eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
249 دنبال‌کننده
26.4هزار عکس
27.1هزار ویدیو
208 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
📚📚📚📚📚📚📚 ٣٣۵ : ملا اسماعیل خواجویی : هنگام سیطره افغانها بر اصفهان، و تعطیلی حوزه هاى علمیّه شهر، مردم براى در امان ماندن از فتنه افغان‌ها به روستاهاى مجاور اصفهان کوچ نمودند. در این هنگام در اصفهان ماند و سبب دلگرمى مردم و علمای اصفهان شد. وى توانست با صلابت، تحقیق و پژوهش را در اوج ظلم و ستم بیگانگان ادامه دهد و در عصر خود به عنوان سمبل استقامت و مرجعى والامقام و محبوب، نزد مردم اصفهان و سایر شهرهاى مذهبى قرار گیرد،. به گونه‌اى که مردم از مقام معنوى وى استمداد مى جستند و او را و . : آن بزرگوار محبت بسیاری نسبت به سادات و داشت و کمال اخلاص خود را نسبت به آنان ابراز می‌‌نمود. از مرحوم خواجویى درباره احترام به سادات و (صلى الله علیه وآله) که فرموده است: «اکرموا اولادى الصّالحون لله و الطالحون لى؛ گرامى بدارید اولاد مرا؛ شایستگان آن ها را براى خدا و غیر شایستگان را براى من»؛ پرسیدند که: آیا این مطلب از (صلى الله علیه وآله) است؟ ایشان با استناد به نظر دانشوران شیعه نوشت: این را به عبارات [متعدده] و متقاربه از آن حضرت نقل کرده اند. ــــــــــــــــ 👇👇 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☀️✨☀️✨☀️✨☀️✨☀️ ٣٣۶ 💝کمک در کارِ خانه ♻️ (ع) و کمک به همسر🔻 ☀️روزی (ص) وارد خانه  🌹 (س) شد و دید که (ع) و (س) با هم عدس پاک می کنند.. ✨ (ص) (ع) را تشویق کرد و فرمود: ما مِن رَجُلٍ یُعیِنُ اِمرَئَتَهُ فی بَیتِها إلّا کانَ لَهُ بِکُلِّ شَعرَهٍ عَلَی بَدَنِهِ عِبادَهُ سَنَهٍ، صِیامُ نِهارِها وَ قِیامُ لَیلِها. 💞( هیچ مردی زنش را در کارخانه کمک نمی کند مگر آنکه به تعداد موهای بدن او عبادت یک سال، که روزها روزه گرفته، و شب ها شب زنده داری کرده باشد .) 💞 🖋📚جامع السعادات ج 2 ص 140🖋 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🌐 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar 🆔🔷🔶🔷🔶🔷
هدایت شده از خاضع
YEKNET.IR - zamine - fatemie avval 1400 - taheri.mp3
2.68M
🔳 🌴تابوت مادر مرا به روی شانه میبری 🌴ببر ولی بگو به من چرا شبانه میبری 🎤 👌بسیار دلنشین 🔴مرجع رسمی های روز ♨️ @Maddahionlin 👈
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
✨﷽✨ ٣٣٧ 🌸🍃در زمان قدیم که برق نبود، را در زمستان، با بخاری هیزمی گرم می کردند. ، در روستاهای تربت حیدریه منبر می رفت. تمام مردم می آمدند و پای منبرش جمع می شدند، ده دقیقه که حرف می زد، می دید بدنۀ بخاری سرخ شده، از بالای منبر این بدنۀ بخاری را نگاه می کرد و بلند بلند گریه می کرد. به یکی از این روستایی ها می گفت: برو کنار این بخاری بنشین، انگشت خود را یک لحظه به بدنۀ بخاری بچسبان. می گفت: آقا! آهن سرخ شده است، می گفت: سرخ شده باشد، تو در یک چشم به هم زدن انگشت خود را بگذار و بردار! 🍂روستایی گفت: من نمی توانم. آن وقت گریه ملا بیشتر می شد و می گفت: شما که نمی توانید انگشت خود را یک لحظه به این آهن داغ بزنید، با این همه حرام خوری ها، معصیت ها، دروغ ها، غیبت ها و تهمت ها، چگونه می خواهید در هفت طبقۀ جهنم بروید؟ 🌟این معرفت، عشق،. وابستگی و گره خوردن به خدا، چقدر ما را سالم و پاک نگه می دارد؟ به خدا قسم! میلیاردها تومان جلوی آنان بریزید، فقط احتمال بدهند، نه یقین، که محبوب آنها این پول را نمی پسندد، والله اگر قبول کنند. آن هم در جامعه ای که برای صد تومان حاضرند این همه قسم بخورند. منبع📚 : برگرفته از ، ص:391 ❤️ فراموشمون نشه! ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastanayekhobanerozegar 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ لطفا با عضویت در این کانال مارا راهنمایی کنید
💫💫💫💫💫💫💫💫💫 ٣٣٨ ⭕️ _خیالی! 🔴 میگن که یه روز خدا به گفت: قحطی خواهد آمد، پس به قومت بگو آماده شوند.... 🔔 هم به قومش گفت و بنی اسرائیل اومدن تو دیوار خونه ها سوراخ ایجاد کردن یجوری که تو روزهای سخت به داد هم برسن و بهم دیگه کمک کنن تا آن قحطی تموم بشه یه مدت گذشت، ولی قحطی نیومد... ⭕️ علتش رو از خدا پرسید : من دیدم که قوم تو به یکدیگر کردند، حال من چگونه به این قوم رحم نکنم. رفقای عزیز تفاوت این داستان با ماجرای این روزهای کشور اینه که اون زمان، خدا بود که گفت : قحطی تو راهه و به خاطر همدلی مردم، بلای قحطی رو برداشت و به خیر گذشت ⛔️اما امروز دشمن خداست که داره به ما می کنه، قحطی در راه است. پس اگه کسی به فریب شیطان گوش کنه و از ترس خونه‌ش رو پر از اجناس مورد نیاز مردم بکنه 🔴 بعید نیست که خود خدا اون شخص رو به مبتلا کنه... چرا که خود میفرماید: خداوند سرنوشت هیچ قوی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خودشان سرنوشتشان را تغییر دهند... بهتر نیست به اندازه بخریم و حق مردم رو تو خونمون انبار نکنیم؟! 🆔 @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☘✨🍀✨☘✨🍀 ٣٣٨ 🔆 🔴 ، 🔻گویند پادشاهی غلامی داشت که در آغاز چوپان بود و با گذشت زمان، در دربار پادشاه صاحب منصب شد. 🔸 او اتاقی داشت که هر روز به آن سر می‌زد و هنگام خروج بر در اتاق قفلی محکم می‌بست. 🔹 گذشت تا اینکه درباری‌ها گمان کردند غلام گنجی در اتاق پنهان کرده است و موضوع را به گوش پادشاه رساندند. 🔸پادشاه دستور داد وقتی غلام در اتاقش نیست در را باز کنند و گنج نهان را به محضر شاه بیاورند. 🔹به این ترتیب، ۳۰ نفر از بدخواهان به اتاق غلام ریختند، قفل را شکستند و هرچه گشتند چیزی نیافتند جز که به دیوار آویخته شده بود. 🔹در نتیجه، دست خالی پیش شاه برگشتند و آنوقت سلطان به خنده افتاد که: 《غلام مردی درستکار است. آن لباس‌های مندرس مربوط به دوره چوپانی اوست و آنها را در اتاقش آویخته تا روزگار فقر و سختی‌اش را به یاد داشته باشد و .》 کانال ⚫️ ⚫️ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar به برکت
🔹حقیقتا باید بگویم که اگر مسؤولان امور فرهنگی کشور بخواهند مسألهٔ کودک و نوجوان را آن‌چنان که هست، مورد اهتمام قرار دهند، من خیال می‌کنم خیلی از آنهایی که مسؤولند، از ساعات خوابشان هم خواهند زد تا به این مسأله بپردازند. امام خامنه‌ای(روحی فداه) 🗓١٣٧٧/٢/٢٣ 🔵صدای انقلاب را از اینجا بشنوید @hojre_enghelab
🌺 (عج): " به شیعیان ودوستان مابگوئید که: خدارا بحق عمه‌ام (س) قسم دهندکه مرا نزدیک گرداند."💔 @Shahid_farajzade🕊
