eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
44.9هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
12.2هزار ویدیو
38 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥توصیه مرحوم آیت‌الله‌العظمی بهجت در ماه مبارک 🔹بالاترین ذکر عملی این است: نیت کنیم تعمداً و عالماً معصيت خدا را نکنیم. -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
کن و صبور باش‼️ هرچیز‌ در زمان خودش اتفاق می افتد باغبان حتی اگر باغش را غرق آب کند درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند❗️ -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
4_5783037038722810543.mp3
9.87M
. عجیب و تکان دهنده درباره نماز شب... مقدس اردبیلی و پوست خربزه -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
❣ ⚜السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام... 🔸سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، دلهـ❤️ـا را خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو. 🔹 و پروانه های عشق، پیله های را می‌شکنند و در آسمانِ امید، پروازی شگفت را تجربه می‌کنند🕊. -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_یکم 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف ا
✍️ 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد :«برو اون پشت! زود باش!» دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار از دستم رفته و نمی‌فهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمی‌توانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکه‌ها! نمی‌خوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!» 💠 قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار می‌لرزید، همهمه‌ای را از بیرون خانه می‌شنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم به خانه نزدیک می‌شوند و عدنان این دختر زیبای را تنها برای خود می‌خواهد. نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی‌داد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله‌ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه می‌کرد تا پنهان شوم. 💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین می‌کشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین می‌شد، فقط این نارنجک می‌توانست نجاتم دهد. 💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس‌های را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه می‌آمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن می‌رسن، باید عقب بکشیم!» انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش می‌کرد تا او را هم با خود ببرند. 💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی به‌قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط می‌خواست جان را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای از خدا می‌خواستم نجاتم دهد. در دلم دامن (سلام‌الله‌علیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس می‌لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. 💠 عدنان مثل حیوانی زوزه می‌کشید، دست و پا می‌زد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس می‌تپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ‌هایم نبود. موی عدنان در چنگ هم‌پیاله‌اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند. 💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی‌سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشک‌شان زده و حس می‌کردم بشکه‌ها از تکان‌های بدنم به لرزه افتاده‌اند. رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را می‌زد. جرأت نمی‌کردم از پشت این بشکه‌ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه‌ام سقف این سیاهچال را شکافت. 💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر می‌زد و پس از هشتاد روز دیگر از چشمانم به جای اشک، خون می‌بارید. می‌دانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمی‌ترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر برایم ارزش نداشت. موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا می‌فهمیدم نزدیک ظهر شده و می‌ترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر داعشی شوم. 💠 پشت بشکه‌ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد می‌شد و عطش با اشکم فروکش نمی‌کرد که هر لحظه تشنه‌تر می‌شدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و این‌ها باید قسمت حیدرم می‌شد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و فقط از درد دلتنگی زار می‌زدم... ✍️نویسنده: -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕯 🌙 🌴از پشت بیسیم گفت؛حاجی مهمات مان تمام! فشنگ نداریم! از سر خاکریز دارند تیرخلاص میزنند یکی یکی ومی آیند این سمت! 📞بیسیم راقطع نکن!روضه بخوان ماگوش میدهیم!🌹 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
🌐 | وای‌فای ❓ من چند‌وقته از وای‌فای همسایه استفاده می‌کنم، اما یکی از دوست‌هام گفت این‌کار یه جور دزدیه! الان این کار اشکال داشته؟ تکلیف استفاده قبلی چی میشه؟! ✅ بر اساس فتاوای آیت‌الله خامنه‌ای 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
📚 عفو و بزرگوارى ميرزاى بزرگ نقل شده است يک نفر اهل سامرا به دليلى كينه ورزيد پسر بزرگ مرحوم ميرزاى شيرازى را مضروب ساخت ميرزا محمد به علت اين ضربت در گذشت. ميرزاى شيرازى در اين واقعه عكس العملى از خود نشان نداد، دشمنان اسلام واقعه را مورد توجه قرار دادند و خواستند براى ايجاد فتنه اى در دنياى اسلام از آن بهره بردارى كنند، بدين منظور عده اى به سامرا آمدند و به خدمت ميرزا رسيدند و از وى در خواست كردند تا در مورد از دست رفتن فرزندش اقدام كند و دستوراتى بدهد. ميرزاى بزرگ به شدت آنان را از خود راند و فرمود: مى خواهم خوب بفهميد شما حق نداريد در هيچ كس از امور مربوطه به ما مسلمانان مداخله كنيد اين يک قضيه ساده است كه ميان دو برادر اتفاق افتاده آن عده از حضور ميرزا مرخص شدند. اين جريان در آن ايام در استانبول به پاپ عالى رسيد خليفه عثمانى از اين موضعگيرى مرجع شيعه شادمان شد و به والى بغداد دستور داد كه خود به حضور ميرزا برسد و از وى تشكر كند و از وقوع حادثه اعتذار جويد و ابراز تاسف نمايد منبع: داستان های تبلیغی، علی گلستانی همدانی 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
📝 🌿 حاج اسماعیل دولابی(ره) : همین ڪه گردی بر دلتان پیدا می شود ↞ یڪ سبحان الله بگویید آن گرد ڪنار می رود . هر وقت و خطایی انجام دادید ‌↞استغفرالله بگویید که چارہ است. هر جا هم نعمتی به شما رسید ↞الحمدلله بگویید چون شکرش را به جا آوردی گرد نمی گیرد . با این سه ذڪر با صحبت ڪنید. صحبت ڪردن با خدا غم و حزن را از بین می برد ... 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
✅بخونید، با همین خیلی از مشکلات روحی روانی ما قابل حله ✍امام علی(ع) : مانند ماری است که پوستی نرم دارد اما زهری کشنده. پس از آنچه در دنيا برايت جاذبه دارد، روى بگردان زيرا آنچه از آن تو را همراهى مى كند، اندك کفنی است. دغدغه هاى دنیا را از خود، دور كن؛ چرا كه به جدا شدن از آن و ناپايدارى حالاتش يقين دارى؛ آن گاه كه با دنيا بيشترين انس را دارى، بيشترين ترس و حذر را از آن داشته باش زيرا كه دنيادار، هر زمان كه در آن به خوشى و لذّتى اطمينان كرد، دنيا او را از آن خوشى به مشكلى كشاند، يا هرگاه انسى گرفت، اُنس او را تبديل به تنهايى و وحشت كرد. 📚سفینه البحار ۳:۱۲۷ • چیست دنیا، از غافل شدن . .‌ . 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI