#سلام_بر_بدنهایی_که_پاره_پاره_شد
#هفت_تن_آل_صفا
#تخریب_لشگر_10
#شهر_فاو 25 فروردین 1365
#شب_ولادت_قمربنی_هاشم_علیه_السلام
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
دشمن برای بازپس گیری #فاو یک لحظه آروم و قرار نداشت.نگه داشتن خط پدافندی در فشارهای پی در پی دشمن ، دست کمی از عملیات نداشت.و #تخریب_لشگر10 سیدالشهداء(ع) برای #مین_گذاری مقابل خط پدافندی 3 کیلومتری در محدوده جاده #فاو_البحار و #کارخانه_نمک مامور شد و در این عملیات مین گذاری ، بعلت آتشباری دشمن در منطقه و رسیدن موج انفجار به #مین_های_ضد_تانک ( ام 19 )که توسط بچه های تخریب کار گذاشته شده بود تعدادی از مینها منفجر شد ودر نتیجه انفجار ده ها کیلو مواد منفجره، #هفت_تن_از_رزمندگان_تخریب به شهادت رسیدند که به #هفت_تن_آل_صفا معروف شدند.از این هفت شهید سه نفر از آنها( #شهید_توحید_ملازمی #شهید_منصور_احدی #شهید_رحمان_میرزا_زاده)به علت نزدیکی به کانون انفجار ابدان مطهرشون کاملا متلاشی شد به طوریکه بچه ها توانستند از محل انفجار مقداری گوشت له شده و دو تا ران پا پیدا کنند و به #معراج_شهدا تحویل دهند. در آن شرایط سخت و زیر نور اندک ماه ، مجزا کردن تکه های بدن هر شهید کار مشکلی بود ولی به هر ترتیب این بدنهای پاره ،پاره شده به تهران برگشت و تحویل خانواده ها شد.....
🍀🍁🌹
🍀🍁🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🍃#عبدالله_بر_قلبها_فرماندهی_میکرد🌹🍃
#سردار_شهید_حاج_عبدالله_نوریان
فرمانده تخریب و مهندسی لشگر10سیدالشهداء(ع))
#عملیات_والفجر_8
✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی
👇👇👇👇
این متن رو با حوصله تا آخرش بخونید
🔸 حاجی هرکجا میرفت با خودش معنویت رو هم میبرد.
توی مسایل معنوی ، کشته و مرده #نماز بود.
حاج عبدالله تجربه کرده بود که اگر نماز قبول شد بقیه کارها هم قبول میشه..
یکی دو هفته قبل از شهادتش با وجود اینکه مسوولیت سنگین مهندسی لشگر رو هم به عهده داشت و مدام جهت احداث سنگر و استحکامات در خط در رفت وآمد بود و از طرفی هم بچه های تخریب مشغول تمرینات غواصی در رودخانه کارون بودند و تقریبا روزی 15 ساعت در آب سرد غواصی میکردند .شبها اکثرا بیدار بودند و یکی دو ساعت به #اذان_صبح از آب بیرون میومدند و بعضی ها از شدت سرما و خستگی خوابشون میبرد.توی این شرایط #حاجی_قبل_از_اذان_صبح_وارد_مقر_ام_النوشه شد و برای خوندن نماز شب رفت داخل حسینیه.
دیدند مثل همه سحرها حسینیه شلوغ نیست .
بعد از نماز با بلند گو اعلام کردند برادرها برای صبحگاه مقابل حسینیه حضور پیدا کنند.
همه که جمع شدند .بعد از قرآن و دعای صبحگاهی حاج عبدالله صحبتهاش رو شروع کرد..
چهره گرفته حاجی نشان عدم رضایت توش بود.
حاجی شروع کرد از نماز گفتن.با حالت التماس میگفت..برادرها چرا تا موقع اذان توی چادرها خوابید.
#ما_قرار_مون_این_نبود.
و ادامه داد:
آنکس که شب را تا به صبح خوابید عمرش گذشت .
