یه بار مهمون بزرگ خاندان مامانم اینا بودیم(دایی مامانم) که یه مهمونی خیلی مهمه و سالی یه بار اتفاق میافته....
همیشه هم بیشتر از 60 نفر مهمون میکنن!!!!!
پارسال،نشسته بودیم سر سفره(تو همون مهمونی) و همه ساکت بودن....
من یه سوتی بزرگ جلو 68 نفر دادم....
خیلی با اعتماد به نفس گفتم:ببخشید اون روغن ترمز (روغن زیتون) رو لطف کنید بدید به من!!!!!
چهره همه اولش یه کم رفت تو هم(آخه داشتن تجزیه تحلیل میکردن ببینن میفهمن من چی میگم) بعد خونه رفت رو هوا!!!
حالا منو میگی؟؟؟؟
داشتم آب میشدم!!!!!
#خاطره
#سوتی
💠کشکول مبلغین ومبلغات استان یزد
https://eitaa.com/joinchat/1851588616Cd0c71383ae
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
سلام بر همگی
تقریبا 7سالم بود همکاره بابام وخانومش اومدن خونمون، شیرینی کم داشتیم مامانم گفت زهرا نبینم همون اول کار کلی شیرینی بخوریااا گفتم نه، هی اون تاکید کرد منم گفتم فقط میوه میخورم.
خلاصه اینا اومدن ونشستن شیرینی برداشتن من داشت دلم ضعف میرف این بچها هی چندتا چندتا شیرینی میخورن، خلاصه یهو خانم همکار بابام گف وایی چقدر زهرا خوبه شیرینی واین چیزا دوست نداره، منم دیگ داشتم دق میکردم گفتمم ن منم دوس دارم ولی مامانم گفته چون کمه نخورم تا شماها بخورین☺️...دیگ نگم که مامانم تا اخرشب هی میگف زهرا مامان بیا اینجا تا میرفتم یه تو سری میزد بهم 😓
#خاطره
#سوتی
💠کشکول مبلغین ومبلغات استان یزد
https://eitaa.com/joinchat/1851588616Cd0c71383ae
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