eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
46.9هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
10.7هزار ویدیو
36 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸کلاشینکف چوبی وقتی وارد پایگاه شهید بهشتی می شدم، دو تا چشم دیگر قرض می کردم که آدم های پدرم را بشناسم. یکی از آن ها آقای مهرزادی بود؛ مسئول ستاد لشکر. او همیشه آمار مرا داشت. می دانست بابا که منطقه است سرو کله ی من هم پیدا می شود. همیشه عشق قطب نما و دوربین داشتم. راست اش وقتی بابا از منطقه به خانه می آمد، یک قطب نمای جنگی سبز رنگ با کاور خاکی، دور فانسقه اش می بست و یک دوربین جنگی هم همراهش بود. تصورم این بود که قطب نما و تفنگ به واحد ادوات مربوط است. خودم را رساندم به ادوات: - سلام. ادواتی ها تا چشمشان بهم افتاد، سریع خودشان را برای دست انداختن ام آماده کردند. یکیشان گفت: - بفرما داخل آقا جواد! دم در بد است. - نه عجله دارم. بیشتر بچه ها مرا به اسم کوچک صدا می زدند. - .... فرمایشی بود؟ - اسلحه، قطب نما و دوربین می خواهم. نگاهی به هم انداختند و طرح تازه ای را ریختند. یکیشان، کاغذی را کشو درآورد و خیلی جدی شروع کرد به چیز نوشتن. از خوشحالی در پوست ام نمی گنجیدم. پیش خودم گفتم: - بابا که بیاید، حتما از عرضه و نفوذم تعجب می کند. پاکت نامه را با آب دهانش مالید و بعد هم داد دستم: - این را ببر دفتر ستاد! کارهای اداری اش که تمام شد، تند و تیز برگرد همین جا. پاکت را گرفتم. دویدم. ذوق زده بودم. فکرش را نمی کردم حاج حسین آن روز توی پایگاه باشد. در را باز کردم. یک هو دیدم، حاج حسین با آن قد بلند و اندام لاغرش ایستاده. تا چشمم به او خورد، تمام دنیا روی سرم آوار شد. حاج حسین مرا که دید، اخم کرد و با لحن تندی گفت: - جواد! این جا چه کاری می کنی؟ از ترس زبانم ایستاد. ماتم برد. در حالت عادی، بیرون از فضای پایگاه هم که حاج حسین را می دیدم، ترس برم می داشت، چه برسد این جا؛ داخل پایگاه، آن هم دفتر حاج حسین. چه جوابی باید می دادم؟ هر چه به مغزم فشار آوردم، نتوانستم جواب قانع کننده ای پیدا کنم. با لکنت و من و من گفتم: - هیچی، این جا کار داشتم. - کار؟ چه کاری؟ تو جز درس خواندن چه کار دیگری داری؟ مگر بابات نگفت این جا پیدات نشود؟ مگر قول ندادی؟ قیافه ی سر به زیری گرفتم و گفتم: - آقای مهر زادی! تو را خدا، به بابا نگو! آخرین بارم است، قول می دهم. چشم اش افتاد به پاکت توی دستم. خواستم قایم اش کنم که دیگر دیر شد. - چی تو دستت هست؟ نزدیک آمد. کاغذ را از دستم گرفت. باز کرد. بعد از چند لحظه، حاج حسین که همه ی انرژی اش را جمع کرد که نخندد، خنده اش گرفت. تازه متوجه ماجرا شدم. توی کاغذ نوشته بود: - دفتر ستاد! برادر رزمنده، جواد صحرایی، فرزند رمضان علی، خدمت می رسند. لطفا اقلام زیر در اختیارشان قرار گیرد: 1- قطب نمای پلاستیکی 1 عدد 2- کلاشینکف چوبی 1 عدد 3- کلاه آهنی لاستیکی 1 عدد @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللهِ أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْكَبيرِ، أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضيـعِ الصَّغيرِ، أ أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلینَ فِى الْفَلَواتِ سلام بر تو ای ابا عبداللّه سلام سلام بر على اکبر، سلام بر آن شیر خوار کوچک، سلام بر آن به خاک افتادگان در بیابآن‌ها‌... @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
😩رنج و گنج😃 ❇️یه روز از خواب بیدار میشی میبینی نه غمی داری نه غصه ای نه قسطی نه فیش آب و برق پرداخت نشده ای نه وام نه بدهی نه نگرانی از گذشته نه استرسی بابت آینده همه چی خیلی خوب و عالیه تا اینکه یهو دو نفر میان از خواب بیدارت میکنن میپرسن خدات کیه پیغمبرت کیه ؟؟😂 ✅رفیق فابریکه دنیا دردِ. 👈دردی که تو فقط میتونی انتخاب کنی که زمینت بزنه یا پروازت بده. 💠 وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّىٰ نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ 💚رفیق: حالا که قراره رنج باشه چه خوبِ که پیِ گنج باشه. @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
مَن‌ڪسے‌نیستم‌ڪھ‌هدفآمو☘ بھ‌بقیھ‌بگـمـ🌱☁️ من‌یڪ‌دخترخودسآختھ‌🌵🌬 وقویم‌ڪھ‌بآارآده‌💪🏻 وقدرتمند‌مسیرم‌رومیرم؛پس🚛🕸 بآرسیدن‌بھ‌هدفم؛🖇📚 هدفم‌روبھ‌دیگرآن‌ثابت‌مےڪنم🐼📗 ‌‌‌‌‌‌‌‌ @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🛑🛑 🍃آقا سید ابوالحسن علی رضوی کشمیری گفت:"عموزاده‌ام آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری فرمود: یخچال نداشتم. به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) رفتم و از آن حضرت یخچال خواستم. به منزل که برگشتم دیدم دربِ منزل، گاری ایستاده و یخچال آورده است. گفتم از کجا آورده‌ای؟ گفت: مأمور نیستم بگویم. 🍃آقا سید ابوالحسن علی رضوی کشمیری گفت: از ایشان ذکری برای رفع تنگدستی خواستم، فرمود: 👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/711917615C57c733ee60
❤️ عزیز فاطمھ! در قفس سرد و تاریڪ سینھ ام تمام در و دیوار دلم، پر شدھ از چوب خط ‌هاے نبودنت لحظھ شمارے مے‌ڪنم براے.. روزے کھ با مژده آمدنت؛ این انتظار به آخر برسد 🌤 @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🌸 روبوسی روبوسی شب عملیات، و خداحافظی آن، طبیعتاً باید با سایر جدایی‌ها تفاوت می‌داشت.  کسی چه می‌دانست ! شاید آن لحظه، همه‌ی دنیا و عمر باقیمانده‌ خودش یا دوست عزیزش بود و از آن پس واقعاً دیدارها به قیامت می‌افتاد. چیزی بیش از بوسیدن، ‌بوییدن و حس کردن بود. به هم پناه می‌بردند. بعضی‌ها برای این‌که این‌جو را بر ‌هم بزنند و ستون را حرکت بدهند، می‌گفتند: «پیشانی، برادران فقط پیشانی را ببوسید، بقیه حق‌النسا است، حوری‌ها را بیش از این منتظر نگذارید» @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🤔 چرا خداوند دست به آفرينش زده و اين همه‏ موجود و از جمله انسان را آفريده است 🔷پاسخ: اگر دانشمند خوش بيانى سخن گفت، نبايد پرسيد چرا سخن گفتى؟! زيرا علم و بيان او اقتضا مى‏كند كه يافته‏ هاى علمى خود را ارائه دهد. امّا اگر اين دانشمند با آن همه كمالات ساكت شد و يافته‏ هاى خود را كتمان كرد، زير سؤال مى‏ رود كه چرا نگفتى؟ خداوندِ قادر حكيم مهربان كه مى‏ تواند از خاك، گندم و از گندم، نطفه و از نطفه انسانِ كاملى را بيافريند، اگر نمى‏آفريد جاى سؤال بود كه چرا قدرت خود را به كار نگرفتى و چيزى نيافريدى؟ 📚پرسش هاى مهم، پاسخ هاى كوتاه(تمثيلات) حجت الاسلام قرائتی @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🌸سپاس نعمت ها 🌸 📬پُستچی و نامه : وقتی پستچی نامه ای را به شما می دهد با پستچی که سابقه دوستی ندارید، نامه دوست یا پدر یا مادر شماست که پستچی به شما می دهد. پدر یا مادر یا دوستان و نزدیکان هر کدام یک پستچی هستند و آنچه که به ما می دهند، نامه و هدیه الهی است. این صحیح نیست که انسان نامه را بگیرد و فقط از پستچی تشکر کند واین نامه را در جیب خود بگذارد. نامه را به شما می دهند تا بخوانید و پاسخ را به نامه نگار بدهید.🌹 📚مثل ها و پندها ج ۱ آیت الله حائری شیرازی @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🌸چاله های خمپاره منورهای دشمن، آسمان را مثل روز و روشن کرد. به محض روشن شدن منورها می توانستیم جلوی رویمان را ببینیم. راننده هم از آن فرصت استفاده می کردو روی پدال گاز فشار می آورد و با سرعت جاده را طی می کرد تا زودتر به مقر برسد. از شانس بد ما وقتی منورها خاموش می شدند، ماشین از مسیر منحرف می شد و می افتاد توی چاله هایی که خمپاره های عراقی آن را به وجود آورده بودند. در بین این خوف و رجاها یکی از بچه ها که پشت ماشین نشسته بود، محکم با ضربه ی دست، روی اتاق ماشین می کوبید و ول کنه هم نبود. ترسیدیم. هزار فکر و خیال به سراغمان آمد. با خودم گفتم. - لابد یکی از بچه ها پشت زخمی و شهید شدند، یا یکی از بچه های رزمنده از ماشین پرت شده از اضطراب، تمام بدنم شل شد. تویوتا ایستاد. رزمنده ای که آن پشت به اتاق ماشین می کوبید، سرش را داخل ماشین آورد و گفت: با دست پاچگی به عقب برگشتیم، یک هو همان برادر رزمنده که در هیاهوی سرعت گرفتن ماشین به عقب و بلند شدن زوزه ی خمپاره های عراقی ها، صداش از ته چاه بیرون می آمد، گفت: - آقا چند تا چاله آن طرف تر را جا گذاشتید. بی زحمت به آقای راننده بگو، از روی آن ها هم رد بشود. @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🔹 راهکاری برای ابطال سحر 🔸دعایی اکسیر(آیت‌الله‌بهجت) 🔹دستورالعمل_برآورده_شدن_حاجات مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی 🔸و۰۰۰۰ 💥ذکرهای شگفت عارفان💥👇 http://eitaa.com/joinchat/711917615C57c733ee60 💥ذکرهای شگفت عارفان💥👆
❣ دیریست که آواره ی دشتی اقا رفتی و دوباره برنگشتی آقا شاید که تو آمدی و دیدی خوابیم از خیر تماممان گذشتی آقا ❤️ ❤️ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🔵 صلة رحم و نیکی به والدین ✍ یکی دیگر از اموری که رعایت آن باعث آسانی سکرات موت می‌شود، صلة رحم است. به خویشاوندان و نزدیکان رحم می‌گویند؛ چون جلوه ای از رحمت خداوند در آن‌ها ظهور کرده است. خداوند است که این محبت‌ها را در بین جمعی از انسان‌ها به نام ارحام انداخته است. در روایتی آمده است که یک جزء از صد جزء رحمت خدا در دنیا جلوه کرده که محصول آن یک جزء همة این محبت‌ها و عاطفه‌های بین پدر و مادر و فرزندان و خواهر و برادر و فامیل و خویش را رقم زده است، بقیه آن در آخرت ظهور می‌کند. کسی که قطع رحم می‌کند، در واقع رحمت خدا را از خود قطع می‌کند. بر این اساس، این همه به آن توصیه شده است. امام صادق علیه السلام فرمودند: مَنْ أحَبَّ أنْ یُخَفِّفَ اللهُ عَنْهُ سَکرَاتِ الْمَوْتِ فَلْیَکنْ بِقَرَابَتِهِ وَصُولًا وَ بِوَالِدَیهِ بَارّاً فَإِذَا کانَ کذَلِک هَوَّنَ اللهُ عَلَیهِ سَکرَاتِ الْمَوْت؛ هر که دوست دارد خداوند سکرات مرگ را بر او آسان نماید، نسبت به خویشان پیوند و نسبت به پدر و مادر احسان و نیکی داشته باشد که در این صورت خدا سکرات را بر او آسان می‌نماید. 📚 کتاب از احتضار تا عالم قبر @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
[🦋…🍃] گفٺ:🗣 فهمیدم چرا رنگ چادرت مشڪیہ!!🖤 گفتم:چرا؟!🤨 گفٺ:☘ چون سایه مادر بالا سرتہ!!🙃🌹✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌ @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🔴 ارواح با هم انس می‌گیرند! ✍ اصبغ بن نباته گفت: مولایم امیرالمؤمنین (ع) را در دروازه کوفه دیدم که مقابل صحرا ایستاده، مثل اینکه با کسی مکالمه و صحبت می‌فرماید، لکن کسی را نمی دیدم. و من هم ایستادم، مدتی گذشت، خسته شدم و نشستم تا رفع خستگی شد. دوباره ایستادم و باز خسته شده، نشستم و برخاستم، ولی هنوز امیرالمؤمنین (ع) ایستاده بود و صحبت می‌فرمود. عرض کردم: یا امیر المومنین، با که سخن می‌فرمائید؟ فرمود: صحبت من با مومنین است. عرض کردم: مؤمنین؟ فرمود: بلی، آنها که از دنیا رفته اند، اینجا هستند. عرض کردم: روح‌اند یا جسد؟ فرمود: روح‌اند، اگر آنها را می‌دیدی که چطور دور هم جمع شده و با هم انس گرفته و حدیث می‌گویند و نعمت‌های خدا را یاد می کنند، آرزو می‌کردی که ای‌کاش تو هم مرده بودی و به جمع آنها در می آمدی! 📚 داستان های شهید دستغیب @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️