آنکس که شب را تا به صبح به شب زنده داری گذراند.عمرش گذشت.
آنکس که بد بود عمرش گذشت.
آنکس که خوب بود عمرش گذشت.
عمر ما به هرنحوی که گذشت ، گذشت و دیگر برنمیگردد.
دیروز گذشت و امروز هم دارد به ما میگوید من آمدم و اگر بروم دیگر برنمیگردم.
با این گفته حاجی سرها پایین افتاد و صدای گریه بچه ها بلند شد.
و ادامه داد.......
#برادرها_بداد_خودتون_برسید.
هرکس باید جوابگوی اعمالش باشد.
#برادرها_تا_اذان_صبح_خوابیدن_برای_ما_نیست.
بچه های تخریب باید یکساعت قبل از اذان صبح بیدارباشند ومشغول عبادت .
منتظرنباشید بلند گو اذان پخش کند و با اذان بلند گو برای نماز مهیا شوید.
#برادرها_وقت_تنگ_است_بداد_خود_برسید.
اینجا همه بچه ها صدا بگریه بلند کردند.
شاید خواننده این سطور بگوید عجب فرمانده خودخواهی.
چه توقعی از یک عده جوون که تا پاسی از شب در آب سرد زمستان رودخانه کارون مشغول غواصی بودند دارد..اما اینگونه نبود.. #حاج_عبدالله_بر_قلب_نیروهاش_سیطره_داشت..او از خستگی و تلاش بچه های تخریب خبر داشت.اما او یک مربی و مرشد بود.و با بچه هاش پیمان بسته بود که با هم طی طریق کنند و کسی در راه از بقیه جانماند.
حاجی وقتی گریه بچه ها رو دید.به خودش خطاب کرد که:یکی بگوید بیچاره تو برو به داد خودت برس!!!!!من انشاءالله به داد خودم میرسم.شما هم به داد خود برسید که وقت تنگ است.
بچه ها باور کنید که وقت نیست.
حاجی دست راستش رو بالا آورد و رو به بچه ها گفت :برادرها!!!!چه کسی دستش پره !!!منکه دستم خالیه.
یکی از رزمنده های مسن تر گردان برای اینکه فضا رو عوض کنه..گفت :حاج آقا ، انشاءالله که دستشون پره و برای تایید حرفهاش ، گفت: برادرها صلوات بفرستند.
بعد از فرستادن صلوات.حاجی بر افروخته شد و گفت :هرکسی دستش پره..اینجا چه میکنه..اگر دستتون پره بلند شوید و بروید...ودست خالیش را به بچه ها نشان داد و با حالت تضرع گفت: #برادرها_هممون_دستمون_خالیه...
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#شب_های_قدر_جبهه
✅ #شب_نوزدهم_ماه_رمضان_سال_1363
اوایل خرداد ماه سال 63 بود که بعد از طی مانورهای متعدد در میدان مین واقعی در اردوگاه آموزشی #شهدای_تخریب در جاده آهواز آبادان به #مقر_شهید_موحد_دانش در سه راهی جفیر آمدیم
هوا فوق العاده گرم بود و باد شدیدی هم میوزید به حدی که وزش باد اجازه استقرار چادرها رو نمیداد.
با هر مشقتی بود چادرها زده شد و چون اون منطقه بیابونی و پر از عقرب بود تدبیر این شد که با توتون و تنباکو اطراف چادرها رو خط بکشند تا حیوانات موذی از جمله عقرب و رطیل وارد نشوند.
وسط اردوگاه هم سه تا چادر به هم وصل کردیم به عنوان حسینیه که برای مراسمات جمعی از آن استفاده شود.
#ماه_رمضان_بود و فرمانده ما #شهید_حاج_عبدالله_نوریان به جهت معنوی خیلی مواظب نیروهای تحت فرمانش بود
و همیشه سعی داشت فعالیت های رزمی و روزمره بچه های تخریب آسیبی به مسائل معنوی نرساند
روز 18 ماه رمضان بعد از مراسم صبحگاه تذکرات لازم در خصوص شب نوزدهم ماه مبارک رمضان رو داد و از مسولین دسته و مربیان آموزشی خواست به بچه ها استراحت بدهند که برای شب زنده داری #شب_قدر شادابی لازم رو داشته باشند.
بعد از صبحانه من رو صدا کرد و فرمود امشب شما برنامه ات برای شب قدر چیه...
من هم گفتم حق تقدم با حاج مرشده.
اون سال ها پیشکسوت خوننده های گردان تخریب ل10 حاج ابراهیم قاسمی بود که مرشد صداش میکردیم و بنده تا ایشون بود خودم رو جلو نمی انداختم و سعی میکردم به این حریم احترام بگذارم.
البته این سین و جیم کردن برای چیز دیگه بود که شهید نوریان خودش لو داد
ایشون گفت اگر اجازه بدهید من هم در مراسم احیاء امشب سهیم و شریک باشم.
سووال کردم میخواهید بخونید
گفت خوندن که نه...
یک متن ادبی نشان من داد که در مورد عظمت امیرالمومنین علیه السلام بود و گفت اگر موافق باشید من بعد از روضه خوانی و قبل از اینکه قرآن به سر بگیرید بخونم.
چاره ای نبود امر فرماندهی بود و قبول افتاد.
شب نوزدهم بعداز اینکه بچه ها شام خوردند به حسینیه گردان اومدند.
ابتدا روحانی گردان تخریب #شهید_علی_سیفی سخنرانی کرد
شهید سیفی به جهت معنوی انسان وارسته ای بود سواد حوزوی زیادی نداشت اما تا دلت بخواد اهل معنویت بود
و بقدری دلنشین صحبت میکرد که در طول سخنرانیش یک لجظه گریه بچه ها بند نمی آمد
بعد از شهید سیفی من شروع به خوندن کردم
چون مجلس آماده رو تحویل گرفتم وقفه ای در جلسه نیفتاد
و بعد حاج مرشد قاسمی نوحه داد و بعد هم شهید نوریان متن ادبی که تهیه کرده بود به سبک خودش خوند.
سعی میکرد وسط خوندنش یک حزنی هم به مجلس بدهد اما نشد و کار نگرفت و صدای گریه بچه ها قطع شد و بعد هم قرآن به سرگرفتیم و شهید مصطفی مبینی جوشن کبیر رو شروع کرد و جلسه یکی دو ساعت قبل از اذان صبح تمام شد.
بعد از نماز صبح به شوخی از من پرسید برنامه من دیشب چه جوری بود؟؟؟؟؟؟
من هم با خنده گفتم برادر عبدالله مجلس یخ کرد
و اون هم با محبتی که داشت گوشم رو پبچوند و گفت: ای شیله پیله دار(تکه کلام شهید نوریان بود)
یاد اون روزهای خوب بخیر
یاد ناله های عارف شهید علی سیفی
یاد صفای باطن شهید مصطفی مبینی بخیر
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹
✅#ماه_رمضان_جبهه
✅ #شب_نوزدهم_ماه_مبارک_رمضان_سال_1364
🔶#شب_نوزدهم_ماه_رمضان قرار شد برای احیاء بریم دزفول . #شهید_نوریان علاقه خاصی به مردم دزفول داشت واین تیکه کلامش بود که #صفای_دل_مردم_دزفول ..
اون شب بعد از نماز مغرب و عشا زود شام خوردیم و با چند تا وانتی که داشتیم همه رفتیم دزفول…
رفتیم یکی از مسجد های قدیمی که چند تا پله هم میخورد و شبستان مسجد توی گودی قرار داشت
اونجا مراسم احیا و به سر گرفتن قران با حال خوبی برگزار شد..
ساعت 12 شب بود که مراسم تموم شد و ما به مقر" #الصابرین "کنار کرخه برگشتیم .
به مقر که اومدیم ساعت 1 نیمه شب بود و تا اذان صبح 3 ساعتی وقت بود..شهید نوریان اصرار داشت بچه ها تاسحر بیدار باشند تا #شب_قدر رو درک کنند.
پشنهاد داد که #دعای_جوش_کبیر بخونیم
به من نگاه کرد و گفت:
مرشد حالش رو داری
و من هم قدری مکث کردم و گفتم برادر عبدالله یه کاریش میکنیم با بلندگوی تبلیغات اعلام شد که برادرها برای مراسم به حسینیه بیایید. اون مقطع #گردان_تخریب لشگرسیدالشهداءعلیه السلام حدود صد تا نیرو بیشتر نداشت..عمده بچه ها اومدند و برادر عبدالله خودش رحل و مفاتیح رو جلوی من گذاشت و گفت بسم الله و خودش هم پشت سر من نشست
من هم شروع کردم ..سبحانک یا لا اله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یارب….اللهم انی اسئلک بسمک یا الله یا رحمان و یا رحیم….بچه ها با گریه و اشک ؛ فقرات دعا رو با من همراهی میکردند..و شهید نوریان هم با گویش مخصوص خودش ذکر سبحانک یا لا اله الا انت رو میگفت…
هرچی در دعا جلو تر میرفتیم احساس میکردم تعداد همراهان دعا داره کمتر میشه
ازسی امین فراز دعا که گذشتیم کمتر از ده نفر با من سبحانک یا لا اله الا انت میگفتند…اما برادر عبدااله هنوزسفت وسخت جواب میداد..دعای جوشن کبیر رو ادامه دادم.فکر مبکنم دعا هنوز به نیمه نرسیده بود که دیدم در جواب دادن ذکر دعا انگار صدای شهید نوریان هم نمیاد،آب دهنم رو قورت دام تا یک لحظه استراحتی به حنجره خسته داده باشم که شنیدم صدای خور خور میاد اما روم نمیشد برگردم و پشت سرم رو نگاه کنم بازم دعا رو ادامه دادم و در موقع جواب دادن ذکر دعای جوشن برایم یقین شد که هیچکس غیر خودم بیدار نیست و همه خوابند …برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم اکثر بچه ها دراز به دراز توی حسینیه خوابیده اند و بعضی ها هم توی سجده صدای خورخورشون میاد…شهید نوریان هم توی سجده بود… با خودم گفتم حتما برادر عبدالله توی حال رفته و داره در سجده با خدا مناجات میکنه…اما صورتم رو که نزدیکش بردم دیدم نه ایشون اصلا مثل اینکه توی این دنیا نیست…من هم مفاتیح رو بستم و کنار بچه ها خوابیدم…اون شب یکی از شبهایی بود که خواب به من خیلی مزه کرد....وقتی از خواب بیدارشدم که شهید نوریان داشت در گوشم میگفت برادر…الصلاه..الصلاه…چشمام رو که باز کردم.. شهید نوریان گفت:مرشد دعا رو تا کجاش خوندی من وسطش خوابم برد … من هم به خنده گفتم برادر عبدالله خواب بودیم و مقدراتمون رو نوشتند
خدا بدادمون برسه…
✍️✍️✍️ :راوی #جعفر_طهماسبی
🌿🌹🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
✅#ماه_رمضان_جبهه
✅ #شب_نوزدهم_ماه_مبارک_رمضان_سال_1365
🔸 پیکر مطهر شهید سید مجتبی زینال حسینی بعد از 10 روز جستجو در میادین مین فکه پیدا شد.
چند روز از #ماه_رمضان گذشته بود و بچه های تخریب مشغول پاکسازی میادین مین منطقه ی فکه و جمع آوری پیکرهای مطهر شهدای #عملیات_سیدالشهداء(ع) بودند.
پیکرهای شهدا در اثر شدت آفتاب و گلوله باران شدید منطقه متلاشی شده بود.
ابتدا شهدایی که دو طرف جاده آسفالته بودند جمع آوری شد و بعد از آن هم به سمت چپ و راست جاده آسفالته فکه اکیپ های تخریب و تعاون برای جستجو اعزام شدند.
در این جستجو پیکر شهدای لشگر10 و پیکر مطهر شهدای تخریب که در این عملیات شهید شده بودند پیدا شد و به عقبه منتقل شد اما پیگر شهید سید مجتبی زینال حسینی برادر فرمانده ما پیدا نشده بود.
سید مجتبی با گردان حضرت قاسم علیه السلام به عملیات رفته بود
گردان حضرت قاسم سمت چپ جاده فکه عملیات کرده بود و جایی که بچه ها شهید شده بودند میدان مین بود.
ایام ولادت امام مجتبی علیه السلام بود و نام برادر فرمانده ما هم مجتبی بود تا اینکه خبر پیدا شدن سید مجتبی به همه ی تیم های تفحص که در منطقه عملیات مشغول بودند رسید.
بیش از همه فرمانده ما شهید سید محمد خوشحال شد و بعد از اینکه پیکر مجتبی را به معراج شهدا انتقال دادند شهید حاج سید محمد زینال حسینی به سمت تهران حرکت کرد.
🔸گفت میروم تا خودم خبر شهادت مجتبی را به مادرم بدهم... مادر مجتبی را به من سپرده بود.
شهید سید محمد به سمت تهران رفت و با اجازه حاج آقا فضلی دو تا اتوبوس از بچه های تخریب برای شرکت در تشییع شهید سید مجتبی زینال حسینی در روز 18 ماه مبارک رمضان به سمت تهران حرکت کردیم
☑️ #شب_نوزدهم_ماه_مبارک_رمضان سال 1365 و شب احیاء داخل اتوبوس بودیم که به سمت تهران حرکت میکرد.
صبح روز #19_ماه_مبارک_رمضان به تهران رسیدیم
پیکر مطهر شهید سید مجتبی زینال حسینی در روز 19 ماه مبارک رمضان از درب منزلشان به سوی گلزار شهدای بهشت زهراء(س) تشییع شد
🟢 #تخریبچی_شهید_سید_مجتبی_زینال_حسینی در روز 13 اردیبهشت سال 65 که مصادف با 23 ماه شعبان بود به شهادت رسید پیکر مطهرش بعد از 26 روز در روز 8 خرداد که مصادف با روز 19 ماه رمضان و ضربت خوردن امیرالمومنین (ع) بود در قطعه 53 گلزار شهدای بهشت زهراء(س) به خاک سپرده شد.
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#رویای_صادقه
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
✍️✍️✍️✍️راوی: #جعفر_طهماسبی
روزهای آخر #ماه_رمضان سال 64 بود که حاجی یه تعداد رو جدا کرد و از #مقر_الصابرین رفتیم برای غرب کشور.
شب احیاء در#پادگان_شهید_عبادت مریوان بودیم و فردای اون رفتیم برای #پاکسازی_میادین ارتفاعات لری در پنجوین
در یکی از شیارها در کنار مقر #جهاد_سازندگی_سمنان چادر زدیم و اسباب اساسیه رو پیاده کردیم. شب رو اونجا خوابیدیم و فرداش رفتیم برای شناسایی میدون مین هایی که بایستی پاکسازی میبشد.
تا نزدیک غروب مشغول بودیم و برای نماز مغرب و عشاء اومدیم به #مقر_تخریب.
اون شب خوابیدیم و فردا صبح سر صبحونه #حاج_عبدالله گفت : دیشب یه خواب دیدم.. بچه ها به شوخی گفتند . برادر عبدالله دیگه چی شد.
خیلی جدی گفت دیشب خواب دیدم که به من گفتن #به_میقات_میروی...
من گفتم برادر عبدالله میقات یکی از #مناسک_حج_تمتع است.
حاجی توی فکر رفت
زیاد دنبال خوابش رو نگرفت و قضیه تموم شد.
رفت جهاد سمنان برای هماهنگی غذای بچه ها برگرده.
وقتی برگشت گفت مرشد وسایلت رو بردار بریم جنوب.
گفتن #پادگان_دو_کوهه جلسه است باید حتما باشم. فکر کنم اون روزها تازه #آقای_فضلی به عنوان فرمانده #تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام معرفی شده بود.
اومدیم جنوب و ما رو برد گذاشت #مقر_الصابرین و خودش رفت دوکوهه برای جلسه...
غروب که برگشت حالش دگرگون شده بود. بدون اینکه ازش سوالی کنیم خودش گفت به من گفتن برو تهران کارهات رو انجام بده برای سفر #حج_تمتع.
چند روز بیشتر وقت نداری.
برادر عبدالله نوریان در روءیای صادقه بشارت زیارت خانه خدا رو گرفت و اواخر تیرماه سال 64 عازم #حج_بیت_الله_الحرام شد و احرام برای طواف خانه خدابست و در اسفند ماه سال 64 به #لقاء_الله رسید ومعراجی شد.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#نوکری_که_به_اربابش_رسید
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
شهیدغلامعلی ازرزمندهای قدیمی #تیپ_سیدالشهدا علیه السلام بود.
قبل از عملیات مقدماتی در مقر چنانه با نفس قدسی اش فضا را معطر می کرد.این شهید عزیز هر وقت جبهه به او نیاز داشت خودش رو می رسوند، قبل از عملیات با صدای گرمش همه را آماده شهادت می کرد و شب عملیات پا به پای رزمندگان سلاح بردوش به مصاف دشمن می رفت.
شاید خیلی ها ادعای این رو دارند که اگر کربلا بودن امام حسین (ع) را یاری می کردند اما موقع امتحان میدون را خالی می کنند اما غلامعلی از امتحان سربلند بیرون اومد.
قبل #عملیات_خیبر بود #شهید_رستگار فرمانده تیپ سیدالشهدا برای گردان های عازم عملیات سخن می گفت ،فضا خیلی حماسی شده بود و همه بچه ها منتظر بهانه بودند برای گریه کردن ، که یکدفعه #شهید_غلامعلی پشت میکروفون قرارگرفت . صدای گیرایی داشت قبل از همه خودش گریه می کرد و در چند دقیقه آن قدر فضا را عاشورایی کرد که همه برای حضور در عملیات از هم سبقت می گرفتند .شهید غلامعلی در فواصل بین عملیات ها چون شغلش معلمی بود ، خودش را به میدان تعلیم و تربیت می رسوند و خدا خیلی دوستش داشت .در عملیات مرصاد در ایام عرفه و عید قربان و شهادت حضرت مسلم علیه السلام جلودار گردان حضرت مسلم ابن عقیل (ع) لشگر حضرت رسول(ص) در عملیات شد. و چه زیبا، تایید نوکریش در عید قربان به دست اربابش امام حسین امضا شد.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#اوس_عباس_تخریبچی
#تخریبچی_شهید_عباس_بیات
شهادت : 5 مرداد 1367
محل شهادت #پاسگاه_زید
✍️✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
اواخر خردادماه سال 67 از قرارگاه دستور رسیده بود که یگانهای مستقر منطقه رو ترک کنند.
امکانات زیادی توی منطقه بود که فرصت عقب آوردنش نبود و برای اینکه سالم به دست دشمن نیفته به ما ماموریت دادند با مواد منفجره منهدمش کنیم.
پشت ماشین عباس پر از مین ومواد منفجره بود.
ما باید تمامی مقرهامون رو تله گذاری میکردیم.با عباس رفتیم #مقر_شهید_ضایی رو تله گذاری کنیم.مجبور بودیم سوله ها رو منفجر کنیم #مین_های_تلویزیونی رو در زاویه هایی کار میگذاشتیم که بیشترین تلفات رو از دشمن بگیره.
عباس مدام میگفت: جعفر مواظب باش طوریت نشه.چون احتمال خطر انفجار صدر صد بود.....
تقریبا کارمون تموم شده بود وباید قبل از غروب عقب میومدیم چون قرار بود پلی که روی رودخانه بود فکر کنم #پل_بعثت باشه ، بردارند و دیگه کسی تو منطقه تردد نکنه.
عباس پشت فرمون بود وپیچ های جاده رو با سرعت میپچید.
در مسیر عقب اومدن دو سه تا خمپاره وتوپ نزدیک ماشین خورد.
#حاج_امیر_یشلاقی(یحیوی) به خنده میگفت: اگر یک خمپاره بیاد پشت بار ماشین و با این همه مین ومواد منفجره ما به جای مفقود شدن مفدود میشیم.
مقابل بنه تدارکات لشگر عاشورا رسیدیم بچه ها تخریب اونها هم در تکاپوی انهدام تجهیزات بودند.
چند لحظه عباس ماشین رو نگه داشت که اگرکمکی خواسته باشند کمکشون کنیم.
یکی از بچه هاشون یک مین ضدخودرو دستش بود وداشت با زور مواد منفجره سی 4 رو وسطش جاسازی میکرد .
عباس پرسید میخوای چیکار کنی.
اون هم با خنده گفت میخواهم تانکر سوخت بنزین رو منفجر کنم.
عباس گفت تانکر خالی به چه درد میخوره.
اون بنده خدا گفت : خالی چیه برادر!!!!... چندهزار لیتر بنزین توشه.
#حاج_امیر_یشلاقی گفت: میخواهی اینجا جهنم درست کنی.
اون هم خندید وگفت بهتر از اینه که به دست دشمن بیفته.
با بچه های #تخریب_لشگر_عاشورا خداحافظی کردیم وعباس هم پاش رو گذاشت روی گاز. توی این دست انذازها بالا و پایین میرفتیم.
عباس میگفت تند بریم که الان این بچه های "یشجرعاشورا" با انفجار تانکر سوخت ما رو سوخاری میکنند.
همینطور که عقب میومدیم یکی از چرخ های ماشین پنجر شد.
از ماشین پیاده شدیم که لاستیک رو عوض کنیم که کاشف به عمل اومد که زاپاس هم پنجره.
اونقدر عصبانی شده بودیم که میخواستیم پنج شیش نفری عباس رو کتک بزنیم.
چاره ای نبود که ماشین با پنچری عقب بیاد.
مجبور شدیم بار ماشین رو سبک کنیم نزدیک پنجاه تا مین ام 19 از ماشین پایین ریختیم و خودمون هم پیاده شدیم وبه عباس گفتیم تو زودتر برو و از پل رد شو و پنچری ماشین رو بگیر تا ما هم خودمون رو میرسونیم.
#عباس_رفت وما هم با #حاج_امیر_یشلاقی پیاده ، مسیر رو عقب اومدیم.
از پل که گذشتیم عباسی در کار نبود....یکساعتی منتظر بودیم عباس نیومد با یک وانت اومدیم تا سردشت واز اونجا با مینی بوس اومدیم میاندوآب .... وقتی رسیدیم عباس رفته بود نهار بیار.... وقتی برگشت با #شهید_اسماعیل_خوش_سیر پتو رو رو سرش کشیدیم و تا اونجا که میخورد کتکش زدیم.کار که تموم شد عباس گفت خوب حالتون رو گرفتم....
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
هدایت شده از کشکول طنازی...😂😂( صلواتی )
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
🔷🔷🔷
🔷
گرامی باد
17 مرداد #روز_خبرنگار
به یاد #خبرنگار_افتخاری روزنامه کیهان
معلم #شهید_علی_اکبر_طحانی
✅اون اهل شهریار بود و معلم آموزش و پرورش.
متاهل هم بود. دوتا فرزند داشت
#خبرنگار_افتخاری روزنامه #کیهان هم بود
همیشه یه ساک کوچولو دنبالش بود که توش یه دفترچه چهل برگ کاهی و یک عدد دوربین ۱۳۵ میلمتری بود که روش برچسب موسسه کیهان خورده بود. عکس هم که میگرفت سیاه سفید بود
هرکجا میرفتیم آخر روز مینشست و خاطراتش رو مینوشت.
مثل #خبرنگاراها خیلی تند و خرچنگ قورباغه مینوشت که حتی بعد از نوشتن، خط خودش رو به سختی میخوند.
سال ۶۷ داشت تحویل میشد و ما داشتیم ازمنطقه #نودشه وارد #شهر_بیاره عراق میشدیم که کنار آبشاری ساکش رو باز کرد و دفترچه کاهیش رو درآورد و شروع کرد تند تند نوشتن.
“الان وارد بیاره عراق شدیم و کنار آبشاری توقف کردیم تا هم ناهار بخوریم و هم دعای سال تحویل رو بخونیم”.
گفتم برادر بگذار غروب مینوسی.
گفت معلوم نیست تا غروب باشیم..
آخه توی مسیر که میومدیم وارد خاک عراق بشیم یه چوپان با گوسفنداش وارد #میدون_مین کنار جاده شده بودن و روی مین های #والمری رفته بودند وتکه های بدنشون در اطراف جاده پراکنده بود . منظره عجیبی بود و عجیب به هم ریخت.
چند روز به #عملیات_بیت_المقدس_۴ مونده بود که دیدم اخم هاش توهمه.. گفتم برادر چی شده. مگه کشتی هات غرق شده.
با عصبانیت گفت : دوربینم توی ساک نیست.
گفتم شاید اشتباهی جابجا شده.
گفت: برای بیت المال بود از این عصبانیم که در نگهداریش سهل انگاری کردم.
گفتم انشاءالله پیدا میشه. مواظب دفترچه ات باش.
روز ۱۱فروردین ۶۷ یه تعداد #بچه_های_تخریب برای مین گذاری مقابل دشمن وارد #منطقه_شاخ_شمیران شدند. و ایشون هم همراهشون بود.
اونجا هم دنبال خبر و گزارش بود و خیلی از مسائلی که برای ما عادی بود و از کنارش بی توجه رد میشدیم اون به دقت بررسی میکرد.
دشمن از صبح علی الطلوع آتش سنگینی برای پس گرفتن مواضعش از ما میریخت و همه رو کلافه کرده بود به طوریکه جرات خارج شدن از سنگر رو نداشتیم. احتمال تلفات بالا بود و فرمانده هان تصمیم گرفتند بچه های تخریب عقب بیان ودر یک فرصت دیگه ماموریتشون رو انجام بدهند.
تازه #بچه_های_تخریب به مقر عقبه اومده بودند. وقت ظهر بود که هواپیماهای دشمن سر و کله شون پیدا شد.
برای بمباران عقبه واحد ها و گردان ها اومده بودند که یه #راکت_شیمیایی هم نصیب چادرهای #بچه_های_تخریب لشگر۱۰سیدالشهداء(ع) شد و #معلم و.#خبرنگار #شهید_علی_اکبر_طحانی شهید دوم خانواده طحانی پرکشید.
بعد از شهادت علی اکبر نه دوربین پیدا شد و نه دفترچه ها چهل برگ که گزارش ها و خاطراتش رو نوشته بود
#جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
💠💠 #بیادشهیدعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
خصوصا پدرومادر شهداوبچه هاشون
کانال
#کشکول_آیات_قرآنی_واحادیث
#اهل_بیت_علیهم_السلام
👇👇👇👇
@kashkooleayevahadis
#صلوات_نثار_اهل_بیت_ع
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
😍😂😁☺️😊😊☺️😂😁😍
https://eitaa.com/kashkoole_tanazy
👆👆👆👆
#کشکول_طنازی
💐🌸💐🌸💐
📚 #کشکول_داستاندونی..... ( صلوات )
https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342