش خارج می‌شد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچه‌ای نیاورد تا تمام روزنه‌های را به روی دلم ببندد. 💠 اگر گاهی با هم روبرو می‌شدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ می‌شد، به سختی سلام می‌کرد و آشکارا از معرکه می‌گریخت. ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر می‌زد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را می‌لرزاند و چشمان مصطفی را در هم می‌شکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زود‌ی‌ها تمام نمی‌شود که گره سوریه هر روز کورتر می‌شد. 💠 کشتار مردم و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد به‌زودی آغاز خواهد شد. در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله ارتش آزاد می‌لرزید، چند روزی می‌شد از ابوالفضل بی‌خبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بی‌قراری‌ام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق می‌چرخید و با هر کسی تماس می‌گرفت بلکه خبری از بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی کار دلم را تمام کرد. 💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به رسیده و می‌دانستم برادرم از است که دیگر پیراهن صبوری‌ام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم...
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيم🌼 ✍امام رضا(ع) فرمودند: هرکس چاره و راهی برای جبران گناهان خودندارد، بسیار بر محمد و آل او صلوات بفرستد؛ چراکه صلوات گناهان را نابود می‌کند. ⏳امروز جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹ ۸ جمادی‌الثانی ۱۴۴۲ ۲۲ ژانویه ۲۰۲۱ 🏡 @kashaneh313💞
یا صاحب الـزمان (عج) جمعـه ها شرح دلم یک غزل کوتاه است که ردیفش همه دلتنگ توأم می‌آید... اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج 🏡 @kashaneh313💞
✅✍9 دلیل که چرا مهم‌ترین وعده است 🔘✍ باعث میشود سوخت و سازتان بهتر شود 🔘✍باعث میشود در طول روز پرخوری نکنید 🔘✍ انرژی مورد نیاز اصلی روز شما را فراهم میکند 🔘✍ کمک میکند سر ظهر انرژی کم نیاورید! 🔘✍ذهنتان دیگر درگیر این نیست که از وقتی بیدار شدید هنوز گرسنه اید 🔘✍ با تنظیم سطح قند خونتان، خلق و خویتان را بهتر میکند 🔘✍ تحقیقات نشان داده که حافظه کوتاه مدتتان تقویت میشود 🔘✍ کمک میکند غلظت خون پیدا نکنید 🔘✍ و اگر صبحانه نخورید، کلسترول، LDL و سطح انسولینتان افزایش پیدا خواهد کرد @kashaneh313
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح 🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد 🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ @kashaneh313
💠 پیامبر صلی‌الله‌ علیه‌ و آله: ✍ مِهنَةُ اِحداکُنَّ فی بَیتِها تُدرِکُ عَمَلَ المُجاهِدینَ فی سَبیلِ الله 💠 کار و هر یک از شما در خانه‌اش با عمل در راه خدا برابری می‌کند. 📕کنز العمال ج۱۶، ص ۴۰۹ @kashaneh313
😋 ▫️2 عد کدو سبز رنده شده ▫️2 عدد هویج رنده شده ▫️10_12 عدد پیازچه ▫️1 دسته جعفری ▫️1/2 تا 1 لیوان پنیر فتا(پنیر سفید) ▫️3 عدد تخم مرغ ▫️4 قاشق غذاخوری آرد ▫️1 قاشق چایخوری بیکینگ پودر (5 گرم) ▫️نمک،فلفل سیاه و ادویه دلخواه طبق ذائقه 🔸ابتدا هویج و کدو را پوست گرفته و رنده کنید، سپس کمی نمک را روی آن بپاشید و مخلوط کنید و 5 دقیقه صبر کنید تا آب بندازند سپس آب اضافی را با دست بگیرید و دور بریزید،در کاسه بزرگ بریزید و تمام مواد دیگر پیازچه و جعفری ریز خرد شده،پنیر فتا،تخم مرغ،آرد، بیکینگ پودر،نمک،فلفل و ادویه را اضافه کنید و کامل با هم مخلوط کنید(ترجمه از آشپزی_خلاق)سپس در ماهیتابه روغن بریزید و روی حرارت گذاشته تا گرم شود، با قاشق به طور یه اندازه از مواد کوکو بردارید و کف ماهیتابه شکل دهید و اجازه دهید تا دو طرف کوکو ها طلایی و پخته شود،سپس با ماست یا انواع سس ها سرو کنید 🍒 🍒 وبا 🍒 ╭┅───────────────┅╮@kashaneh313 🎀 ╰┅───────────────┅╯
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: دانش، ميراثي گرانبها، و آداب، زيورهاي هميشه تازه، و انديشه، آيينه اي شفاف است. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: سينه خردمند صندوق راز اوست، و خوشرويي وسيله دوست يابي، و شكيبايي، گورستان پوشاننده عيبهاست. و نيز فرمود: پرسش كردن وسيله پوشاندن عيب هاست، و انسان از خود راضي، دشمنان او فراوانند. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
🌻🌻🌻🌸🌻🌻🌻 موسی علیه السلام کودکی شیر خوار بود... او را از ترس فرعون به دریا انداختند... و او در نهایت ضعف و ناتوانی بود... اما غرق نشد... اما فرعون در همان دریا غرق شد؛ در حالی که در نهایت قدرتش بود.. پس هر کس باخدا باشد ضعفش ضرری نمی رساند و هر کس بی خدا باشد قدرتش نفعی نمی رساند ____(🌸🍃🌸🍃)_______
🔴 رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد 🔵 جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ... ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟ 🌕 شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد. روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که‌ رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ... با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ... 🌹 از شیخ محمد علی پرسیدند: چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟ شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود. 📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام 🔹 یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین @kashaneh313