#داستان٢٧٣
#خاطرات_شهدا
🔮 زباله
🌸 این مطلب شاید برای بعضیامون جذابیت خاصی نداشته باشه, و منتظر خاطرات متفاوت باشیم...
" #صادق" حساسیت خاصی به ریختن زباله روی زمین داشت… هرجا که می دید کسی رو زمین چیزی انداخت
#تذکر_جدی می داد که بردار بنداز سطل آشغال ؛😡
حتی اگه تو ماشین بودیم و یکی اینکار رو میکرد,
هرجای جاده و خیابون هم که بود , ترمز میکرد و میگفت:
پیاده شو بردار بیار
بعد ازش میگرفت و خودش مینداخت سطل
حالا من چندوقته زباله و آشغال که دستم باشه یا می بینم از دوستان کسی میخواد بندازه زمین, میگم از " #صادق" الگو بگیرید😊😊
🍇 راوی دوست_شهید
🌹 #شهید_مدافع_حرم
#صادق_عدالت_اکبری
💚 #کانال
#داستانای_خوبان_روزگار👇👇
#نثار_تمامی_خوبان_روزگار
خصوصا شهدای انقلاب
دفاع مقدس
مدافع حرم
ترور
و امام الشهدا و....
#دهانتان_را_معطر_کنید_با #صلوات_بر_محمد_وآل_محمد_ص
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#داستان۴۶٩
📚 داستان کوتاه 📚:
💌#خاطرات_شهدا
🌕 شهید مدافعحرم #جعفر_جعفری
🎙راوے: #همسر_شهید
❤️سال۱۳۹۵ شهید جعفری مشتاق شد که به سوریه برود اما هرچه کرد نتوانست برود.
شهید جعفری ایرانی و ساکن شهرستان باخرز خراسان رضوی بود.
ما هم ساکن استان سمنان بودیم؛ به منزل ما آمد و گفت :
که میخواهم به سوریه بروم، به پدر و مادرم بگوئید من سرکار هستم.
💛با وجود تلاشهایی که کرد اما نتوانست اعزام شود.
سال۱۳۹۶ بالاخره موفق شد با فاطمیّون به سوریه برود و این اولین و آخرین اعزامش به سوریه بود.
#شهید_جعفری بچهها را خیلی دوست داشت و هر وقت منزل ما بود بچهها را روی سر و کولش میگذاشت.
سال قبلِ شهادتش ازدواج کرده بود و حتی اولین فرزندش را هم ندید و رفت.
شهید جعفری ۲۶ساله بود که به شهادت رسید.
پسرمان نیز سهماه پس از شهادتش به دنیا آمد.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#خدایا
#شهدا_رو_از_ما_راضی_کن
و دم آخر زندگیمون.
#مارو_شهید_بمیران
به برکت
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
•✾📚 📚✾•
┅═✼🍃🌹🌷🌹🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#خاطرات_شهدا
#صف_غذا
سردار جهادگر
#شهید_هاشم_ساجدی
فرمانده پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد قرارگاه نجف
در صف غذاخوری ایستاده بودیم.
یک نفر از از پشت سر آرام گفت:
آقایی که جلوی شما ایستاده، هاشم ساجدی است؛ فرمانده قرارگاه نجف.
به حرفش خندیدم. گفتم:
مگر فرماندهان هم مثل جهادگرها و رزمندهها توی صف غذا میایستند؟
مگر غذای فرماندهان را توی اتاقشان نمیبرند؟
گفت: نه، حتی اگر یک لقمه نان و پنیر برایش ببرند توی اتاق، ناراحت میشود که چرا بین او و سایر نیروها تبعیض قائل شدهاند.
#جهاد_سازندگی
#سنگر_سازان_بی_سنگر
#شهدای_جهادگر
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
#خاطرات_شهدا
در مسجد کنار احمد آقا نشسته بودم، درباره ارادت و توسلات به اهل بیت(ع) صحبت میکردیم.
احمد آقا گفت: این را که میگویم به خاطر تعریف از خود یا.. نیست! میخواهم اهمیت ارتباط و توسل به اهل بیت(ع) را بدانی.
بعد ادامه داد: یک بار در عالم رویا بهشت را با همه زیباییهایش دیدم..
نمیدانی چقدر زیبا بود!😍 دیگر دوست نداشتم بمانم، برای همین با سرعت به سمت بهشت حرکت کردم.
اما هر چه بیشتر میرفتم مسیر عبور من باریک و باریکتر میشد! به طوری که مانند مو باریک شده بود و من حس کردم الان است که از این بالا به پایین پَرت شوم!
آنجا بود که حدس زدم این باید صراط باشد!
همان که میگویند از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر خواهد شد.
مانده بودم چه کنم! هیچ راه پَس و پیش نداشتم.
یک دفعه یادم افتاد که خدا به ما شیعیان اهل بیت (ع) را عنایت کرده. برای همین با صدای بلند حضرات معصومین را صدا زدم.
ناگهان دستم را گرفتند و از آن مهلکه نجاتم دادند.
بعد ادامه داد: ببین ما در همه مراحل زندگی بعد از توکل بر خدا، به توسل نیاز داریم.
اگر عنایت اهل بیت(ع) نباشد، پیدا کردنِ صراطِ واقعی در این دنیا محال است.✨
+ شادی روح شهید احمدعلی نیری صلوات
@Patoghedoostanha
✍#خاطرات_شهدا📜
💐امیر حسین تنها یادگار شهید است.پای حرف که به او می افتد.
🌺مادر شهید از خاطرات ازدواج شهید و عشق و علاقه او به فرزندش می گوید:ما اسفند ۹۱ برای علی آستین بالا زدیم و عقدش را طی یک مراسم ساده محضری برگزار کردیم.۳۰ اردیبهشت ۹۲ هم که جشن شان برگزار شد و کمی بعد سر خانه و زندگی شان رفتند.
🌻نوه ام امیر حسین۱۱شهریور۹۳ به دنیا آمد.علی آن قدر امیر حسین را دوست داشت که یکبار می خواست ناخنش را بگیرد،اندازه سرسوزنی انگشت امیر حسین زخم شد و خون آمد.آن روز علی مثل اسفند بالا و پایین می رفت و می گفت دست پسرم زخمی شد.من گفتم چیزی نیست که چسب زخم می زنی خوب می شود.اما علی از فرط علاقه به فرزندش،آرام نمی شد.
🌼از مادر شهید می پرسیم با وجود این همه وابستگی که به شما و خانواده و خصوصا فرزندش داشت چطور دل کند و رفت:هنر امثال علی همین است که با وجود همه دلبستگی ها به خاطر ارزش ها و اعتقادهایی که دارند، دل بکنند و بروند.علی در روزهای آخر قبل از اعزامش یک جورهایی به امیر حسین کم محلی می کرد.من وقتی این رفتارش را دیدم فهمیدم احساس کردم که دارد خودش را برای روزهای جدایی آماده می کند.حتی به یکی از خواهرانش گفتم:علی دارد آماده رفتن می شود.
🌹🕊شوق شهـادت . . .
در نگاهـش موج می زد ؛
مرغ مهاجر بود و دل بر اوج میزد
🌷#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان🕊
🌹کانال اصلی ایتا شهید مدافع حرم علی آقاعبداللهی🌹
🆔 @shahidaghaabdolahi
╰═━⊰🍃🌷🕊🌷🍃⊱━═╯