🌸خوش به سعادتشون
بچه شوخ طبعی بود
اهل دزفول.
تو جبهه فرمانده بود.
موشک خورده بود به خونه شون و همه شهید شده بودند.
یکی رفته بود خبر بده.
کلی در مورد شهادت و فضیلت اون سخنرانی کرده بود.
طرف هم طاقتش طاق شده بود گفته بود: " اصل حرفتو بزن. "
جواب داده بود که: " خونواده ات توی موشک بارون مجروح شده اند.
باید برگردی دزفول. "
- " خوب اول بگو! فکر کردم شهید شدن این جوری حرف می زنی! کار دارم باید بمونم. "
- " راستش زخمی نشدن، شهید شدن. "
- " پس خوش به سعادتشون! حالا دیگر اصلا برنمی گردم! نمی تونم برگردم. "✨
برهم نگشت هیچ وقت . . .
#طنزجبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌸استقلال ' و پیروزی
فکر نکنید استقلال و پرسپولیس فقط
الانه
یکی از دوستان میگفت تو جبهه و در
شب عملیات با یکی از رفقا بر سر
استقلال و پیروزی حرفمون شد و دعوای
لفظی
بعد از عملیات دیگه ندیدمش فکر کردم
شهید شده.....
.ناراحت بودم که ایکاش
حلالیت طلبیده بودم......
تویه همین
افکار بودم که دیدم رفیقم چندتا عراقی
رو اسیر کرده و روی دوش یکیشون
سوار و بهشون یاد داده بگن استقلال
سوراخ.....
پیروزی قهرمان و داره میاد..
#طنزجبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌸مرخصی
حرفها کشیده شد به اینکه اگر ما شهید بشوم چه میشود و چطور باید بشود. مثلا یکی که روزه قضا بر گردنش بود میگفت: «مگه شما همت کند وگرنه من اینقدر پول ندارم کسی را اجیر کنم»
بحث حلالیت طلبیدن که شد یکی گفت: «اتفاقا من هم یک سیلی به گوش کسی زده ام، دلم میخواست میماندم و کار را با یک سیلی دیگر تمام میکردم!!!»😂
خلاصه شوخی و جدی قاطی شده بود تا اینکه معاون گردان هم به حرف آمد و گفت: «من اگر شهید شدم فقط غصه 35 روز مرخصیم را میخورم که نرفتم...»
هنوز کلامش به آخر نرسیده بود که یکی پرید وسط و گفت: «قربان دستت بنویس بدهند به من!»😁
#طنزجبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌸 آی شربته...
از تمرینات قبل از عملیات برگشته بودیم و از تشنگی له له میزدیم. دم مقر گردان چشممان افتاد به دیگ بزرگی که جلوی حسینه گذاشته شده بود و یکی از بچهها با آب و تاب داشت ملاقه را به دیگ میزد و میگفت: آی شربته! آی شربته!...
بچهها به طرفش هجوم آوردند، وقتی بهش نزدیک شدیم دیدیم دارد میگوید: آی شهر بَده!... آی شهر بَده!!!😂😂
معلوم شد آن قابلمه بزرگ فقط آب دارد و هر کس که خورده بود ته لیوانش را به سمتش میریخت. یکی هم شوخی و جدی ملاقه را از دستش گرفت و دنبالش کرد...
#طنزجبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌸 عقب عقب می رویم
حاج صادق آهنگران
💠 در کشور ما هر برنامه ای که عمومی شده و در سطح کشور فراگیر می شود داستانهای طنزی هم درباره ی آن پرداخته و در سطح جامعه منتشر می گردد.
💠 نوحه هایی هم که من می خواندم از این قاعده مستثنی نبود و برای بعضی از نوحه ها شعرهای طنزی هم ساخته می شد مثلاً برای نوحه ی
بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت
از کنار مرقد آن سر جدا باید گذشت
شعر طنزی با این کیفیت ساخته بودند:
بهر آزادی شوش از مولوی باید گذشت
از کنار دکه ی احمد یخی باید گذشت
و نمونه هایی از این قبیل حتی این شوخی ها به جبهه ها هم رسیده بود.
💠 مثلاً هر وقت در عملیاتی عدم الفتح و عقب نشینی داشتیم وقتی کمی جلو می رفتم تا ببینم اوضاع از چه قرار است بعضی از رزمندگان که در آن شرایط روحیه خوبی داشتند و شوخ بودند به محض اینکه مرا می دیدند می خواندند: به کربلا می رویم عقب عقب می رویم که این طنز مربوط می شد به نوحه ی سوی دیار عاشقان رو به خدا می رویم.
#طنزجبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌸تنبیه تفحصی
وقتی شهید پیدا نمی شد یه رسم خاص داشتیم. یکی از بچه ها رو می گرفتیم و بزور می خوابوندیم تا با بیل مکانیکی رویش خاک بریزن و اونم التماس😭 کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم ...
اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد، کلافه شده بودیم، دویدیم و عباس صابری رو گرفتیم. خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد، تا ناخن های بیل رو به زمین زد که روی عباس خاک بریزه ، استخوانی پیدا شد. دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ...
بچه ها در حالیکه از شادی می خندیدند ، به عباس گفتند: بیچاره شهید! تا دید می خوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد و گفت: دیگه فکه جای من نیست، برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم. چون تو می خواستی کنارش خاک بشی خودش رو نشون داده ها!!!
و کلی خندیدیم ..😂😂
#طنزجبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌸 راز یک معامله ی شیرین
تو جبهه قسمت تعمیرگاه کار میکردم چون هوای جنوب خیلی گرم بود صبح زود تاظهر کار میکردیم ظهر هم میرفتیم استراحت.
یه روز ظهر تو هوای گرم یه بسیجی جوانی اومد گفت:اخوی خداخیرت بده ماعملیات داریم ماشین مارو درست کن برم.
گفتم مردحسابی الان ظهره خسته م برو فردا صبح بیا
باارامش گفت:اخوی ما عملیات داریم از عملیات میمونیم.
منم صدامو تند کردم گفتم برادر من از صبح دارم کار میکنم خسته یم نمیتونم خودم یه ماهه لباس دارم هنوز وقت نکرده م بشورم.
گفت:بیا یه کاری کنیم من لباسای شمارو بشورم شماهم ماشین منو درست کن.
منم برا رو کم کنی رفتم هر چی لباس بود مال بچه هارو هم برداشتم گذاشتم جلو تانکر گفتم بیابشور ایشون هم ارام بادقت لباسارو میشست منم برا اینکه لباسارو تموم کنه کار تعمیررو لفت دادم بعد تموم شدن لباسا اومد.
گفت:اخوی ماشین ما درست شد؟
ماشین رو تحویل دادم داشت از محوطه خارج میشد که با مسؤولمون برخورد کرد بعد پیاده شد وروبوسی کردن وهم دیگه رو بغل کردن.
اومدم داخل سنگر به بچه ها گفتم:این اقا از فامیلای حاجی هست حاجی بفهمه پوستمونو میکنه
حاجی اومد داخل سفره رو انداختیم داشتیم غذا میخوردیم حاجی فهمید که داریم یه چیزی رو پنهان میکنیم پرسید:چی شده؟
گفتم:حاجی اونی که الان اومده فامیلتون بودن؟
حاجی گفت:چطور نشناختین؟
ایشون مهدی باکری فرمانده لشکر بودن
#طنزجبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌸اسلام در خطر است...
بچههای گردان دور یک نفر جمع شده بودند و بر تعداد آنها هم اضافه میشد. مشکوک شدم من هم به طرفشان رفتم تا علت را جویا شوم.
دیدم رزمندهای دارد میگوید: «اگر به من پایانی ندهید بی اجازه به اهواز میروم.»
پرسیدم : «چی شده؟ قضیه چیه؟»
همان رزمنده گفت: «به من گفتند برو جبهه، اسلام در خطره آمدم اینجا میبینم جان خودم در خطره
#طنزجبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌸سوپرطلا
اکبر کاراته از تو خرابههای آبادان یه الاغ پیدا کرده بود؛ اسمش رو هم گذاشته بود: «سوپرطلا»! الاغ همیشهی خدا مریض بود و آب بینیش چند سانت آویزون.
یه روز که اکبر کاراته برای بچهها سطلسطل شربت میبرد، الاغه سرشو کرده بود توی سطل شربت و نصف شربتا رو خورده بود. حالا اکبر کاراته هی شربتا رو لیوان میکرد و میداد بچهها و میگفت: بخورید که شفاست.
کمکم بچهها به اکبر کاراته شک کردند و فهمیدند که الاغِ اکبر کاراته سرشو کرده داخل سطل شربت و نصفشو خورده. همه به آب آویزون شدهی بینی الاغ نگاه کردند و عق زدند.
دست و پای اکبر کاراته رو گرفتند و انداختندش توی رودخونهی بهمنشیر.
اکبر کاراته که داشت خفه میشد، داد میزد و میگفت: ای الاغ خر! اگه مُردم، اگه خفه شدم توی اون دنیا جلوتو میگیرم؛ حالا میبینی!
او جیغوداد میکرد و بچهها از خنده ریسه رفته بودند.
#طنزجبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌸 دینم دراومد
اسمش سید حسن بود ولی از بس از واژه برنامه و نامه و... استفاده می کرد به او می گفتیم "سید حسن برنامه".
معمولاً کارها و الفاظی بکار میبرد که همه عتیقه می شدند و سالها ورد زبان همرزمان، و بهانه ای برای خندیدن.
آنروز هم در آب های سرد پلاژ تمرین غواصی می کردیم و توانمان تحلیل رفته بود.
شنا کردن با آن لباس و کفش های مخصوص که به آن "فین" می گفتیم اشکمان را در آورده بود. یکی باید چیزی به فرمانده می گفت تا مقداری کوتاه می آمد و تخفیفی می داد.
در این افکار بودیم که صدای سید حسن در حالی که دندان هایش از سرما به هم می خورد و نمی توانست به خوبی صحبت کند بر روی فرمانده بلند شد که
"بابا دینمون در آومد"
فرمانده هم که در آن اوضاع صدایش را به خوبی نمی شنید فریاد زد که "چی شده؟ فینت از پات در اومده؟ "
و باز فریاد سید حسن بلندتر که می گم دینم در اومده! بابا دینم ، نه فینم!!!
#طنزجبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌸نماز شب پرماجرا
سرش ميرفت نماز شبش نميرفت. هر ساعتي براي قضاي حاجت برميخواستيم،
در حال راز و نياز و سوز و گداز بود. گريه ميكرد مثل ابر بهار،
با بچهها صحبت كرديم. بايد يه فكر چارهاي ميافتاديم، راستش حسوديمان ميشد.
ما نماز صبح را هم زورمان ميآمد بخوانيم، آن وقت او نافله بجا ميآورد.
تصميممان را عملي كرديم. در فرصتي كه به خواب عميقي فرو رفته بود،
يك پاي او را به جعبهي مهمات كه پر از ظرف قاشق و چنگال بود گره زديم.
بنده ي خدا از همه جا بيخبر، نيمه شب از جايش برميخيزد كه برود تجديد وضو كند،
تمام آن وسايل كه به هيچ چيز گير نبود، با اشارهاي فرو ميريزد روي دست و پايش.
تا به خود بجنبد از سر و صداي آنها همه سراسيمه از جا برخاستيم
و خودمان را زديم به بيخبري:
«برادر نصف شبي معلوم است چه كار ميكني؟» ديگري: «چرا مردمآزاري ميكني؟»
آن يكي: «آخر اين چه نمازي است كه ميخواني؟» و از اين حرفها...!
#طنزجبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌸صلوات
رسم بر این بود که مربی و معلم سر کلاس آموزش اول خودش را معرفی میکرد.
یک روحانی تازه وارد به نام «محمدی» تا فامیلش رو می گفت، همه یکصدا صلوات میفرستادند. دوباره میخواست توضیح بدهد که نام خانوادگیام … که صلوات بلندتری میفرستادند.
بچه ها حسابی سرکارش گذاشته بودند و او گمان میکرد که برادران منظور او را متوجه نمیشوند و این بهانهای برای شوخ طبعی و کسب ثواب الهی
#طنزجبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