eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
46.8هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
10.7هزار ویدیو
36 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌مادرت تذکره کرببلا می بخشد 🕯در جواب به علیٍّ به علی گفتن ما 🌸صدایمان را میشنود وقتی صدایش میزنیم جهت پادرمیانی نزد !(تَسمَعینَ کلامِی..) 🙏🏽بِفَاطمةَ بِفاطمه... 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
4_5893206527572969128.mp3
8.26M
❤️ نواهنگ زیبای 🎼 حیدر حیدر اول و اخر حیدر 🎙 حاج محمود کریمی ✳️ ویژه 🏴 🌹 عزیزانی که این متن رو میخونن شهید عزیز سردار دلها مالک اشتر سید علی حاج قاسم سلیمانی رو فراوان یاد کنیم در این شب عزیز 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
⬆️ شرح در تصویر! پدری که دارد میرود ⬆️ 🌴کودکانی که دارند یتیم میشوند! 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝خوش بحال دلی که خانه ی محبت علی علیه السلام است! ⚰هرکه باشد، خود پیامبر می آید و میگیرد زیر جنازه اش را.... 💞خوش بحالت ای دل علوی! 🎤 استاد 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
4_5909017444650844496.mp3
5.26M
🕯 پایانی شب 🌙 🌴سمت مسجد می‌رود امشب بدون فاطمه... 🎤حاج منصور 🌙شب نوزدهم 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
❗️ برخیز ابن ملجم! برخیز که این جماعت لیاقت داشتن امام را ندارند؛ ▫️ جماعتی که یک روز خلافت را به او تحمیل کردند؛ خلافتی که در نگاه او از آب بینی بز بی‌ارزش‌تر بود. اما همین که زمام امور را به دست گرفت، رهایش کردند و تنهایش گذاشتند... ⭕️ برخیز ابن ملجم! ای شقی‌ترین اشقیا! بگذار مردم غم نداشتن و نبودن امام را بفهمند. بگذار مردم بفهمند وقتی امام نباشد، ظلم افسار پاره می‌کند و فقر، بیداد. بگذار رسم این دنیا را بشناسند. اینکه اگر قدر امام درک نشود؛ خدا مردم را از وجود او محروم می‌کند. ▪️ ابن ملجم! تو سفیانی زمان خود بودی که به لطف مردمی که دور امامشان را خالی کرده بودند، به هدف شومت رسیدی. 🔲 ایام شهادت امیرالمومنین، علیه‌السلام، را محضر امام زمان و شما شیعیان تسلیت عرض می‌کنیم. 📎 ؛ ویژه 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
چرا حضرت خضر، امام علی(علیه السلام) را چهارمین خلیفه خطاب كرد؟! حضرت خضر (علیه السلام) با كمال احترام به پیامبر(صلی الله علیه وآله) سلام كرد و احوالپرسی نمود، سپس به من رو كرد و گفت: «السَّلامُ عَلَیكَ یا رابعَ الخَلیفَةِ وَ رحمَةُ اللهَ وَ بَرَكاتُهُ؛ سلام و درود و مهر خداوند بر تو ای چهارمین خلیفه!» امام علی(ع)میگوید: با رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در یكی از راه‌های مدینه در حركت بودیم، ناگاه با پیرمرد بلندقامت چهارشانه‌ای كه محاسن و ریش پری داشت، ملاقات نمودیم. او با كمال احترام به پیامبر(صلی الله علیه وآله) سلام كرد و احوالپرسی نمود، سپس به من رو كرد و گفت: «السَّلامُ عَلَیكَ یا رابعَ الخَلیفَةِ وَ رحمَةُ اللهَ وَ بَرَكاتُهُ؛ سلام و درود و مهر خداوند بر تو ای چهارمین خلیفه!» در این هنگام متوجه رسول اكرم(صلی الله علیه وآله) شد و گفت: آیا چنین نیست؟ رسول خدا(صلی الله علیه وآله) او را تصدیق كرد. آنگاه پیرمرد، از نزد ما به سویی رفت (عجبا! این چه منظره‌ای بود، او كه از چهره تابناكش، شكوه و شخصیتش آشكار بود، براستی چرا مرا چهارمین خلیفه خواند؟ و چرا پیامبر(صلی الله علیه وآله) او را تصدیق كرد؟ چه خوبست معمای این رازها برایم آشكار گردد.) ای رسول خدا! این گفتاری كه آن پیرمرد گفت: چه بود؟ شما هم كه پای سخنان او را امضا كردید و وی را تصدیق نمودید. پیامبر: او حرف درستی زد و سخن حكیمانه‌ای گفت: به راستی تو همان هستی كه او بازگو نمود (اینك گوش كن تا برایت توضیح دهم) اعلان كننده‌ و مبلغ از ناحیه خداوند و رسول او، تو هستی! تو وصی و وزیر و ادا كننده وام من هستی! تو همان گونه می‌باشی كه هارون برای موسی(علیه السلام) بود گرچه بعد از من پیامبری نخواهد آمد، روی این اساس همان گونه كه آن پیرمرد بلندقامت تو را خلیفه چهارم خواند، چهارمین خلیفه هستی! خداوند در قرآن (به فرشتگان) می‌فرماید: من در زمین پدید آورنده «خلیفه» هستم. «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً»؛ اولین خلیفه و جانشینی كه خداوند در زمین برای خود قرار داد حضرت آدم(علیه السلام) است. (1) در مورد دیگر می‌فرماید: ای داود! ما تو را در زمین خلیفه نمودیم، طبق میزان حق و عدالت بر مردم حكومت كن.» یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ؛ (2) از این رو «داود» خلیفه دوم است. در جای دیگر می‌فرماید: «موسی(علیه السلام) به برادرش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من باش و امور آنان را اصلاح كن!» و َقَالَ مُوسَى لأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی و َأَصْلِحْ (3)، بنابراین «هارون» خلیفه سوم است. بالاخره در این آیه می‌فرماید: اعلانی است از طرف خداوند و رسول او به مردم، در مجمع عظیم اسلامی (حج) كه خدا و رسول او از مشركان بیزارند وَأَذَانٌ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِّنَ الْمُشْرِكِینَ وَرَسُولُهُ (4) اعلان كننده‌ و مبلغ از ناحیه خداوند و رسول او، تو هستی! تو وصی و وزیر و ادا كننده وام من هستی! تو همان گونه می‌باشی كه هارون برای موسی(علیه السلام) بود گرچه بعد از من پیامبری نخواهد آمد، روی این اساس همان گونه كه آن پیرمرد بلندقامت تو را خلیفه چهارم خواند، چهارمین خلیفه هستی! آیا می‌خواهی بدانی او چه كسی بود؟ علی(علیه السلام): آری می‌خواهم پیامبر(صلی الله علیه وآله): او برادر تو خضر(علیه السلام) بود. پی‌نوشت ها: 1- آیه 30، سوره بقره 2- آیه 26، سوره ص 3- آیه 142، سوره اعراف 4- آیه 3، سوره توبه بخش قرآن تبیان منبع: قصه های قرآن به قلم محمدمحمدی اشتهاردی 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
داستان زنی که به عقد فرزند خود درآمد 😳😐 💠امیرالمؤمنین علی علیه السلام به وشاء فرمود: به محلتان برو! زن و مردی را بر در مسجد می بینی با هم نزاع می كنند آنان را به نزد من بیاور، وشاء می گوید بر در مسجد رفتم دیدم زن و مردی با هم مخاصمه می كنند، نزدیك رفتم و به آنان گفتم امیرالمومنین شما را می طلبد، پس همگی به نزد آن حضرت رفتیم . علی علیه السلام به جوان فرمود: با این زن چكار داری؟ جوان : یا امیرالمومنین ! من این زن را با پرداخت مهریه ای به عقد خود در آوردم و چون خواستم به او نزدیك شوم ، خون دید و من در كار خود حیران شدم . امیرالمومنین علیه السلام به جوان فرمود: این زن بر تو حرام است و تو هرگز شوهر او نخواهی شد. مردم از شنیدن این سخن در اضطراب و متعجب شدند. در این هنگام حضرت علی علیه السلام به زن فرمودند: .... ادامه این حکایت در لینک زیر 👇 http://eitaa.com/joinchat/3459514378Ca66f30224f eitaa.com/joinchat/3459514378Ca66f30224f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ سلام ما بر تو ای تک و تنها مانده، ای مولای مظلوم ما ای سید ما مولای ما دعا کن برای ما ما جز تو کسی را نداریم بر شیعیان گنهکارت ترحم بفرما🙏 عج -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_سوم 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، ق
✍️ 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمی‌خواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه می‌زدم و او زیر لب (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. 💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و می‌دیدم از مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه‌اش می‌لرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمی‌شد که با اشک چشمانم التماسش می‌کردم و او از بلایی که می‌ترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته‌تر می‌شد. می‌دیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی‌کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و می‌دانست موبایلش دست عدنان مانده که خون در نگاهش پاشید، نفس‌هایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده‌ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!» 💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل (علیه‌السلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امانت سپردی؟ به‌خدا فقط یه قدم مونده بود...» از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم می‌کرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، داشتن فرار می‌کردن و نمی‌خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!» 💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکم‌تر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست (علیه‌السلام) بودی و می‌دونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!» و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفات‌شون شناسایی نشه!» 💠 و من می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که نجوا کردم :«عباس برامون یه اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمی‌ذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!» می‌دیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله‌های را در نگاهش می‌دیدم و فرصت عاشقانه‌مان فراخ نبود که یکی از رزمنده‌ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. 💠 رزمنده با تعجب به من نگاه می‌کرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از بودند که همه با عجله به سمت‌شان می‌رفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. با پشت دستم اشک‌هایم را پاک می‌کردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش می‌رفت و دیدم یکی از فرمانده‌ها را در آغوش کشید. 💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم می‌داد که نقش غم از قلبم رفت. پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیه‌ای دور گردنش و بی‌دریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و می‌بوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت. 💠 ظاهراً دریای این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!» ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرمانده‌ای سینه سپر کرد :« بود!» 💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم در همه روزهای را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمنده‌ها مثل پروانه دورش می‌چرخند و او با همان حالت دلربایش می‌خندد... ✍️نویسنده: -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
﷽ 🌹 خانم طباطبایی دختر اخلاق و رفتار علامه را این گونه توصیف می کنند: 💐 هرگز عصبانی نمی شدند و هیچ وقت صدای بلند ایشان را در حرف زدن نشنیدیم. 💐 در امر مقید بودند که آن را اول وقت بخوانند و در این زمینه اهتمام روا می داشتند، و سستی دیگران را با صراحت تذکر می دادند. 💐 علاقه زیادی به تلاوت داشتند و سعی می کردند ان را با صوت بلند بخوانند. 📚 هزار و یک حکایت عرفانی ، حکایت ۶۸۷. ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™ ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
📝 : 🌷آیت الله جـــــوادی آملی : 💐اگر خواستیم ببینیـــم آیا با مأنوسیـــــم یا نه باید ببینیــــم از خواندن ڪه سخن خدا با ماست و از خـواندن ڪه سخن ما با خداست احساس ملال می‌ڪنیم یا احـــــساس نشـــــاط.💐 ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™ ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
📜 🕌امام کاظم علیه السلام: المغبونُ مَن غَبنَ من عمرِه ساعهً؛ ورشکسته واقعی،اوست که ساعتی ازعمرش راباخته است. 📚حیاة الامام موسی بن جعفر(ع)، ج1،ص278 📖با باش،که ورشکسته نشوی! 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
4_213466574760182488.mp3
243.2K
⚖یوم الحساب که آمدنش حتمی است وبیخ گوشمات!حسرت میخوریم؛که کاش،توشه ای پیش فرستاده بودیم برای زندگی آخرتمان🤕 🔮روزی ست که ازخواب بیدارمیشویم!ولی چه دیر!خیلی دیرهنگام!یوم حساب!⚖ 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
📝 💛آیت الله بهجت(ره): هر روز یک‌حدیث از کتاب جهاد با نفس را مطالعه ڪنید و سعے نمایید عمل‌کنید بعد از یڪ‌سال خواهیــد دیــد عـوض شـده‌ایـد. ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™ ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
💛قلبم راحسابی آلوده کرده است غبار دنیا وهوای نفس و ! 🚿نیاز شدید دارد دلم،به آبی پاک که طهارت دهم سرزمین جانم را!دست به دامان آیات میشوم!آبی که از آسمان نازل کرده،دست کرم خدا! 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
📖 🌙دراین یک ماه رحمت و مهربانی، هرگاه دلت آسمانی شد و صدقه ای دادی از رزق خداوند، خوشا بحالت که هفتاد نوع بلا و بدبختی را از دور سرت دور کرده ای؛📚(امام صادق عليه السّلام؛ بحارالانوار/ج93/ص316‎) 👌راستی همان ثانیه ای که انفاق میدهی، زود ببوس دست هایت را و آرام بمال به چشم هایت که بوی خدا میدهند! چرا که خود خداوند لطف کرده و صدقه را میگیرد از دست مبارکت؛👈«يَأْخُذُ الصَّدَقات‏»📖[توبه/104] 😘ببوس! سفت و سخت هم ببوس دستت را که دستهایت ،دست خدا را لمس نموده!↘️ 👈چون صدقه ها، قبل از آنکه در دست مستحق قرار بگیرد، میان دستان خداست؛«تقعُ فی ید الله قبل ان تقعَ فی ید السائل»📚[وسائل الشیعه/ج9ص433] ⏰چقدر سریع دارد میگذرد روزهای این ماه مهربان! 💰صدقه! دست تو! دست خدا! بوی مهربانی!💝 📮نشر دهید، رسانه قرآن و عترت باشید 📡 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
📖 😴 بیداری دیرهنگام👆 🤕⬇️⬇️ 🙇 حالا که روز عمل است و فصل کشت و کار، لذت های دنیا خوابمان کرده است بشدت! و حسابی غافل شده ایم از قبر و قیامتی که در انتظارمان هستند از همین حالا!🚑 😴 خلاصه خوابِ خوابیم تا روزی که حرارت شعله های جهنم، خواب از سرمان رباید و به خود آییم! ولی چه فایده که دیر بیدار شده ایم و کار از کار گذشته است!↘️ ⚖«يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّىٰ لَهُ الذِّكْرَىٰ» (ﺁﺭﻯ) ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺘﺬﻛﺮ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺗﺬﻛﺮ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﺩﺍﺭﺩ؟!📖[ فجر/۲۳] 🔔بیدار شویم قبل از آنکه بیدارمان کنند با چوب! 📮نشر دهید، رسانه قرآن و عترت باشید 📡 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
4_6044359968751091869.mp3
1.55M
🕌نفس مسیحایی علیه السلام و هدایت بشر حافی؛ 🎤 حاج حسین ⬆️ 🤔 رفتار وزندگی هایمان چقدر به بنده بودن میخورد؟! بنده ایم خیر سرمان! ولی انگار نه انگار....!! 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
💌برای تمام قرض دارها! برای تمام گرفتاران! برای هر زمین افتاده ای! میخوانم روز و شب روزه هایم؛ «اللهمّ اَقْضِ دَینَ کلِّ مَدین» 🕊کمک میرسد از آسمان! 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮 مذهبی ⬆️ 🤕هربدبختی داریم! هرگرفتاری سرما میاد، همه از .... 🚑 مساوی با ناگهانی! ⌛️ ناگهانی میگویند که فرصت نداری.... 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
🌸 محاسبه ی نفس مصطفی دو زانو نشست ، سرش را انداخت پایین، زل زد به مهرش، دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت هایش رد می کرد، گفت: ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم، بر می گردم کارهایم را نگاه می کنم از خودم می پرسم : کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم؟! خاطره از شهید مصطفی ردانی پور 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
ارضی مناجات 1.mp3
7.34M
🕯 پایانی شب 🌙 🌴مناجات ابوحمزه 🔮مناجاتی آسمانی و زیبا،نوش گوشتان 🎤حاج منصور 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
❣ ⚜کاش می‌شد یکبار از ته دل بگوییم ↫برای بدبختی و ما، نه❌ ↫برای درمان دردهای ما، !!! ↫برای خوب شدن حال واوضاع ما، نه! 💥فقط برای ما بیا ... دلمان برایت تنگ شده💔 مهدی جان! اما اوضاع دل‌هایمان از این حرف هاست ...😔 🌸🍃 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این #معجزه جانم به لب
✍️ 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ✍️نویسنده: -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™