هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
💕💕💕💕🔷🔶🌹
#داستان۵٢٩
💞 #حکایت !
#دزدی از نردبان خانه ای بالا رفت.
از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید:
#خدا_کجاست؟
#صدای_مادرانه ای پاسخ داد:
#خدا در جنگل است،
عزیزم.
#کودک دوباره پرسید:
چه کار می کند؟
#مادر
گفت:
دارد نردبان می سازد!
ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد!
سالها بعد #دزدی از نردبان خانه #حکیمی بالا می رفت.
از #شیار پنجره شنید که کودکی پرسید:
#خدا_چرا_نردبان_می
سازد؟
#حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد،
به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به #کودک گفت:
برای آنکه #عده ای را ا#ز_آن_پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد.
#نردبان_این_جهان_ماو_منیست
#عاقبت_این_نردبان_افتادنیست
لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست ..
☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
♡»« »« «» »♡« «» »« «» »« ♡
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار👆👆👆
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌼🌸🌺💕💕💕💕💕🌺🌸🌼
#داستان۵٣٠
داستان_آموزنده
🌟روزی #حاکم_نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .
🔆حاکم پس از دیدن آن مرد
بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
✨روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
🌱حاکم گفت:
یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید...
🔆حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت :
میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند،
حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت!
🦋همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند...
🌼 #حاکم از #کشاورز پرسید :
مرا می شناسی؟
#کشاورز بیچاره گفت :
شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
🌸 #حاکم گفت:
آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🌺 #حاکم گفت:
بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ #رحمت_خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم :
خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن!
و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل!
من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟!
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد...
💫حاکم گفت:
این هم قاطر و پالانی که می خواستی،
این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی...
فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد...
✨✨👈فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد...
✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌼🌸🌺💕💕💕💕💕🌺🌸🌼
#داستان۵٣٠
داستان_آموزنده
🌟روزی #حاکم_نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .
🔆حاکم پس از دیدن آن مرد
بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
✨روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
🌱حاکم گفت:
یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید...
🔆حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت :
میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند،
حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت!
🦋همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند...
🌼 #حاکم از #کشاورز پرسید :
مرا می شناسی؟
#کشاورز بیچاره گفت :
شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
🌸 #حاکم گفت:
آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🌺 #حاکم گفت:
بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ #رحمت_خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم :
خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن!
و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل!
من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟!
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد...
💫حاکم گفت:
این هم قاطر و پالانی که می خواستی،
این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی...
فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد...
✨✨👈فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد...
✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان۵٣١
💐 #عروس_ودامادکارت_دعوت فرستادن
برای #امام_رضا(ع) و
دعوتش کردن به #عروسیشون،
حالا ببینید
#امام_رضا_ع براشون چی کارکرده!
🌾🌸🌾
این کلیپ حال دلمون رو دگرگون میکنه....
❤️❤️❤️
.خدایا
#مارو_هم_امام_رضایی_کن
به برکت
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این گوگولیه کنجکاو رو
ببینید 😍
که از انعکاس صدای خودش تعجب میکنه😂
😂 😂
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
رفاقت با
#امام__—زمان_عج...خیلی
سخت نیست!
توی اتاقتون یه پشتی بزارین..
آقا رو دعوت کنین..
یه خلوت نیمه شب کافیه..
آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه!
🚛⃟🌵¦⇢ #نیمهشب
🚛⃟🌵¦⇢ #مدیر
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢|┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
خدایا
* من ومارو هم رفیق امام زمان عج کن
به برکت #صلوات_برمحمدوآلمحمدص
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
10.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺مشکل امروز ما از زمانی شروع شد که
#خدا_وائمه علیهمالسلام را کنار گذاشتیم❗️
🔊🌸 آیت الله استاد مرتضی تهرانی (ره)
#درس_اخلاق
═══✼🍃💖🍃✼══
🌹کــانال درس اخلاق🌹
✨✨✨✨
🆔 @dastanayekhobanerozegar
#کانال
داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از سابقه گسترده جوان ❤
⭕️ داستانی تکان دهنده از متحول شدن یک اعدامی!
سه جوان یک دختر را هنگام خروج از مدرسه
می دزدند واو را سوار ماشین می کنند وبا تهدید به خارج از شهر میبرند بعد از اطمینان از مکان اورا از ماشین پیدا می کنند تا جنایت راانجام دهند در این موقع ناگهان دختر می گوید....
ادامه داستان..
ادامه داستان...
https://eitaa.com/joinchat/1777729564C23f3b549c6