eitaa logo
کشکول
83 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
8.3هزار ویدیو
29 فایل
مطالب سیاسی، اجتماعی، فرهنگی،... 💞خیال روی تو چون بگذرد بگلشن چشم * دل از پی نظر آید بسوی روزن چشم * سرای تکیه گهت منظری نمی بینم * منم ز عالم و این گوشه معین چشم 💞 آیدی بنده جهت تبادل نظر: @Waterlilies آدرس کانال جهت عضویت :
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
🕊🕊 صاحب دلی برای اقامۀ نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران او را شناختند و خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و آن ها را پند گوید. او نیز پذیرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مردِ صاحب دل برخاست و بر پلۀ نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آنگاه خطاب به جماعت گفت:”مردم! هرکس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مُرد، برخیزد.” کسی برنخاست. گفت:”حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد.” باز کسی برنخاست سری به نشانۀ تاسف تکان داد و گفت:”! شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید، اما برای رفتن نیز آماده نیستید. .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
دعوا شده بود...آقا امیرالمومنین رسیدند. گفتند: آقای قصاب ولش ڪن بزار بره. گفت: به تو ربطی نداره. دستشو برد بالا، محکم زدند تو صورت امام علی(ع)... آقا سرشون رو پایین انداختند و رفتند. مردم ریختند دور قصاب و گفتند فهمیدی کی رو زدی؟! گفت: نه دخالت بیجا میڪرد زدمش. گفتند: زدی تو گوش علی خلیفه مسلمین. ساتور رو برداشت دستشو قطع ڪرد، گفت: دستی ڪه بخوره تو صورت امام علی(ع) دیگه مال من نیست. دستی ڪه بخوره تو صورت امام زمانم، نباشه بهتره... ♦️ امام زمان(عج) فرمودند : هر موقع گناه میکنید یک سیلی بر صورت من میزنید . . . 📚 بحارالانوار، ج۴۱، ص۲۰۳ .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد. مامور مرزی میپرسد: در کیسه‌ها چه داری؟ او میگوید: چند قطعه سنگ و کلوخ! مامور او را از دوچرخه پیاده می‌کند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت می‌کند، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز سنگ و کلوخ چیز دیگری نمی‌یابد؛ بنابراین به او اجازه عبور می‌دهد. هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا... این موضوع هر هفته یک بار تکرار می‌شود و مأموران به خیال اینکه مرد دوچرخه سوار، مجنون است، خیلی با او کاری نداشتند. هفت سال به این شکل سپری می‌شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمیشود. روزی یکی از مأموران در شهر او را می‌بیند و پس از سلام و احوال پرسی، به او میگوید: من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد میکردی؟ مرد میگوید: دوچرخه...! ⚠️ مراقب باشید رسانه‌ها شما را به نکات انحرافی سرگرم نکنند! ‌ کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🟤🌸🟢🌸🔴🌸🟣❅┅┅┄                @khandehpak