هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☀️✨☘☘☘☘✨☀️
🔴 #دنده_و_کلاچ_زندگی!!!
برای حرکت یا توقّف ماشین، هماهنگی بین دنده، کلاچ، ترمز و گاز الزامی است.
وگرنه حرکت نمیکند و یا خاموش میشود.
در آموزش رانندگی، افراد ناشی، هنگام آموزش به دنده یا کلاچ و ترمز نگاه میکنند امّا پس از تمرین زیاد حتی اگر مشغول صحبت و یا در حال تفکّر باشند طبق عادت، دنده را کم یا زیاد میکنند و پای خود راخودکار به سمت گاز، ترمز یا کلاچ میبرند چرا که با تمرین زیاد، قلقِ کار با ماشین دستشان آمده است.
زن و مرد در زندگی، هرکدام باید خود را راننده و محرّک رفتار، گفتار و حالات روحی همسر خود بدانند. لذا ابتدا باید قلقهای یکدیگر و تفاوتهای کلی و روانشناسی زن و مرد را که نقش همان دنده، ترمز، گاز و کلاچ را دارند بشناسند که از راه مطالعه و مشاوره به دست میآید.
در مرحله بعد باید تلاش کنند در عمل مثل تمرین داخل شهریِ رانندگی، رفتار، گفتار و افکار خود را با تفاوتهای همسر، هماهنگ کرده و مدارا، سازگاری و درک جنس زن یا مرد را تمرین کنند.
عمل به توصیههای زندگیساز مانند گذشت، تغافل، خوش خُلقی، صبوری، دلسوزی، احترام، خدمت به یکدیگر و ...از الزامات اخلاقی راننده است تا ماشین زندگی با امنیت حرکت کرده و حرکتی هموار و متناسب با شرایط سخت و پیچ و خم زندگی داشته باشد.
#امام_زمان_عج
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
@dastanayekhobanerozegar
🌷🌸🌷🌸
#داستان_هشتادوچهارم
#داستان_جالب_پدر_و_دخترک
ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﭘﻞ ﭼﻮﺑﯽ ﺭﺩ ﺷﻮﻧﺪ.
ﭘﺪﺭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﮔﻔﺖ:
ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮ ﺗﺎ ﺍﺯ ﭘﻞ ﺭﺩ ﺷﻮﻳﻢ.
ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻤﻴﮕﻴﺮﻡ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺍ
ﺑﮕﻴﺮ.
ﭘﺪﺭ ﮔﻔﺖ :
ﭼﺮﺍ؟
ﭼﻪ ﻓﺮﻗﻲ ﻣﻴﻜﻨﺪ؟
ﻣﻬﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﻱ ﻭ
ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﺩ ﺷﻮﯾﻢ.
ﺩﺧﺘﺮﻙ ﮔﻔﺖ:
ﻓﺮﻗﺶ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﻡ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻛﻨﻢ،
ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﮕﻴﺮﻱ ﻫﺮﮔﺰ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﻲ ﻛﺮﺩ !!
ﺍﯾﻦ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ؛
ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﯾﻢ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﻧﺎﺁﮔﺎﻫﻲ
ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻛﻨﯿﻢ،
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﺩ، ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ
ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ !!!
ﻭ ﺍﻳﻦ ﻳﻌﻨﯽ ﻋﺸﻖ ...
" ﺩﻋﺎ ﮐﻨﯿﻢ ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺘﻤﻮﻧﻮ ﺑﮕﯿﺮﻩ "
🌷🌸🌷🌸
با سلام
شما ودوستان ارجمندتان به کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
دعوتید...
@dastanayekhobanerozegar
یک ضرب المثل اسپانیايی ميگه:
برای پختن یک املت خوشمزه، حداقل
باید یک تخم مرغ شکست؛
یعنی برای بدست آوردن هر چيزی،
بايد هزينهای پرداخت كرد!
اين هزينه گاهی زمان شماست، گاهی پول شماست،
گاهی گذشتن از خوشیهاست، گاهی گذشتن از خواب راحته!
➺ @dastanayekhobanerozegar
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍂🍁
#داستان_هشتادوپنجم
#علی_علیه_السلام_و_بیت_المال
زازان نقل میکند:
در عصر خلافت امام علی علیه السلام که اموال بسیاری به عنوان بیت المال به کوفه میآمد قنبر غلام حضرت علی علیه السلام چند ظرف طلا و نقره از بیت المال را به حضور امام علیه السلام آورد و عرض کرد:
- تمام غنایم را تقسیم کردی و از آنها برای خود نگه نداشتی!
من این ظرفها را برای شما ذخیره کرده ام.
امام علی علیه السلام شمشیر خود را بیرون کشید و به قنبر فرمود:
- وای بر تو!
دوست داری که به خانهام آتش بیاوری!
سپس آن ظرفها را قطعه قطعه کرد و سرپرستهای امور شهری را طلبید آنها را به آنان داد، تا عادلانه بین مردم تقسیم کنند.
@dastanayekhobanerozegar
💦💦💦💦💦💦💦💦
#داستان_هشتادوششم
#٣پند_لقمان_حکیم_به_پسرش:
در زندگی بهترین غذا را بخور !!
در بهترین رختخواب جهان بخواب !!
در بهترین خانه ها زندگی کن !!
پسر گفت :
ما فقیریم چطور این کارها را بکنم؟
لقمان :
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری ،هر غذایی ،طعم بهترین غذای جهان را میدهد.
اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی ،هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است !
و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای میگیری !
و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست!
🌸🌸🌸🌸
@dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد
#فاضل_نظری
🌸🌸🌸🌸🌸
@dastanayekhobanerozegar
🌸🌸🌸🌸🌸
🔶🔸🔶🔸🔶🔸🔶
#داستان_هشتادوهفتم
#یک_داستان_یک_پند
🕌 در ایام جوانی با یک تور زیارتی به مشهد مقدس ثبتنام کردیم.
در نیم روز گرم تابستان به مشهد رسیدیم.
4 نفر یک اتاق تقسیم شده بود.
🌴 اتاق ما چشمانداز خاصی نداشت و کمنور بود.
یکی از دوستان بیتاب بود و اعتراض داشت و با مسئول تور درگیر شد تا بالاخره به آن اتاق بهتر نقل مکان کرد.
حقیر، در معیت استادی بودم که از لحظه ورود به اتاق آرام خواب رفت و پس از چرتی کوتاه با حقیر به زیارت مشرف شدیم.
در راه پرسیدم، استاد شما چرا اهمیتی به اتاق ندادید؟
تبسمی کرد و گفت:
ما برای زیارت امام رضا ع آمدهایم یا زیارت اتاق؟
دوم اینکه مگر چند روز قرار است در این اتاق باشیم؟
چشمبه همزدنی این چند روز تمام میشود باید فکر کسب فیض باشیم نه کسب عیش.
✨🍀 گفت:
دنیا هم مانند اتفاق امروز است، برخی که از آن دنیا غافل هستند (مانند زیارت امام رضا ع) و نمیدانند برای چه و کجا آمدهاند، عمر خود را به جای اصل، در فرع بیخودی،
(دنبال نور گیر بودن یا نبودن اتاق) سپری میکنند و آرامش در این دنیا ندارند و دست خالی از این دنیا میروند. 🍀
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
@dastanayekhobanerozegar
🔶☀️🔶☀️🔶☀️🔶☀️🔶
#داستان_هشتادوهشتم
🔸#عذاب_قبر تجاوز كننده به #ناموس_مردم
🔸حضرت عيسي (ع) از گورستانی گذر مي كردند گوری را ديدند كه :
#آتش از آن شعله ور می شود.
حضرت دو ركعت نماز به جاي آوردند و عصا بر گور زدند گور #شكافته_شد شخص_ را در ميان آتش ديدند.
حضرت گفتند:
ای مرد چه كرده ای كه به اين #عذاب_سخت گرفتار شدي؟
آن مرد گفت:
يا روح الله من مردی بودم كه به #ناموس_مردم تجاوز می كردم چون وفات كردم و مرا دفن كردند از حضرت حق خطاب رسيد كه وی را #بسوزانيد.
از آن روز تا كنون مرا می سوزانند. حضرت نگاهی كردند #مار_سياه و عظيم الجثّه در گور وی ديدند.
پرسيدند:
كه با اين مسكين چه مي كنی؟
آن مار گفت:
تا وی را دفن كردند از وی غايب نبودم همراه با #زهری كه اگر قطره ای از آن به رود نيل و فرات بريزد جمله آب قاتل شود.
شخص معذب گفت:
يا روح الله از حق تعالی در خواست كن تا بر من رحم نمايد.
حضرت نيز از خداوند طلب رحمت نمودند.
خطاب رسيد كه هر كس از پس #زنان_مردم رود ما او را عذابی كنيم كه كس ديگر را چنين عذابی نكرده باشيم.
امّا چون تو از ما در خواست رحمت كردی ما او را به تو بخشيديم. حضرت عيسی(ع) به آن مرد گفتند:
می خواهی كه با من باشی؟ مرد گفت:
يا روح الله عاقبت چه چيز است؟
حضرت فرمودند:
عاقبت #مرگ است.
مرد گفت:
نمی خواهم زيرا #صد_سال است كه مرده ام امّا هنوز تلخی جان كندن در كام من است.
📚 داستان عارفان ص 214
🆔 @dastanayekhobanerozegar
🌸🌺💕💕💕💕💕🌺🌸
#داستان_هشتادونهم
نخستوزیر اومد پیش #شهیدمدرس، گفت:
کوتاه بیا بذار کارمونو بکنیم.
مدرسهم جواب داد؛
تو کار خودتو بکن، منم کار خودمو میکنم. ولی من موفق میشم و قرارداد رو لغو میکنم، توئم شکست میخوری و بیآبرو میشی.😉
اگرم موفق بشی وقتی انگلیسیا کارشون تموم شد، میندازنت دور.
#عماد_داوری_دولت_آبادی
نویسنده ی کتاب ترگل
✨🔶☀️☀️🔶✨
با سلام
شما ودوستان ارجمندتان به کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
دعوتید...
@dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
گراند هتل قزوین که الانهم هست؛
محل جلسات انگلیسیها با رضاخان بود.
قول و قرارشون رو توی همین هتل نهایی کردن و رضاخان با پشتیبانی انگلیسیها به سوی تهران لشکر کشید.
قزوینی اگه داریم جای ما
نایب الزیاره باشید😉
@dastanayekhobanerozegar
🔶✨☀️💐🔶💐☀️✨🔶
#داستان_نودم
#زندگی_دیگران_را_نابود_نکنیم.
جوانی از رفیقش پرسید :
کجا کار میکنی ؟
پیش فلانی،
ماهانه چند میگیری؟ 5000. همهش همین؟
5000 ؟
چطوری زندهای تو؟
صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه !
یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است.
زنی بچهای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت :
به مناسبت تولد بچهتون، شوهرت برات چی خرید ؟
هیچی !
مگه میشه ؟!
یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟!
بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و ....
کار به دعوا کشید و تمام.
پدری در نهایت خوشبختی است، یکی میرسد و میگوید :
پسرت چرا بهت سر نمیزند ؟
یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟!
و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند
این است،
#سخن_گفتن_به_زبان_شیطان.
در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛
چرا نخریدی؟
چرا نداری؟
یه النگو نداری بندازی دستت؟
چطور این زندگی را تحمل میکنی؟ یا فلانی را؟
چطور اجازه می دهی؟
ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم !
#شر_نندازید_تو_زندگی_مردم.
واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره!
کور ، وارد خانهی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم.
#مُفسد_نباشیم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
با سلام
شما ودوستان ارجمندتان به کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
دعوتید...
@dastanayekhobanerozegar