#طنز_جبهه
⛱🛞⛱
⛱صحبت از شهادت و جدایی بود و اينكه بعضی جنازهها زير آتش می مانند و يا به نحوی شهيد ميشوند كه قابل شناسایی نيستند.😖
🛞بحث بالا گرفته بود و هر كس از خود نشانهای می داد تا اگر شهيد شد، شناسایی جنازه ممكن باشد.😇
⛱ يكی می گفت:
«دست راست من اين انگشتر هست.😊
🛞ديگری می گفت:
من تسبيحم را دور گردنم می اندازم.☺️
⛱نشانهای كه يکی از بچهها داد برای ما خیلی جالب و خنده دار بود.😃
🛞می گفت:
من در خواب خُر و پُف می كنم، پس اگه شهيدی رو ديديد كه خُر و پُف ميكنه، شک نكنيد كه خودم هستم..😂
.#کشکول_طنازی
https://eitaa.com/kashkoole_tanazy
#شوخ_طبعی
#طنز_جبهه 😊
🍉 ماجرای آن هندوانه
💠 خاطره ای از یک رزمنده قدیمی
⏳ تیر یا مرداد سال 60 در جبهه جنوب بودیم. بچههای گروه ما در روستای بردیه یا ده ماویه مستقر بودند و هوا هم به شدت گرم
به خصوص پشه ها که دائم نیش می زدند و امان را از ما بریده بودند. در آن زمان یکی از برادران اعزامی به نام فتاحیان بما ملحق شده بود. در یکی از روزهای گرم دم غروب بود که من و شهید نجم السادات دیدیم فتاحیان یک هندوانه تقریبا ده کیلویی را داخل تانکر آب در حیاط گذاشت و آجری هم رویش قرار داد که ته تانکر بماند و صبح که خنک شد بخورد.
ناگفته نماند ما شبها از بس پشه ها نیش می زدند بیدار می ماندیم و روزها در گرمای آفتاب می خوابیدیم. تقریبا نزدیک اذان صبح که همه خواب بودند، هوس کردیم شیطنتی بکنیم که یادگار بماند. من و نجم السادات به سراغ هندوانه رفتیم و دستی به سر و رویش کشیدیم.
هندوانه خنک شده بود و نمی شد ازش گذشت. آن را به دو قسمت مساوی تقسیم كردیم تا عدالت را هم رعایت کرده باشیم. مظلومانه و در تنهایی آن را خوردیم و به همان صورت قبل در تانکر قرار دادیم. 😅
فتاحیان برای نماز صبح بیدار شد و بعد از خواندن نماز با سرعت به طرف تانکر آب رفت و با عجله هندوانه را در آورد که آب تمام هیکلش را خیس کرد.
آنقدر عصبانی شده بود که ژ 3 را برداشت و شروع به تیراندازی هوایی کرد تا عصبانیتش فروکش کند. همه وحشت زده از خواب پریدند و فکر می کردند عراقی ها حمله کرده اند
فتاحیان تا دو هفته پیگیر قضیه بود و ما هم وقتی او را می دیدیم جرأت اعتراف پیدا نمی کردیم.
هیجده سال بعد، یعنی در سال 78 در سالن غذاخوری نیروی زمینی ناهار می خوردم که دیدم یک چهره آشنا توی صف ایستاده، او را شناختم. همان فتاحیان بود. جلو رفتم و برای باز کردن سر صحبت گفتم، شما فلانی نیستی؟
نگاهی به من کرد و گفت بله خودمم و بعد در آغوش گرفتم و کنار هم نشستیم.
بعد از احوالپرسی گفتم یادت هست 18 سال پیش در سوسنگرد هندونه تو را خوردند و دم برنیاوردند.
گفت راستش را بخواهی هنوز هم تو فکرم که چه کسی آن را خورد!🤔
سر و سینه را بالا گرفته و نفس عمیقی کشیدم و با اعتماد به نفسی که کسب کردم، گفتم، راستش من بودم و شهید نجم السادات که این کار را کردیم.
ابتدا کمی نگاهم کرد و در حالی که منتظر هر عکس العملی بودم بلند بلند زد زیر خنده و گفت حلالتون، حلالتون
نفس راحتی کشیدم و بعد از 18 سال خواب آن شب راحتی رفتم.
دوران #جنگ_تحمیلی
-------------------------------------------
کانال دفاع مقدس۱
🌱 انتشار مطالب، صدقه جاریه است
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
🌺🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
🌾🌸
🌸
🌾
#طنز_جبهه
عازم جبهه بودم. یڪی از دوستانم برای اولین بار بود ڪه به جبهه مےآمد.😍😃
مادرش برای بدرقه ی او آمده بود. خیلے قربان صدقه اش مےرفت و دائم به دشمن ناله و نفرین مےڪرد.
به او گفتم: « مادر شما دیگه برگردید فقط دعا ڪنید ما شهید بشیم. دعای مادر زود مستجاب مےشود.»😌
او در جواب گفت:« خدا نڪنه مادر، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونے!🙄 الهے ڪه صدام شهید بشه ڪه اینجور بچه های مردم رو به ڪشتن مےده!»😂😂
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
😊 #کشکول_صلوات
😂😊😊😂
https://eitaa.com/kashkoole_tanazy
💐 @kashkoolesalavat