eitaa logo
کشکول طنازی...😂😂( صلواتی )
240 دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
13.8هزار ویدیو
36 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از مقایسه این شیرزن عشایر با زنان مرفه شهری! لحظه ای تصور کنید اگر در اثر این رفت و آمد مکرر پر خطر اتفاق ناگواری برای این مادر بیفتد، فرزندان در تنهایی کوهستان، چه خواهند کرد
محمد جواد ظریف یک ویژگی دارد که برایم مهم است ؛ او نوه محمد حسین ظریف خوانساری‌ست ، از بزرگترین تجار اصفهان که آنقدر سرمایه داشت که به محض این که آیت‌الله بروجردی ، لب تر کرد (( مسجد اعظم قم )) را ساخت . مسجد شیعیان هامبورگ را هم او ساخت که پس از خودش متولی آن حاج علینقی کاشانی پدر بزرگ مادری ظریف بود . همچنین پدر ظریف یعنی عباسعلی ظریف خوانساری آنقدر سهم امام تقدیم مراجع کرد و ثروتش صرف امور خیریه شد که به طنز او را (( گاو صندوق علما )) می‌نامیدند . اینها را برای این گفتم که بدانید برعکس ۹۹٪ مسئولان نظام که کم‌اصل و نسب گدا_گودول هستند و به یکباره شب تارشان روشن شد، محمدجواد ظریف آنقدر ثروت داشت که می‌توانست کلشان را یکجا بخرد و بفروشد . ظریف در زندگی‌اش پولِ  مردم نیست ، او از این مقامات به هرچه رسیده باشد به پول نرسیده است چون اصلاً نیازی به پول نداشت . او از بودنِ در سیاست فقط ضرر کرد . . . او اگر مثل نیاکانش تجارت ، پیشه می‌کرد صد برابر گدا گشنه‌های نظام ، پول پارو می‌کرد به جای سروکله زدن با رسایی و کوچک‌اف و ... سرنوشت پسر فرنگ رفته خاندان بزرگ خوانساری  شاید بهتر می‌شد اگر سمت سیاست نمی‌آمد !
توصیه توییتری وزارت بهداشت به افراد بالای ۴۰ سال منبع: Khabaronline https://search.app/VNpg
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 ترانه زیبا به مناسبت عید سعید مبعث با لهجه سبزواری استادکاظم کرامت
🔴 ‏سودان با جنگ داخلی تجزیه شد. لیبی با جنگ داخلی و حمله خارجی تجزیه شد .سوریه سالها درگیر تروریستها بود و آخر سقوط کرد، یمن طی ۸ سال جنگ خسارات بزرگ دید ،افغانستان با جنگ داخلی بدست طالبان افتاد.اما در هیچ یک، ‎دلار طی ده سال ۳۰ برابر نشد!این یعنی توطئه بزرگ جریان لیبرال در ایران
میرزا نعمت الله خان طالبی شاعر طناز اصفهانی حکایتی  داره شنیدنی که میگه در عصر ماضی؛ در شهر بلخ  لطفی نامی  بودکه   در بین مردم داوری می کرد ؛  من در اینجا یکی از بهترین قضاوت  هایش را نقل داستان می کنم تا حساب کار بیاید دستتان… دزد و قاضی راویان گفتند : دزدی نابکار   رفت گِرد خانه‌ای در شام تار گربه آسا بر سر دیوار شد نردۀ ایوان گرفت و دار شد از قضا آن نرده خیلی سست بود زود با دزد دغَل ، آمد فرود دزد ، محکم خورد بر روی زمین گشت خون آلود،  از پا تا جبین چونکه از آن خانه ناراضی برفت لنگ لنگان ، تا بَرِ قاضی برفت چون به قاضی گفت شرح حال خویش قلب قاضی گشت از این قصّه ریش گفت: می‌باید شود بالای دار صاحب آن خانه ی بی اعتبار آوریدش تا بپرسم کاو چرا ؟ کرده بر این دزد بیچاره جفا پس بیاوردند صاحبخانه را آن ز قانون نوین ، بیگانه را چونکه قاضی خواند متن دادخواست گفت : ای قاضی! مگو چون نارواست نیست  تقصیر من برگشته بخت چوب آن شاید نبوده خوب و سخت باید آن نجّار آید پای دار چونکه او چوب بدی برده به کار گفت قاضی: حرف او باشد درست باید آن نجّار را ، فِی الفور جُست گزمه ها رفتند و او را یافتند زود سوی محکمه ، بشتافتند مثل مرغ گیر کرده ، بین تور در عدالتخانه بردندش به زور کرد قاضی بد نگاهی سوی او کز نگاهش سیخ شد هر موی او گفت : ای نجّار ، مُردن حقّ توست نرده می‌سازی چرا با چوب سست؟ گفت آن نجّار : هستم بی گناه در قضاوت می‌نمایید اشتباه چوب سست و بد کجا بردم به کار بوده جنس نرده ، از چوب چنار لیک وقتی نرده را ، می‌ساختم چون به محکم کاری‌اش پرداختم ماهرویی کرد ، از آن جا عبور جامه بر تن داشت همرنگ سمور بس لباسش بود خوش رنگ و قشنگ رفت از سر، هوش و از رُخ رفت، رنگ چونکه من هم شاکی‌ام از این عذاب گو : بیاید او دهد  ما را جواب با نشانی ها که آن نجّار ، داد گزمه ای آورد او را همچو باد دید قاضی وه چه زیبا منظری ست راستی کاو دلربا و دلبری ست گفت: ای زیبا رخ و رنگین لباس مایۀ اخلال در هوش و حواس دانی از نجّار ، بُردی  آبرو ؟ میخ ها را جا به جا کرده فرو زآن لباس نو که بر تن کرده‌ای خلق را درگیر ، با من کرده‌ای در جواب او بگفت آن ماهرو : هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو از قد و اندام و چشمان و دهان بنده هم هستم به مثل دیگران گر لباسم اندکی زیباتر است پاسخش با مردمان دیگر است رنگرز این‌گونه رنگش کرده است بیشتر از حد قشنگش کرده است گفت آن قاضی: از این هم بگذرید رنگرز را ، زود اینجا آورید پس در آن دَم گزمه ها بشتافتند رنگرز را ، در پسِ خُم یافتند گزمه‌ای سیلی بزد بر گوش او جَست برق از گوش و از سر هوش او گزمه‌ای آنقدر گوشش را کشید تا به نزد قاضی عادل رسید چون سلام از رنگرز قاضی شنفت نه جوابش داد ، با فریاد گفت: جامه ی نسوان ملوّن می‌کنی؟ بنده را با دزد ، دشمن می‌کنی؟ هیچ میدانی طناب و چوب دار هست بهر گردنت ، در انتظار؟ رنگرز با این سخن ، از هوش رفت بر زمین افتاد و رنگ از روش رفت گفت قاضی : زود بیرونش کنید تا که بیهوش است، بر دارش زنید گزمه ها بردند او را ، پای دار تا بماند عدل و قانون ، پایدار رنگرز چون روی کرسی ایستاد گزمه‌ای چشمش به قد او فتاد داد زد : ای گزمگان! این نابکار گردنش بالاتر است از چوب دار گزمه چون اعدام را دشوار دید بی تأمّل تا بر قاضی ، دوید گفت: قربانت شوم، این بی تبار کلّه اش بالاتر است از چوب دار گفت قاضی: بردی از ما آبروی زودتر یک فرد کوته تر ، بجوی رنگرز پیدا نشد یک رنگ کار یک نفر باید شود ، بالای دار زودتر معدوم کن یک زنده را تا که بربندیم ، این پرونده را آری آن پرونده ، این سان بسته شد (طالبی) بس کن که دستت خسته شد .