فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوراک اوزدمیر سرآشپز اینستاگرامی معروف ترک، برای ابراز همدردی و همبستگی با مردم فلسطین ، پرچمی از شیرینی درست کرده!
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
📚 #داستان٧٩٣
شبی درِ خانه را زدند و ایشان[حضرت آیتالله بهجت قدسسره] در حال مطالعه بودند؛ اصرار کردند که خودشان در را باز کنند. وقتی رفتند و زود برگشتند، دیدم ناراحتند و مشغول قدمزدن و فکر کردن هستند. پرسیدم چه کسی بود و چه شده، فرمودند: «ایشان را بردند.» منظورشان حضرت امام بود. به ایشان گفتم : «شاید شایعه است و کسی همینطوری به دم در آمده و یک چیزی گفته است. مگر کسی جرأت دارد؟» فرمودند: «از اطرافیان آقای خمینی بود و آمده بود و میگفت حال آقا بد است. او را به تهران میبریم. پیغام دادهاند الآن در راهیم؛ ایشان خواستهاند دعا کنید.» فردای آن روز که ایشان از حرم برگشتند، دیگر حال ناراحتی دیشب را نداشتند و میفرمودند: «خدا خیلی رحم کرد و ده سال بر این مردم منت گذاشت.» بعداً فهمیدیم وقتی حضرت امام را به تهران بردند، حالشان دوباره بد شده است، بهطوریکه فکر میکنند از دنیا رفتهاند؛ ولی دوباره حالشان خوب میشود.
مرحوم والد در اواخر عمر شریفشان فرمودند: «آقای خمینی قبل از وفاتشان با من خداحافظی کردند، در چه حالی و چه جمالی. من پنجشنبه بعد نماز صبح در مسجد نشسته بودم، در حالیکه خواب نبودم و مشغول تعقیبات نماز بودم، دیدم که ایشان با صورت خندان آمد و از جلوی من رد شد. چقدر زیبا و با جمال و... بود. چهره اش از عکس او زیباتر بود.
بعد از چند روز که خبر وفات ایشان منتشر شد، متوجه شدم ایشان آمده بود از من خداحافظی کند، خوشحال بود برای اینکه کارش تا آخر، درست بوده و از آنچه انجام داده، پشیمان نیست؛ بلکه کارش ناجح بوده است.»
📚 کتاب زمزم عرفان، ص ۲۶۵ و ص ۳۸۹
#کشکول_صلوات
💐 @kashkoolesal
این عکس را یکسال قبل از شهادت حاج قاسم گرفتم. دقیقاً پشت سرش نشسته بودم، با خودم گفتم خوبه یه عکس از حاجی بگیرم، آهسته گوشی را درآوردم همینکه خواستم عکس بگیرم، برگشت و با خنده گفت: آخوندا هم از این کارا میکنند؟ 😂
خیلی فکر کردم حاجی از کجا فهمید، اما مطمئنم از راه عادی نبود بفهمه پشت سرش چه خبره!!
◀️ درسها و سخنرانیها👇
✅ @ghorbanimoghadam_ir
📚 #داستان٧٩۴
📚داستان کوتاه " #سینما "
فیلم تمام شد و
تیتراژ پایانی تازه داشت روی پردهی نقرهای سینما نقش میبست که:
تمام چراغها روشن شدن و همهی تماشاگران سریع از جا برخاستند و به سمت دربهای خروج با عجله به راه افتادند.
ازدحام عجیبی بود و
همه سعی میکردن زودتر خود را به درب خروجی برسانند.
در همان حال تیتراژ همچنان روی پرده در حال پخش شدن بود.
اسامی عوامل فیلم برداری تا دستیاران کارگردان و سایر بازیگران و چهره پردازان و طراحان لباس و دستیارانشان، یکی یکی و بصورت عمومی به نمایش در میآمدند.
در آن شلوغی و همهمه،
دختر نوجوانی در ردیف سوم و در گوشهای همچنان سرجایش نشسته بود و مشتاقانه به پرده چشم دوخته بود.
نامش که در ردیف دستیاران لباس بر پرده نقش بست،
شوق عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت.
دستهایش را مُشت کرد و لبخند، صورت زیبایش را زیباتر کرد.
دخترک با شوق عجیبی به عقب برگشت تا عکس العمل دیگران را ببیند.
اما در نهایت بُهت و تعجب دید که هیچکس در سالن نیست و او فقط تنها آنجا نشسته.
غمِ بزرگی در دلش نشست و به عمر کوتاه خوشحالیش پایان داد.
در همان حال کمی که دقت کرد، مَردی را دید که در انتهای سالن هنوز روی صندلیاش باقی مانده بود.
خوشحال و امیدوار شد و چند قدمی به آن سمت رفت اما ناباورانه دید،
مرد در خواب عمیقی فرو رفته.
دختر بار دیگر به پردهی سینما نگاهی انداخت و
سپس با سرِ پایین از درب سالن خارج شد.
#شاهین_بهرامی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
هدایت شده از کشکول آیه و حدیث
🌹 #امام_علی ( #علیه_السلام) :
👈 جز از گناه خویش مترس.
📖 غررالحکم ج6 ص 262
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کانال
#کشکول_آیات_قرآنی_واحادیث
#اهل_بیت_علیهم_السلام
👇👇👇👇
@kashkooleayevahadis
#صلوات_نثار_اهل_بیت_ع