🏍🚛🛵🚛🏍🚛🛵🚛🏍🚛🛵🚛 ٣٣٩ ... 😖😖😖😖😖😖😖😖 راننده کاميوني وارد رستوران شد . دقايقي پس از اين که او شروع به غذا خوردن کرد، سه جوان موتور سيکلت سوار هم به رستوران آمدند و يک راست به سراغ ميز راننده کاميون رفتند. بعد از چند دقيقه پچ پچ کردن، اولي سيگارش را در استکان چاي راننده کامیون خاموش کرد. راننده به او چيزي نگفت . دومي شيشه نوشابه را روي سر راننده خالي کرد و باز هم راننده سکوت کرد. وقتي راننده بلند شد تا صورت حساب رستوران را پرداخت کند، نفر سوم به او پشت پا زد و راننده محکم به زمين خورد، ولي باز هم ساکت ماند . دقايقي بعد از خروج راننده از رستوران، يکي از جوان ها به صاحب رستوران گفت: چه آدم بي خاصيتي بود، نه غذا خوردن بلد بود، نه حرف زدن و نه دعوا! صاحب رستوران جواب داد: از همه بدتر اینکه، رانندگي هم بلد نبود، چون وقتي داشت مي رفت دنده عقب، 3 تا موتور نازنين را له کرد و رفت !!! 🎤 🎤 🎤 🎤 🎤 🎤 : نخفته ست مظلوم،ز آهش بترس ز دود دل صبحگاهش بترس نترسی که پاک اندرونی شبی برآرد ز سوز جگر یاربی چراغی که بیوه زنی بر فروخت بسی دیده باشی که شهری بسوخت پریشانی خاطر دادخواه براندازد از مملکت پادشاه ستاننده داد آن کس، خداست که نتواند از پادشه داد خواست ↘↙↘↙↘↙↘↙↘↙ 🍀 لینک کانال 🍀 🍀 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar به حق بر محمدوآل محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
😳🙈😳🙈😳🙈😳🙈 ٣۴٠ 🤧🤧 گویند: روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور می کند که برود و این نجس ترین نجس ها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد. وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد. عازم دیار خود می شود که در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم ، شاید جواب تازه ای داشت. بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید:. من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد. چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری. وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد، ولی چوپان به او می گوید: تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش. خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید: " که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است، بخوری" !!!! 🖇🖇🖇🖇🖇 🍀 🍀 🍀 👇👇👇👇 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar توفیقمان بده تا این نجس ترین وکثیف ترین های عالم به حق بر محمدوآل محمدص، وفرزندانش
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
👏👏👏👏👏👏👏👏 ٣۴١ 👱👱👱👱👱👱 روزی از روزها پدری از یک خانواده ثروتمند، پسرش را به مناطق روستایی برد تا او دریابد مردم تنگدست چگونه زندگی می‌کنند. آنان دو روز و دو شب را در مزرعه ی خانواده‌ای بسیار فقیر سر کردند و سپس به سوی شهر بازگشتند. در نیمه‌های راه پدر از فرزند پرسید: خب پسرم، به من بگو سفر چگونه گذشت؟ - خیلی خوب بود پدر. - پسرم آیا دیدی مردم فقیر چگونه زندگی می‌کنند؟ - بله پدر، دیدم... - بگو ببینم از این سفر چه آموختی؟ - من دیدم که: ما در خانه ی خود یک سگ داریم و آنان چهار سگ داشتند.. ما استخری داریم که تا نیمه‌های باغمان طول دارد و آنان برکه‌ای دارند که پایانی ندارد، ما فانوسهای باغمان را از خارج وارد کرده‌ایم، اما فانوسهای آنان ستارگان آسمانند. ایوان ما تا حیاط جلوی خانه‌مان ادامه دارد، اما ایوان آنان تا افق گسترده است...... ما قطعه زمین کوچکی داریم که در آن زندگی می‌کنیم، اما آنها کشتزارهایی دارند که انتهای آنان دیده نمی‌شود. ما پیشخدمتهایی داریم که به ما خدمت می‌کنند، اما آنها خود به دیگران خدمت می‌کنند. ما غذای مصرفی‌مان را خریداری می‌کنیم، اما آنها غذایشان را خود تولید می‌کنند. ما در اطراف ملک خود دیوارهایی داریم تا ما را محافظت کنند، اما آنان دوستانی دارند تا آنها را محافظت کنند. آن پسر همچنان سخن می‌گفت و پدر سکوت کرده بود و سخنی برای گفتن نداشت. پسر سپس افزود: متشکرم پدر که نشان دادی !!. 🖇🖇🖇🖇🖇 🍀 🍀 👇👇👇 🍀┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar وقدردان داشته هایمان قرار بده به حق بر محمدوآل محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
٣۴٢ 🔶 یکی از کتابهایی که حتما باید بخوانید: کتاب « » این کتاب، داستان واقعی یک کرد ایلامی به اسم جمال است، که برای کار به ترکیه میرود. در با یک لوطی قلچماق ترک به اسم «ارسلان» آشنا میشود و سالها با قاچاق ثروتی هنگفت به هم میزنند و زندگی میکنند. کسی که از اسلام، جمهوری اسلامی و حتی اهلبیت بریده و به هیچ چیز جز پول فکر نمیکند. تا اینکه یک بار برای تجارت، به همراه بعضی ایرانیها عازم سوریه میشود. در ، مجبور میشوند تا ترخیص هتل، مدتی در کنار . در این لحظات او با ، تصمیم میگیرد برای همیشه در حرم ایشان بماند. کم کم ارسلان متوجه میشود که رفیقش تغییر کرده. او هم به تبعیت از او، عازم سوریه میشود و او هم ماندگار میشود. وضع چنان میشود که این دو رفیق که زمانی از قاچاقچیان همه کاره ترکیه بوده اند، بر دیوارهای اتاقشان آیات قرآن نصب میکنند، قرآن حفظ میکنند، به مظلومان کمک میکنند و خلاصه روش زندگی شان دگرگون میشود. 😳😊از همه عجیبتر تغییر و تحولات ارسلان است که حتی زنهایش باور نمیکنند او تا این حد تغییر کرده. کسیکه پس از بازگشت به ترکیه، شغلش را تغییر میدهد. به کشاورزی می چسبد و یکی از زیتون کاران بزرگ ترکیه میشود. اما سالهای ماندن جمال در سوریه، مصادف میشود با اعتراضات سوریه و سپس ظهور داعش. و حوادث بسیاری که این مدت در زینبیه و میگذرد. از نکات جالب کتاب، ناگفته هایی است شنیده نشده از دل حوادث سوریه. مثلا جمال به زیبایی توصیف میکند که با ظهور داعش، همه صحن و را تنها میگذارند، جز . آنها که بعدا لشکر فاطمیون را تشکیل میدهند. او از اینکه چطور ارتش آزاد سوریه به داعش تغییر کرد سخن میگوید. از لحظات هولناکی میگوید که: روح انسانها از انسانیت به توحش تبدیل میشود. جمال میگوید روزگاری شد که کسی که سال قبل به من افطاری داده بود، حالا به دشمن من تبدیل شده بود و چون ایرانی و شیعه بودم، حاضر بود خونم را بریزد. 😞 و در ادامه از وضعی میگوید که کسانی که روزی خواهان مرگ بشار اسد بودند، با تجربه ناامنی و بی ثباتی در کشورشان به روزی میرسند که را در کوچه هایشان میزنند و برای ماندن او و میرسند. با خواندن کتاب خصوصا در ایامی که تجربه اغتشاشاتی داشت که در آن وحشیانه ترین قتل های نیروهای امنیتی صورت گرفت، صحنه های متوحش شدن انسانها بهتر قابل درک است. صحنه هایی که اگر از آن درس نگیریم، متاسفانه سوریه سازی آینده ایران است. مطالعه این کتاب باعث میشود به ماموریت بزرگی که مدافعان حرم انجام دادند، به دیدن دست دشمنان در لحظه لحظه سیاست ایران و جهان با دید عمیق تری بنگریم. ــــــــــــــــ 👇👇 📚 @dastanayekhobaner