😊😊😊😊😊😊😂
#داستان۵۴٣
#سوتی
یه شب
با یکی از دوستام رفتیم سوپر مارکت که چیزی بخرم
دوستم زودتر رفت تو من همین که خواستم برم تو
گوشیم زنگ خورد
وقتی که صحبتم تموم شد رفتم تو سرم پایین بود با صدای نسبتا بلند گفتم :
سلام حاجی.
چشمتون روز بد نبینه تا سرمو کردم بالا
از خجالت اب شدم
فروشند مرد نبود
یه زن با دوتا دختربود خیلی خجالت کشیدم😢🙈 اونها هم با تعجب داشتن نگام میکردن
.
بعدش سریع رفتم بیرون🤣🤣🤣🤣
#سوتی 😁🖐
🤣┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار