فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ من یادمه که میگفت ....
●خدایا از تو میخوام حالا که پام لب گوره از تو میخوام منو مسلمون از دنیا ببری
●یعنی امتحانات آخرالزمان آقا روز به روز سختتر میشه
●کار به جایی میرسه که ممکنه علما هم در معرض خطرهای جدی قرار بگیرند
●مراتب توحید پیشکش دعا کنیم مسلمان از دنیا برویم
●خوشحال آنانکه فهميدند چه جور زندگی کنند که دینشون به خطر نیفتد
🎙آیتالله علامه مصباح یزدی (ره)
⏱زمان : ۱ دقیقه و ۸ ثانیه
🔴دشواری «امتحانات آخــــــــرالزمان» که به معنی دشواری «حفظ دیانت» است، مؤمن را مبتلا به خوف میکند. از اینرو، او توقع و طلبش از خدا را به «ثبات قلب و قدم در دین» فرومیکاهد.
●امروز مسلمانانی را میبینیم که دینشان دچار «فرسایش» و «خوردگی» شده، از جمله اینکه با توجیهاتی اباحهگرانه، موافق «اجرای شریعت» نیستند
---------------
اللﮩـم عجـل لولیڪ الفرج
15.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 مدیونی گوش ندی ، مدیونی انتشار ندی ، اگر هم دیدی دو مرتبه ببین 🛑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فوق العاده زیبا✅
آب دستتونه بزارید زمین و دیدن این کلیپ فوق العاده و بینظر رو از دست ندین.
🍃 ذڪر نٻڪ❤️
@zekrenik
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این کلیپ حتی به ۹۰ ثانیه هم نمی رسد،
اما کل هدف ادیان و پیامبران را در همین زمان کوتاه به زیبایی و خلاصه بازگو می کند!
شاید خیلی از ما این کلیپ و این کلمات را جایی شنیده باشیم!
شک ندارم این کلیپ تاثیرش از صدتا سخنرانی مذهبی هم بیشتر است!
🍃 ذڪر نٻڪ❤️
@zekrenik
بگذارید و بگذرید
ببینید و دل مبندید
چشم بیندازید و دل مبازید
که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت...🥀
💠امام علی (ع)
🍃 ذڪر نٻڪ❤️
@zekrenik
امام على عليه السلام:
إنَّ اللّهَ سُبحانَهُ فَرَضَ في أموالِ الأَغنِياءِ أقواتَ الفُقَراءِ، فَما جاعَ فَقيرٌ إلاّ بِما مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ، وَاللّهُ تَعالى سائِلُهُم عَن ذلِكَ
همانا خداى سبحان روزى فقيران را در اموال توانگران واجب فرموده؛ و هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند، مگر آن كه توانگرى از وى بهره برده است. و خداى تعالى توانگران را از اين، بازخواست خواهد كرد
نهج البلاغه حکمت328
🍃 ذڪر نٻڪ❤️
@zekrenik
❤️ #غیرت_و_حیا_چه_شد؟
📝شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب های خود مینویسد:
✍«روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد.
قاضی شوهر را احضار کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟
زن گفت: آری،
آن دو مرد شاهدند.
قاضی از گواهان پرسید:
گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد.
گواهان گفتند:
🔹سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.
چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!
شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟
برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!
🔸هرگز! هرگز!
من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمیدهم که چهرهی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.
چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.»
✍چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه امروز ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔴 توبه مخصوص هر گناه
🌸حضرت صادق علیه السلام فرمود:
✍مردی در زمان های گذشته زندگی می كرد، در جستجو بود دنیا را از راه حلال بدست آورد و ثروتی فراهم نماید ولی نتوانست .
🔹از راه حرام جدیت كرد باز نتوانست . شیطان برایش مجسم و آشكار شده گفت از راه حلال خواستی ثروتی فراهم كنی نشد و از راه حرام هم نتوانستی اینك مایلی من راهی بتو بیاموزم كه بخواسته خود موفق شوی ثروت سرشاری بدست آوری و عده ای هم پیرو و تابع پیدا كنی ؟
🔸گفت آری مایلم .
شیطان گفت از خود كیش و دینی اختراع كن مردم را بسوی كیش اختراعی دعوت نما بدستور شیطان رفتار كرد، مردم گردش را گرفته پیرویش كردند و به آنچه مایل بود از ثروت دینا رسید.
🔹روزی ناگاه متوجه شد كه چه كار ناشایستی كردم مردم را گمراه نمودم خیال نمیكنم توبه ای داشته باشم مگر اشخاصی كه بواسطه من گمراه شده اند متوجه كنم كه آنچه از من شنیدند باطل و ساخته شده خودم بود آنها را برگردانم شاید توبه ام پذیرفته شود.
🔸به پیروان خود یك یك مراجعه كرد آنها را گوشزد نمود كه آنچه من میگفتم باطل بود، اساس و پایه ای نداشت
آنها جواب می دادند:
دروغ میگوئی گفتار سابق تو حق بود اكنون در كیش و دین خود شك كرده و گمراه گشته ای .
🔹این جواب را كه از آنها شنید غل و زنجیری تهیه نمود بگردن خود آویخته گفت باز نمیكنم تا خدای توبه ام را بپذیرد.
خداوند به پیغمبر آنزمان وحی نمود كه به فلانی بگو قسم بعزتم اگر آنقدر مار بخوانی و ناله نمائی كه بند بندت از هم جدا شود دعایت را مستجاب نمی كنم مگر كسانیكه به كیش تو مرده اند و آنها را گمراه كرده بودی به حقیقت كار خود اطلاع دهی و از كیش تو برگردند (اینكار هم كه برایش امكان نداشت).
📚داستانها و پندها, ج1/ مصطفي زماني وجداني
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔴 مسیحی و زره امام علی(ع)
✍در زمان خلافت امام علی در کوفه، زره آن حضرت گم شد.
پس از چندی در دست مردی مسیحی پیدا شد که آن را برای فروش گذاشته بود.امام علی او را به محضر قاضی برد و اقامه دعوی کرد که:
«این زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به کسی بخشیده ام و اکنون آن را در نزد این مرد یافته ام.»
🔹قاضی به مسیحی گفت:
«خلیفه ادعای خود را اظهار کرد، تو چه می گویی؟»
او گفت:
«این زره مال خود من است، و در عین حال گفته مقام خلافت را تکذیب نمی کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد)
🔸قاضی رو کرد به امام علی کرد و گفت:
«تو مدعی هستی و این شخص منکر است، علیهذا بر تو است که شاهد بر مدعای خود بیاوری.»
امام علی فرمود:
قاضی راست می گوید، اکنون می بایست که من شاهد بیاورم، ولی من شاهی ندارم!
🔹قاضی روی این اصل که مدعی شاهد ندارد، به نفع مسیحی حکم کرد و او هم زره را برداشت و رفت و امام علی محکوم شد!
ولی مرد مسیحی که خود بهتر می دانست که زره مال کیست، پس از آنکه از دادگاه بیرون رفت وجدانش مرتعش شد و برگشت،
🔸گفت:
«این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست، از نوع حکومت انبیاست و من انتظار نداشتم خلیفه و رهبر مسلمین محکوم شود»
و اقرار کرد که زره از امام علی (ع)است.
طولی نکشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم امام علی در جنگ نهروان علیه خوارج می جنگد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔴 داستانهای علما: حسن معاشرت یک عالم شیعی در میان اهل سنت
✍یکی از بزرگان نقل می کند که :
مرحوم سید محسن امین عاملی را در تشییع جنازه یکی از بزرگان علماء سنی در بازار جمعه حمیدیه شام دیدم.
با سرعت به سویش شتافتم سلام کرده و دستش را بوسیدم. و دنبال او حرکت کردم تا آنکه به مسجد اموی رسیدیم.
🔹مسجد مملو از جمعیت شد.
سید بر آن جنازه نماز خواند.
پس از نماز مردم می خواستند دست سید را ببوسند تا آنجائی که گاهی یک نفر دست سید را می بوسید و می رفت و جهت بوسیدن دست سید دوباره بر می گشت.
می گوید :
من از این مقام سید تعجب کردم و با خود گفتم چرا این همه سنی دست یک عالم شیعی را می بوسند؟
🔸از سید از این همه احترام که نسبت به او شده است سوال کردم.
سید فرمودند :
این نتیجه ده سال خوش رفتاری و معاشرت و سلوک با مردم است. بعداً فرمودند:
من وقتی به شام آمدم بعضی از نادانها سختترین دشمنان را بر من شوراندند و هر وقت در خیابان راه می رفتم فرزندان خود را دستور می دادند که به من سنگ بزنند.
🔹بعضی اوقات عمامه ام را از عقب می کشیدند و من بر همه آزارها صبر می کردم.
با آنها خوش رفتاری کرده، آنها را احترام نمودم، در تشییع جنازه آنها شرکت می کردم، به عیادت مریض های آنان می رفتم جویای احوال آنها می شدم، با آنها با خوش رفتاری و مهربانی صحبت می کردم تا آنکه دشمنی آنها مبدل به دوستی شد.(پندهایی از رفتار علما،ص60)
📚منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
❄️ملاقات دختر مسيحي تازه مسلمان
✍در کتاب داستانهاي حج مي نويسد: به نقل از داستانها و پندها:
✍دانشجويي مسلمان و ايراني در آمريکا تحصيل مي کرد. حسن اخلاق و برخورد اسلامي او موجب شد که يکي از دختران مسيحي آمريکا يي به او محبت خاصي پيدا کرد در حدي که پيشنهاد ازدواج با او نمود .
دانشجو به او گفت :
اسلام اجازه نمي دهد که من مسلمان با تو که مسيحي هستي ازدواج کنم، مگر اينکه مسلمان شوي،
🔹دانشجو به دنبال اين سخن کتابهاي اسلامي را در اختيار او گذاشت، او در اين باره تحقيقات و مطالعات فراواني کرد و به حقانيت اسلام پي برد و مسلمان شد و با آن دانشجو ازدواج کرد.
سفري پيش آمد و اين زن و شوهر به ايران آمدند، زماني بود که حرف از حج در ميان بود.
شوهر به همسرش گفت:
ما در اسلام کنگره عظيمي به نام حج داريم، خوبست اسم نويسي کنيم و در حج امسال شرکت نماييم.
🔸همسر موافقت کرد و آن سال به حج رفتند، در مراسم حج روز شلوغ عيد قربان زن در سرزمين منا گم شد،
هرچه تلاش کرد و دنبال شوهر گشت تا اينکه به يادش آمد در مکه کنار کعبه شوهرش مي گفت:
ما امام زمان عليه السلام داريم که زنده است و پنهان است.
توسل به امام زمان عليه السلام جست و عرض کرد:
🔹اي امام بزرگوار و پناه بي پناهان، مرا به همسرم برسان.
هنوز سخنش تمام نشده بود که ديد شخصي به شکل و قيافه عربي، نزد او آمد و به او
گفت : چرا غمگين هستي ؟
او جريان را عرض کرد.
آن شخص به او گفت:
ناراحت مباش با من بيا شوهرت همين جا است او را چند قدم با خود برد ناگهان او شوهرش را ديد و اشک شوق ريخت
🔸ولي ديگر آن عرب را نديدند.
آن بانو جريان را از آغاز تا انجام شرح داد. معلوم شد حضرت ولي عصر عليه السلام اورا به شوهرش رسانده است.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande