🌼🌼🌼🌼🌼🌺🌼🌼🌼🌼🌼
#داستان۵۴٨
🔻 #داستان_واقعی_از_حکمت_خدا!
🔹چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم.
(بعنوان مسافر).
آونروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم،
آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود.
🔹 #راننده حدودا ۴۰ سال داشت و #آرامش_عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم.
هیچی نگفت
و فقط گوش میکرد.
صحبتم تموم که شد گفت:
یه قضیهای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی ۱۲ شده بود.
گفتم :
بفرمایید.
برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده مینویسم.
🔹یه مسافری بود هم سن و سال خودم ، حدودا ۴۰ساله.
خیلی عصبانی بود.
وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده
گفت:
چرا انقدر همکاراتون ......(یه فحشی داد) هستند.
از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود.
گفتم چطور شده،؟؟
مسافر گفت:
۸ بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند.
من بهش گفتم :
حتما #حکمتی_داشته و خودتو ناراحت نکن.
🔹این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت :
حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه؟
کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت.
مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد.
( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود).
حین صحبت با تلفن #ایست_قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و #احیاش_کردم.
سن خطرناکی هست و معمولا همه تو این سن فوت میکنن.
چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه.
🔹من #پرستار_بخش_مغز_و_اعصاب_بیمارستان ..... هستم و مسافر نمیدونست.
خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!!!.
🔹دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و
خواست حضوری بیاد پیشم.
من اونموقع شیفت بودم و بیمارستان بودم.
تازه اونموقع فهمید که من سرپرستار بخشم.
اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد.
#گفتم_دیدی_حکمتی_داشته.
#خدا_خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و #نمیری.
تو فکر رفت و لبخند زد..
من اونموقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده.
رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم.
تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!
🔹 #حکمت_خدا_دو_طرفه_بود.
هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو ۴میلیون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد.
#همیشه_بدشانسی_بد_شانسی_نیست.
ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم.
اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم.
🦋 #من_هم_به_حکمت_خدا_فکر_کردم!
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
خدایا
حکمتت را به همراه آموزش صبر بیشتر بر من بنمایان
به برکت #صلوات_برپیامبر_اعظمت_ص
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
✾📚 📚✾
📚 #داستان١٠۶٧
🌹 سلام بر ابراهیم یک 🌹
پاییز ۱۳۶۱ بود.
با موتور به سمت میدان آزادی
می رفتیم.
می خواستم ابراهیم را برای عزیمت به جبهه به ترمینال غرب برسانم.
یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد.
خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت.
نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد ابراهیم گفت:
سریع برو دنبالش!
من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم.
بعد اشاره کردیم بیا بغل، با خودم گفتم:
این دفعه حتما دعوا می کنه.
اتومبیل کنار خیابان ایستاد. ما هم کنار آن توقف کردیم.
منتظر برخورد ابراهیم بودم.
ابراهیم کمی مکث کرد و بعد همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده #سلام و احوالپرسی گرمی کرد؟
راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش را دیده بود،
توقع چنین سلام و علیکی را نداشت.
بعد از جواب سلام،
ابراهیم گفت:
من خیلی معذرت میخوام،
خانم شما فحش بدی به من و همه ریش دارها داد.
می خواهم بدونم که راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و
گفت:
خانم بنده غلط کرد،
بیجا کرد؟
ابراهیم گفت:
نه آقا اینطوری صحبت نکن.
من فقط می خواهم بدانم آیا حقی از ایشان گردن بنده است؟
یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردند؟!
____
#راننده اصلا فکر نمی کرد ما اینگونه برخورد کنیم.
از ماشین پیاده شد. صورت ابراهیم را بوسید و
گفت:
نه دوست عزیز،
شما هیچ خطایی نکردی.
ما اشتباه کردیم.
خیلی هم شرمنده ایم.
بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد.
این رفتارها و برخوردهای ابراهیم، آن هم در آن مقطع زمانی برای ما خیلی عجیب بود.
اما با این کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به ما نشان میداد.
همیشه می گفت:
در زندگی،
آدمی موفق تر است که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد.
کار بی منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود.
نحوه برخورد او مرا به یاد این آیه می انداخت:
« بندگان خاص خداوند) رحمان کسانی هستند که با آرامش و بیتکبر بر زمین راه می روند و هنگامی
که جاهلان آنان را مخاطب سازند
(و سخنان ناشایست بگویند) به آنها سلام می گویند»
#سلام_بر_ابراهیم_یک
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
📚 #داستان١٠۶٧
🌹 سلام بر ابراهیم یک 🌹
پاییز ۱۳۶۱ بود.
با موتور به سمت میدان آزادی
می رفتیم.
می خواستم ابراهیم را برای عزیمت به جبهه به ترمینال غرب برسانم.
یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد.
خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت.
نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد ابراهیم گفت:
سریع برو دنبالش!
من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم.
بعد اشاره کردیم بیا بغل، با خودم گفتم:
این دفعه حتما دعوا می کنه.
اتومبیل کنار خیابان ایستاد. ما هم کنار آن توقف کردیم.
منتظر برخورد ابراهیم بودم.
ابراهیم کمی مکث کرد و بعد همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده #سلام و احوالپرسی گرمی کرد؟
راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش را دیده بود،
توقع چنین سلام و علیکی را نداشت.
بعد از جواب سلام،
ابراهیم گفت:
من خیلی معذرت میخوام،
خانم شما فحش بدی به من و همه ریش دارها داد.
می خواهم بدونم که راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و
گفت:
خانم بنده غلط کرد،
بیجا کرد؟
ابراهیم گفت:
نه آقا اینطوری صحبت نکن.
من فقط می خواهم بدانم آیا حقی از ایشان گردن بنده است؟
یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردند؟!
____
#راننده اصلا فکر نمی کرد ما اینگونه برخورد کنیم.
از ماشین پیاده شد. صورت ابراهیم را بوسید و
گفت:
نه دوست عزیز،
شما هیچ خطایی نکردی.
ما اشتباه کردیم.
خیلی هم شرمنده ایم.
بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد.
این رفتارها و برخوردهای ابراهیم، آن هم در آن مقطع زمانی برای ما خیلی عجیب بود.
اما با این کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به ما نشان میداد.
همیشه می گفت:
در زندگی،
آدمی موفق تر است که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد.
کار بی منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود.
نحوه برخورد او مرا به یاد این آیه می انداخت:
« بندگان خاص خداوند) رحمان کسانی هستند که با آرامش و بیتکبر بر زمین راه می روند و هنگامی
که جاهلان آنان را مخاطب سازند
(و سخنان ناشایست بگویند) به آنها سلام می گویند»
#سلام_بر_ابراهیم_یک
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat