eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
231 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
30.2هزار ویدیو
223 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
٧۵ 🌹 ✨از (علیه السلام) روایت شده است که : در بنی اسرائیل قحطی شدید پی در پی اتفاق افتاد. زنی بیش از یک لقمه نان نداشت، آنرا در دهان گذاشت تا بخورد، فقیری فریاد زد ای کنیز خدا، وای از گرسنگی. 👈زن گفت :. در چنین زمان سختی، روا است. لقمه را از دهان بیرون آورد و به فقیر داد. 👈 ، فرزندی کوچک داشت که در صحرا هیزم جمع می‌کرد، گرگی رسید و طفل صغیر را با خود برداشت و برد، مادر به دنبال گرگ دوید. ، را مأمور نجات طفل فرمود. 🌹 پسربچه را از دهان گرگ گرفت و به سوی مادرش انداخت و به مادر گفت: ای کنیز خدا، از نجات فرزندت راضی شدی، 9_برابر_لقمه_ای. 📚منبع: ، صفحه 126 ‎┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 👌°•°⇩⇩ داستان کوتاه ⇩⇩°•° •✾📚 📚✾• ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ خودت و و درپناه خوت بگیر به برکت @dastanayekhobanerozegar
٧۵ 🌹 ✨از (علیه السلام) روایت شده است که : در بنی اسرائیل قحطی شدید پی در پی اتفاق افتاد. زنی بیش از یک لقمه نان نداشت، آنرا در دهان گذاشت تا بخورد، فقیری فریاد زد ای کنیز خدا، وای از گرسنگی. 👈زن گفت :. در چنین زمان سختی، روا است. لقمه را از دهان بیرون آورد و به فقیر داد. 👈 ، فرزندی کوچک داشت که در صحرا هیزم جمع می‌کرد، گرگی رسید و طفل صغیر را با خود برداشت و برد، مادر به دنبال گرگ دوید. ، را مأمور نجات طفل فرمود. 🌹 پسربچه را از دهان گرگ گرفت و به سوی مادرش انداخت و به مادر گفت: ای کنیز خدا، از نجات فرزندت راضی شدی، 9_برابر_لقمه_ای. 📚منبع: ، صفحه 126 ‎┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 👌°•°⇩⇩ داستان کوتاه ⇩⇩°•° •✾📚 📚✾• ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ خودت و و درپناه خوت بگیر به برکت @dastanayekhobanerozegar
٧۶ ❗️ یکی از می‌گوید: ▫️ زمانی برای خودسازی و تزکیه نفس چند ماهی به مشهد مقدّس مسافرت نمودم. روزی خدمت بهجت رسیدم. ایشان بدون اینکه سؤال کنم، فرمود: ⭕️ آقا خودسازی به این شکل فایده‌ای ندارد. بروید به اصفهان و مادرتان را خشنود کنید. ▫️ گفتم: نمی شود. و کمی با ایشان بحث کردم. ▫️ وقتی که از خدمتشان مرخص شدم در این فکر فرو رفتم که بنده در این مورد با ایشان اصلاً سخنی نگفته بودم، پس ایشان از کجا ‌دانست؟ سپس برگشتم و کردم. 📚 ، ص٢١٠ ‎┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ┅═✼🍃🌸🌷🌸🍃✼═┅ خودت و و درپناه خوت بگیر به برکت @dastanayekhobanerozegar
💐💐💐💐💐💐💐💐 ٨٠ چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد. هر بار که او آتشی میان سنگ‌ها می‌افروخت متوجه می‌شد که: یکی از سنگ‌ها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمی‌دانست. چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگ‌ها چیزی دست‌گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می‌داد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشه‌ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می‌کرد. رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد گفت: ،. ، تو که برای کرمی این چنین می‌اندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم. دل مرا ومارا بشکن وبعد بپذیر 🌹 @dastanayekhobanerozegar
٨۶ 🔆 ✨در تفسیر «روح البیان» - که در قرن دهم نوشته شده است - آمده است: 🌟خانم جوان و زیبا چهره ای نزد تاجر جوانی می آید، می گوید: من سه تا بچۀ یتیم دارم، به من کمک کن. تاجر پولدار از تُن صدای این زن و همان مقدار گردی صورت او خوشش می آید و به او پیشنهاد رابطه می دهد. آن زن گفت: من شوهر داشتم، یتیم دارم، پاک دامن هستم. اصلاً تا به حال در مجلس گناه شرکت نکرده ام. گفت: 🍂اگر می خواهی تو را کمک کنم، باید رابطه پیدا کنیم، گفت: نه، نمی خواهم و رفت. 🌟این نمی خواهم، همان نمی خواهمِ محبوب است. 🌱«وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» (1) 🔆پول حرام نخورید، او می گوید: نمی خواهم، این نیز می گوید: نمی خواهم، یعنی تمام خواستن ها و نخواستن ها را با خواستن ها و نخواستن های محبوب هماهنگ کرده است. «تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ» این آیه سال ها حرف دارد. ✨باز آن زن مراجعه کرد، تاجر گفت: به همان شرط به تو کمک می کنم. بار سوم مراجعه کرد و گفت: حاضرم. فرزندانم دارند از گرسنگی ضعف می کنند، باشد، خودم را می فروشم، اما جای خلوت داری؟ گفت: آری. من خانه ای جدا دارم، برای همین کارها. این آدرس آنجا است. فردا بیا. گفت: هیچ کس در آن خانه نیست؟ گفت: نه. ما که جلوی کسی زنا نمی کنیم، ما در بازار آبرو داریم. گفت: باشد. 🍂فردا آمد، گفت: آماده شو، گفت: تو به قرارداد دیروز عمل نکردی، چون گفتی خانه خالی است، اما اینجا پنج نفر ما را می بینند. دو فرشته ای که پروندۀ مرا نظام می دهند و دو فرشته که پروندۀ تو را می نویسند و پنجمین نفر نیز خدا است. این پنج نفر را بیرون کن، من حاضر به خودفروشی هستم. گفت: خانم! چهل سال خواب بودم، بیدارم کردی. (2) 📚 آن : انصاریان / ویرایش و تحقیق محسن فیض پور.ص:394 . 1- 12. - بقره 2.:188؛ «اموالتان را در میان خود به باطل و ناحق مخورید.» 2- 13. - اسرار معراج: 84؛ داستانهای عبرت آموز: 106 🌹┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ خودت و و درپناه خوت بگیر به برکت @dastanayekhobanerozegar
🌸🌺🌸🍃🌸🌺🌸🍃🌸🌺🌸 ٩۵ با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و . مرد بی‌ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می‌داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی‌اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: «وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.» وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و مشغول بردن خوراکی‌ها به داخل خانه کوچکش شد. منشی از او پرسید: «نمی‌خواهی بدانی چه کسی این خوراکی‌ها را فرستاده؟» زن جواب داد: «نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می‌برد به حق خودت وجمیع امت اسلام براو وخاندانش باد ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
٩٧ 📚 نقاش مشهوری در حال نقاشی یک منظره کوهستانی بود. آن نقاشی بطور باورنکردنی زیبا بود. نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی‌اش بود که ناخودآگاه در حالی که آن نقاشی را تحسین می‌کرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن، پشتش را نگاه نکرد که یک قدم به لبه پرتگاه کوه فاصله دارد. رهگذری متوجه شد که نقاش چه می‌کند. رهگذر می‌خواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش به خاطر ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و سقوط کند. رهگذر به سرعت یک از قلم موهای نقاش را برداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد. نقاش که این صحنه را دید با سرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن رهگذر را بزند. اما رهگذر تمام جریان را که شاهدش بود برای نقاش تعریف کرد و توضیح داد که چگونه امکان داشت از کوه به پایین سقوط کند. گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم می‌کنیم، و نقاشی زیبای ما را خراب می‌کند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ به حق پیامبرت که خودت،‌ وما براو و آلش باد ممنونتیم وهر لحظه شاکر درگاهت که : همیشه خیر مارا خواسته ای و دستگیرمان بوده ای وهستی و خواهی بود ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
💐💐💕💕💕💕💕💕💐💐 ١٢ 👈خاطره زیبایِ توسط در تاریخ ۹ آذر ۱۴۰۱ ‏✨✨سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خشگلم شالت افتاده پایین ها!!! 💫دختر خیلی سرد گفت: میدونم گفتم : خب نمیخوای درستش کنی؟ فورا گفت: نه 🌸گفتم: خب موهاتو گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون ‏پسرای جوون چشماشونو ازتو برنمیدارن دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن، هم تو هم اونا دارین گناه میکنین ! هنوز نزدیک _حرم_امام_رضاییم ها!!! 💫دختر برگشت به من نگاه کرد منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت:. آخه شما ‏چی میدونید از زندگی من؟! 🌼صبح تاشب دوشیفت مثل سگ کار میکنم نمیتونم زندگی کنم پدرو مادرم هر دوتا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! نه خواهر دارم نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم. ۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم! 💫‏به دختر گفتم : عزیزم کن برو پیش بگو: به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته ی منو برآورده کن. دختر گفت: به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم. 🌺همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست. دختر گفت: همون اطراف حرم ‏دو جا فروشندگی میکنم ولی آخرماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره واقعاً خسته شدم. 💫گفتم: با امام رضاع معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت: آره. همینجا جلوی شما به قول میدم حجابمو درست کنم ایشونم به زندگی سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟ 🌼منم مشغول بستن ‏شال شدم که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت: اینم به خاطر محجبه شدنت. شالو که بستم، گفت:. میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟ ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت: دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت:. 🌱گفت:. من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار. دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم بامن کار میکنی؟ 🍂دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت: ولی منکه بلد نیستم خانم گفت: اشکال نداره یاد میگیری از ۸ تومان شروع میشه کار که یاد گرفتی ‏تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟ دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت : قبول 🍃برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت :. خدایا شکرت دمت گرم. همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال. ✨من یک کیسه پلاستیکی دستم بود دادم بهش گفت: این چیه؟ گفتم:. این غذای . ‏من خادمم و این ناهار امروزم بود هرهفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم این هفته روزی شما بود. دوباره زد زیر گریه ولی از خوشحالی بود نمیدونست چی بگه؟؟ منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت:. میشه یک سلفی باهم بگیریم؟ عکس گرفتیم و ‏شماره منو گرفت و پیاده شدم... 💕💐🌱🌱🌱🌱🌱💐💕 میشه آیا در همینجا که شفیع ما هم بشه بدرگاه خودت؟ چون من چن وقته تو اصفهان چون خودت خواسته ای وسرش منت گذاشته ای.و آیامیشه قسمش🙈😭 بدیم به : باب الحوائجی پدرش، تا ازش بخواهیم این متن رو میخونن ایشون خصوصا ودیگر مریضهایی که چشم وامیدشون به دعای خوبانه بیان برای تشکر از لطف هر چه سریعتر توفیقش بده تا توکل کنه کم هم نیاره که محکمتر از اینی که تا حالا بوده، به برکت با احترام به خودت وخاندان کرم، اهل بیت ع حقیر کمترین ١۴٠١ ✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾ @dastanayekhobanerozegar
١٧ حرمسرایی عریض داشت که وصف آن در تاریخ‌ و سفرنامه ‌های آن دوره آمده است به سخن عین‌السلطنه 112زن‌ عقدی و صیغه‌ای داشت که به همراه نوکر و کلفت‌ها بیش از 2000 نفر بودند! عاقبت مارو به خیر کن به حق محمدو آل محمدص. ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
🌸🍃🌸🍃 شاید ضرب المثل “ارزن عثمانی، خروس ایرانی” رو شنیده باشید. در جریان نبرد با روزی فرستاده دولت عثمانی با دو گونی ارزن نزد نادرشاه شرفیاب می‏شود و آنها را در مقابل نادرشاه بر روی زمین می‏گذارد و می‏گوید : لشکر ما این تعداد است و از جنگ با ما صرفنظر بکنید. نادرشاه دستور می‏دهد دو خروس بیاورند و دو خروس را در برابر دو گونی ارزن قرار دهند و خروس ها شروع به خوردن ارزنها می‏کنند. در این هنگام نادرشاه رو به فرستاده عثمانی می‏کند و می‏گوید : برو به سلطانت بگو که دو خروس همه لشگریان ما را خوردند ! این ضرب‌المثل زمانی به کار می رود که کسی از کُری خوانی رقیب باک نداشته باشد و آن را با کُری قوی تری پاسخ بدهد واین گونه دو طرف با به رخ کشیدن قدرت خود بخواهند باج بگیرند •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• مارا ببخش به برکت .┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
🌸🍃🌸🍃 به دنبال شادی ثروتمند به دنبال سادگی زندگی فقیر است به دنبال آزادی بزرگتر به دنبال سادگی کودک اند در آرزوی اند در آرزوی ... در کجای دنیا است؛ که : ؟ 💕 👇👇👇 @kashkoolesalavat