هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
39.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان۵٢۶
📌 فداکاری فرماندهان
#لشکر_۲۷_محمدرسول_الله_ص از زبان #راوی_کتاب_کوچه_نقاشها
🔹 فیلم کامل سخنان
#آقا_سید_ابوالفضل_کاظمی در شب خاطره دفاع مقدس در حضور رهبر معظم انقلاب۹۶/۳/۳
@dastanayekhobanerozegar
◇ آقا سید به خاطر صدمات ناشی از مجروحیت در سال های دفاع مقدس چند روزی در بیمارستان بانک ملی در کما بود که ظهر دیروز و در ایام شهادت #جده_اش_حضرت_زهراءسلام_الله_علیها به آسمان ها پرکشید.
« یادش گرامی و
#همنشینی_با_شهدا_گوارایش_باد..»
🔹️ #کانال
#داستانای_خوبان_روزگار👇👇
#خدایا_عاجزانه_از_درگاهت
#میطلبیم_که
#من_و_ماهای_غفلت_زده_روهم
#عنقریب_همنشین
#رفقای_شهیدمون_کن
#تا_بیش_از_این_خجالت_زدشون_نمونیم
@dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
#داستان۵٢٧
✅ #خرما , #آفتاب , #شراب ....
🦋مردعربی از #حضرت_علی (ع) پرسيد :
اگر من آب بنوشم حرام است؟
فرمودند :
نه
🦋گفت:
اگر خرما بخورم حرام است؟
فرمودند:
نه
🦋گفت:
پس چطور اگه ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است !
🦋 #اميرالمومنين (ع) فرمودند :
اگر آب به روي سرت بپاشم دردي احساس ميكنی؟
گفت :
نه
🦋فرمودند:
اگر مشتی خاك بپاشم چطور ؟
گفت :
نه
🦋فرمودند :
اگر ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم آنگاه به سرت بزنم چطور ؟
🦋گفت :
فرق سرم شكافته ميشود.
حضرت فرمودند :
حكايت آن نيز اينگونه است.
📚 کتاب
#قضاوتهای_امیرالمومنین(ع)
#نثار_امیرالمؤمنین_ع_صلوات
#حکایت
#داستانای_خوبان_روزگار
✾📚👇 @Dastanayekhbanerozegar 📚✾
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
🌺🌸🌹🌹🌸🌺
#داستان۵٢٧
✅ #خرما , #آفتاب , #شراب ....
🦋مردعربی از #حضرت_علی (ع) پرسيد :
اگر من آب بنوشم حرام است؟
فرمودند :
نه
🦋گفت:
اگر خرما بخورم حرام است؟
فرمودند:
نه
🦋گفت:
پس چطور اگه ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است !
🦋 #اميرالمومنين (ع) فرمودند :
اگر آب به روي سرت بپاشم دردي احساس ميكنی؟
گفت :
نه
🦋فرمودند:
اگر مشتی خاك بپاشم چطور ؟
گفت :
نه
🦋فرمودند :
اگر ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم آنگاه به سرت بزنم چطور ؟
🦋گفت :
فرق سرم شكافته ميشود.
حضرت فرمودند :
حكايت آن نيز اينگونه است.
📚 کتاب
#قضاوتهای_امیرالمومنین(ع)
#نثار_امیرالمؤمنین_ع_صلوات
#حکایت
#داستانای_خوبان_روزگار
✾📚👇 @Dastanayekhbanerozegar 📚✾
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
#داستان۵٢۶ 📌 فداکاری فرماندهان #لشکر_۲۷_محمدرسول_الله_ص از زبان #راوی_کتاب_کوچه_نقاشها 🔹 فیلم
🔹مراسم تشییع پیکر مرحوم سید ابوالفضل کاظمی روز چهارشنبه ۳۰ آذرماه از ساعت ۸:۳۰، از درب منزل ایشان واقع در میدان شوش کوچه روبروی مسجد توفیق و تکیه سادات برگزار و در قطعه ۲۰ بهشت زهرا (س) به خاک سپرده میشود.
tn.ai/2824026
@TasnimNews
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌼🌸🌼🍃🌼🌸🌼🍃🌼🌸🌼
#داستان۵٢٨
در یک روستایی گاوی داشتند که چند خانواده از شیر آن استفاده میکردند و منبع روزیِ آنها بود
یک روز گاو خواست تا از کوزه بزرگی آب بخورد اما سر گاو درون کوزه گیر کرد مردم روستا اول خواستند کوزه را بشکنند
اما گفتند:
نزد ریش سفید برویم تا شاید راه چاره بهتر ببیند.
ریش سفید گفت:
سر گاو را ببرید،
بریدند و گفتند :
هنوز سر گاو در کوزه مانده! ریش سفید گفت :
حالا کوزه رابشکنید!
وچنین کردند.
ریش سفید رفت و ناراحت و غمگین در گوشه ای نشست.
مردم گفتند :
ای ریش سفید ناراحت نباشید هم گاو و هم کوزه فدای شما.
گفت :
من ناراحتِ گاو یا کوزه نیستم از این ناراحتم که اگر شما من را نداشتید میخواستید چگونه امورات زندگی خود را بچرخانید!
😊😊😊
@Dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
💕💕💕💕🔷🔶🌹
#داستان۵٢٩
💞 #حکایت !
#دزدی از نردبان خانه ای بالا رفت.
از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید:
#خدا_کجاست؟
#صدای_مادرانه ای پاسخ داد:
#خدا در جنگل است،
عزیزم.
#کودک دوباره پرسید:
چه کار می کند؟
#مادر
گفت:
دارد نردبان می سازد!
ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد!
سالها بعد #دزدی از نردبان خانه #حکیمی بالا می رفت.
از #شیار پنجره شنید که کودکی پرسید:
#خدا_چرا_نردبان_می
سازد؟
#حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد،
به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به #کودک گفت:
برای آنکه #عده ای را ا#ز_آن_پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد.
#نردبان_این_جهان_ماو_منیست
#عاقبت_این_نردبان_افتادنیست
لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست ..
☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
♡»« »« «» »♡« «» »« «» »« ♡
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار👆👆👆
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌼🌸🌺💕💕💕💕💕🌺🌸🌼
#داستان۵٣٠
داستان_آموزنده
🌟روزی #حاکم_نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .
🔆حاکم پس از دیدن آن مرد
بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
✨روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
🌱حاکم گفت:
یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید...
🔆حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت :
میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند،
حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت!
🦋همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند...
🌼 #حاکم از #کشاورز پرسید :
مرا می شناسی؟
#کشاورز بیچاره گفت :
شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
🌸 #حاکم گفت:
آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🌺 #حاکم گفت:
بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ #رحمت_خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم :
خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن!
و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل!
من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟!
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد...
💫حاکم گفت:
این هم قاطر و پالانی که می خواستی،
این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی...
فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد...
✨✨👈فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد...
✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌼🌸🌺💕💕💕💕💕🌺🌸🌼
#داستان۵٣٠
داستان_آموزنده
🌟روزی #حاکم_نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .
🔆حاکم پس از دیدن آن مرد
بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
✨روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
🌱حاکم گفت:
یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید...
🔆حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت :
میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند،
حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت!
🦋همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند...
🌼 #حاکم از #کشاورز پرسید :
مرا می شناسی؟
#کشاورز بیچاره گفت :
شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
🌸 #حاکم گفت:
آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🌺 #حاکم گفت:
بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ #رحمت_خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم :
خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن!
و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل!
من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟!
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد...
💫حاکم گفت:
این هم قاطر و پالانی که می خواستی،
این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی...
فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد...
✨✨👈فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد...
✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان۵٣١
💐 #عروس_ودامادکارت_دعوت فرستادن
برای #امام_رضا(ع) و
دعوتش کردن به #عروسیشون،
حالا ببینید
#امام_رضا_ع براشون چی کارکرده!
🌾🌸🌾
این کلیپ حال دلمون رو دگرگون میکنه....
❤️❤️❤️
.خدایا
#مارو_هم_امام_رضایی_کن
به برکت
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این گوگولیه کنجکاو رو
ببینید 😍
که از انعکاس صدای خودش تعجب میکنه😂
😂 😂
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
رفاقت با
#امام__—زمان_عج...خیلی
سخت نیست!
توی اتاقتون یه پشتی بزارین..
آقا رو دعوت کنین..
یه خلوت نیمه شب کافیه..
آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه!
🚛⃟🌵¦⇢ #نیمهشب
🚛⃟🌵¦⇢ #مدیر
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢|┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
خدایا
* من ومارو هم رفیق امام زمان عج کن
به برکت #صلوات_برمحمدوآلمحمدص
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار