0⃣2⃣1⃣ اردوگاه11
♦️خاطرات پرفسور احمد چلداوی
🔹فرار از اردوگاه
✅ناگاه یکی از سربازان فریاد کشید "واحدهم اهنا" یعنی؛ یکی شون اینجاست. هاشم نتوانسته بود با یک دست به خوبی روی خودش را بپوشاند و مخفی شود و به همین خاطر او را پیدا کردند، هاشم را بیرون کشیدند. چون هاشم نزدیک من مخفی شده بود، بلافاصله جای من را هم پیدا کردند و با نبش قبر، از زیر تلی از خس و خاشاک و گل بیرونم کشیدند. طبق معمول شروع کردم به فیلم بازی کردن، البته این بار فیلم یک مرده را، هنوز کاملاً بیرونم نکشیده بودند که برخی شروع کردند به کتک زدن با مشت و لگد. چشمانم را بستم و خودم را به خدا سپردم که او بهترین حافظان است، سربازها به شدت کتک می زدند اما من اصلاً محل نمی دادم، فرمانده شان فریاد زد: «بابا این هم آدمه! نزنین ببینیم زنده است یا مرده؟» سربازی نبضم را گرفت و گفت: «ایچذب حی» یعنی؛ دروغ میگه، زنده است، فرمانده دستور داد من را داخل یک پتو پیچیدند و با خودشان بردند. توی جیبم یک لیست بالا بلند از بچه های اردوگاه ۱۱ و ۱۸ داشتم که می خواستم با خودم به ایران ببرم. خیلی نگران این لیست بودم. اگر دست عراقی ها می افتاد تمام بچه هایی که اسمشان توی لیست بود شکنجه می شدند. توى صندوق عقب همان تاکسی که راننده اش ما را لو داده بود، جایم دادند و راه افتادند. برای چند دقیقه کاملاً تنها بودم و هیچ چشمی جز دیده بینای حضرت حق نظاره گرم نبود. کاش میشد تمام عمرم با بعثی ها چشم توی چشم نمی شدم بهترین فرصت برای نابود کردن لیست کاغذی بود. کاغذ را از جیبم درآوردم اسامی بچه ها خاطراتشان را در ذهنم تداعی میکرد. دوست داشتم همه اسامی و خاطراتشان را دوباره مرور کنم فرصت این کار را نداشتم. سریع پاره پاره کردم، میخواستم تکه های کاغذ را قورت بدهم، دیدم دهانم خشک است و نمی توانم میخواستم آنها را داخل صندوق عقب بیاندازم. فکر کردم شاید راننده بعدها متوجه آنها بشود و برایمان دردسر درست کند. لذا فکری به سرم زد. ماشین قدیمی بود و میشد به راحتی سوراخی داخل صندوق عقب آن پیدا کرد، پاره های کاغذ را یکی یکی از آن سوراخ بیرون انداختم خیالم راحت شد. خدا را شکر کردم که موقع دستگیری عراقی ها جیب هایم را نگشتند. هنوز فرصت کمی تا مقصد مرگ داشتم، سنجاق قفلی را که جزء وسایل فرار همراه داشتم بیرون آوردم و چند خراش روی ساق پایم کشیدم تا خون بیاید و بتوانم بعداً مثل قضيه استفراغ خونی فیلم جدیدی راه بیندازم. اما متأسفانه اصلاً خون نیامد و حتی دردی هم احساس نکردم، پایم از شدت سرما خشک شده بود. فرصت غصه خوردن برای پایم را نداشتم. سرم را کف ماشین گذاشتم و چشمانم را بستم و در آخرین لحظات تنهاییام با خداوند خلوت کردم، میدانستم در عراق مثل این لحظات را کمتر می توان تجربه کرد. دوست داشتم این چند لحظه آنقدر طولانی میشد تا به نفخ صور متصل میشد اما متاسفانه خیلی زود به مقصد دشمن رسیدیم. اتومبیل ایستاد و من را کنار مسعود و هاشم انداختند و شروع کردند به کتک زدن. آن دو را کتک مال کردند، اما در کتک زدن من احتیاط میکردند. یکی از سربازها مرتب کتکم میزد و در جواب نهی فرماندهاش میگفت این همین الآن مثل غزال میدوید چطور حالا مثل مرده افتاده؟»
ادامه دارد
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
❤️روزهای سخت کانی مانگا
♦️محمد ابراهیم بهزادپور
✅دو یا سه روز بعد از عملیات والفجر۴ بود و هنوز هیچ چیزی برای بچه ها نیاورده بودند، یعنی تدارکات بی تدارکات، هر چی بود همان جیره جنگی بود که همان روز اول تمام شده بود . بچه ها هم چاره ای جز تحمل یا سرک کشیدن به سنگرهای تسخیر شده برادران مزدور عراقی نداشتند، یه کنسرو های گندی داشتند این عراقی ها که حالِ آدم به هم میخورد . دلمه فلفل و یه خورده آب و رب . تعدادی هم کنسرو گوشت بود که مارک استرالیا داشت . خلاصه خیلی از بچه ها فقط کمی نان خشک از سنگرهای عراقی ها گیر آوردند و سق زدند . شکم ها خالی بود رمق به جانِ کسی نمانده بود، دستها کثیف و سیاه و خونی و .... بعد از سه روز دَمِ ظهر بی حال و خسته کنار سنگر با رفقا نشسته بودم . از دور سر و کله چند نفر پیدا شد . گونی بزرگی حمل می کردند . انگار خبر هایی بود . از درون گونی کیسه های مشمایی برای بچه ها پرت میکردند . چشم ها روشن شد، سهمهر دو نفر یه کیسه استامبولی داغ بود . اما به خاطر زیاد بودن تعداد غذا به هر نفر یه مشما استامبولی دادند، بعد از سه روز خوردن استامبولی آن هم داغ آنقدر مزه داد که هیچ وقت یادمنمی ره، و جالب اینکه دستم بعد از خوردن غذا از سیاهی به سفیدی تبدیل شد، یادش بخیر آن روزهای خدایی.
🌺فضل الله مجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما 🌺
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر بودن اینطوریه🥲❤️
Join → @Aparat_Site 📺
🌹شهدایی که با زبان روزه به ملاقات خدا رفتند
🔸 یکی از رزمندگان دفاع مقدس: در ماه مبارک رمضان شهدایی که در نبرد با دشمن مورد اصابت ترکش قرار میگرفتند، ما سریع برای آنها آب میبردیم اما آنها از نوشیدن آب امتناع میکردند تا با همان حس و حال معنوی به ملاقات خدا بروند....
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸استاد دکتر تقوی
🌷 آیا امر به معروف و نهی از منکر اثر ندارد؟
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
🌸 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
هرکس نماز را اول وقت بخواند
* برطرف شدن گرفتاریها
* آسایش به هنگام مردن
* ونجات از جهنم را برایش ضمانت می کنم.
📗سفینه البحار ج ۲ ص ۴۲
🤲 شادی روح منورش صلوات
🤲 🌸 🍀 🌸 التماس دعای فرج با ذکر چهارده شاخه گل صلوات 🌸 🍀 🌸 🇮🇷
الّلهُمَّ صَل ِّعَلَیمُحَمَّد ٍوَآل ِمُحَمَّدٍ و َعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
#حدیث
❤️امیرالمؤمنین علیه السّلام:
♥️روزه قلب بهتر از روزه زبان است
و روزه زبان بهتر از روزه شكم است.♥️
📒غرر الحكم، ص 417، ح 80
دوستان عزیز و مهربان سلام علیکم
طاعات قبول درگاه الهی
التماس دعا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو