eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
348 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
628 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کشکول مذهبی محراب
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه ی 40 ☀️ لَا الشَّمْسُ یَنبَغِی لَهَآ أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلَا الَّیْلُ س
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 41 و 42 ☀️وَآیَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ ☀️ وَخَلَقْنَا لَهُم مِّن مِّثْلِهِ مَا یَرْکَبُونَ 🌟 و نشانه ای (دیگر) برای آنان، آن است که ما فرزندانشان را در کشتی های پر از بار سوار کردیم. 🌟 و برای آنان مرکبهای دیگری مانند همان، (از قبیل اسب و شتر...) آفریدیم. 💠پیام ها💠 ✅1- این خداوند است که آب را به گونه ای قرار داده که انسان می تواند با ساخت کشتی بر روی آن حرکت کند و این از نشانه های قدرت الهی است. «و آیة... انّا حملنا ذرّیتهم فی الفلک» ✅ 2- مَرکب و وسیله نقلیه که از ضروریّات زندگی بشر است، یک نعمت ویژه و نشانه ای از لطف و تدبیر الهی است. «خلقنا لهم من مثله ما یرکبون» 📚 تفسیر نور/ جلد 7 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_سی_هفتم
⚜ ⚜⚜ ⚜💠⚜ ⚜💠💠⚜ ⚜💠💠💠⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: برای گفتن تجربه ی کافی داشتم، لذا مصمم و محکم پاسخ دادم: بله، خبر رسیده که در بین یاران على اختلاف زیادی وجود دارد. برخی از قبایل عرب با این که با علی بیعت کرده اند، اما از جنگ با شامیان سر باز می زنند و این جنگ را کشی می دانند. علی برای جلب رضایت مردم و شرکت دادن آن ها در جنگ، سخت در مضیغه است. با این وجود، با اندک سپاهیان کوفه را ترک نموده است. برق شادی در نگاه معاویه درخشید. ٱریب نگاهم کرد و آهسته در گوشم گفت: تو این حرف ها را به راستی گفتی یا ... دستم را روی دستش گذاشتم، سرم را به گوشش نزدیک کردم و گفتم: بگذار به فرماندهانت روحیه بدهم. سپس به فرماندهان گفتم: ما دو روز دیگر شام را ترک خواهیم کرد باید جنگ ما با علی در بیرون از شهر باشد. وقتی صحبت هایم با فرماندهان تمام شد، او آنها را ... *** کشیش آخرین برگ از کاغذ پاپیروس را روی اوراق دیگر گذاشت. چند ورق بعدی، ورق های پوستی بودند که با خطی زیباتر از خط عمروعاص نوشته شده بود. فکر کرد او ادامه ی مطالبش را روی پوست نوشته است، اما با مطالعه ی چند سطر از نوشته ها، پی برد که نویسنده ی آن ها شخص دیگری است. به اوراق دیگر کتاب هم نگاه کرد تا شاید ادامه نوشته های عمروعاص را پیدا کند، اما با ناامیدی عینکش را برداشت و کمرش را راست کرد. به ساعت دیواری چشم دوخت. احساس خستگی و خواب آلودگی می کرد. فکر کرد به پایان رسیدن نوشته های عمروعاص شاید به دلیل آغاز جنگی باشد که از آن سخن می گفت. خمیازهای کشید و از جا برخاست. کشیش ماشینش را جلوی کلیسا، همان جای همیشگی در فرورفتگی حاشیه خیابان پارک کرد. ساعت ۱۱ صبح بود. هوا ابری بود و سوز شدید هوا، خبر از بارش زود هنگام برف میداد. کشیش با قدم های آهسته به طرف در ورودی کلیسا حرکت کرد. هنوز گرمای داخل ماشین زیر پوستش بود و اجازه نمی داد او در مسیر کوتاه ماشین و کلیسا، سرما را حس کند تا مجبور شود شال گردن سبزی را که ایرینا روی شانه اش انداخته بود، تا بالای گردن و بناگوش بالا بکشد. ادامه دارد ... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
⚜ ⚜⚜ ⚜💠⚜ ⚜💠💠⚜ ⚜💠💠💠⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: مقابل در کلیسا، دو زن میانسال ایستاده بودند با پالتوهای مشکی و روسری های بافته شده از کاموای کلفت. هر دو با هم سلام کردند. کشیش کلید را به دست گرفته بود و قبل از آن که در را باز کند، به زن ها نگاه کرد و گفت: برای دعا که نیامده اید این وقت صبح؟ یکی از زن ها که نوک بینی اش از سرما سرخ شده بود گفت: ما برای آمده ایم پدر. کشیش در را باز کرد، کلید را توی جیبش گذاشت و در حالی که دستگیره را به طرف پایین فشار میداد، گفت: خدا رحم کند دخترانم! این چه گناهی است که نتوانستید تا غروب صبر کنید؟ بعد لبخند زد، در را باز کرد و گفت: بیایید داخل دخترانم. کشیش در حالی که به سمت محراب می رفت، دکمه های پالتویش را باز کرد، اما وقتی چشمش به محراب افتاد ایستاد، خیره به محراب نگاه کرد؛ همه چیز به هم ریخته بود. تریبون سخنرانی واژگون و چهار جاشمعی پایه دار برنجی روی زمین افتاده بود. کشیش و زن ها باد دیدن محرابی که تخریب شده بود، کشیدند. کشیش جلوتر رفت و جلوی محراب ایستاد. زن ها در حالی که با به اطراف خود نگاه می کردند، کنار کشیش ایستادند. کشیش به آنها گفت: لطفا به چیزی دست نزنید. و با گام های بلند به دفتر کارش رفت که کنار محراب بود. دفتر کارش کاملا به هم ریخته بود. هر دو کشوی میزش باز بودند. اوراق و دفاتر داخل کشو روی زمین پخش و پلا بود. با این که یقین داشت هزار دلاری که بابت پول کتاب مرد تاجیک کنار گذاشته بود به رفته است، باز دست برد داخل کشوی خالی؛ دلارها در جای خود نبودند. کشیش احساس کرد که پاهایش سست شده است. دستش را روی میز تکیه داد. سرقت دو هزار دلار، در مقابل کتابی که به دست آورده بود. ارزش چندانی نداشت تا به خاطرش رنج بکشد. او چاره ای نداشت جز این که به پلیس زنگ بزند. هر چند ممکن بود با به میان کشیدن پای پلیس، مسألهی کتاب نیز به بیفتد. وقتی به پلیس زنگ زد، نای ایستادن نداشت. روی صندلی نشست و به اتاق به هم ریخته اش نگاه کرد و به کم سابقه ترین سرقتی که ممکن بود اتفاق بیفتد فکر کرد؛ معمولا سرقت از کلیساهایی انجام میشد که دارای جات گران قیمت بودند، نه کلیسایی که اشیاء با ارزشی در آن نبود. ادامـــہ دارد ... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🌿 🌿🌿 🌿✨🌿 🌿✨✨🌿 🌿✨✨✨🌿 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: کشیش داشت فکر می کرد که سارق یا سارقین از کجا وارد کلیسا شده اند، ناگهان به فکر در پشتی افتاد. از جا برخاست. از اتاق خارج شد. زن ها که وحشت زده و مضطرب وسط سالن ایستاده بودند، با دیدن او کنار رفتند. کشیش به انتهای سالن رفت. کلید در و قسمتی از چوب آن شکسته شده بود. کشیش چشم هایش را بست و کف هر دو دستش را روی پیشانی اش گذاشت. *** پلیسی که مسن تر بود و درجه ی ستوانی داشت، دستش را جلو آورد و دست نحیف و استخوانی کشیش را به گرمی فشرد و گفت: سلام پدر، من ستوان استپان هستم. ببخشید که کمی دیر رسیدیم. پلیس دوم که جوان تر بود و لاغر اندام، و بند کیف مشکی اش را روی شانه اش انداخته بود، به کشیش سلام کرد و به طرف محراب رفت. ستوان استپان نگاهی به اطرافش انداخت و رو به کشیش گفت: متأسفم پدر، سرقت از کلیسا نهایت بی است... آیا چیز باارزشی هم به سرقت رفته است؟ کشیش گفت: به نظر نمی رسد از اموال کلیسا چیزی برده باشند، اما در کشوی میز کارم پول نقد بود که حالا نیست. یکی از زن ها آه بلندی کشید. ستوان رو به آنها گفت: خانم ها! لطفا شما سالن کلیسا را ترک کنید. سپس رو به کشیش گفت: یا سارقین از وارد کلیسا شده اند؟ بعد به دو زن که بین رفتن و ماندن مردد بودند، نگاه کرد؛ در واقع چشم غره رفت. زن ها صلیب کشیدند و به طرف در خروجی به راه افتادند. کشیش با دست در پشتی را نشان داد و گفت: قفل آن در شکسته شده است. ستوان به طرف در رفت و لحظه ای بعد برگشت و به همکارش که داشت با دقت بهم ریختگی محراب را نگاه می کرد گفت: سرکار دنیس! لطفا از در پشتی انگشت نگاری کنید. بعد بیایید به دفتر کار جناب کشیش. کشیش و ستوان به طرف دفتر کار به راه افتادند. کشیش نمی توانست به محراب نگاه کند؛ بزرگی که نسبت به ساحت کلیسا شده بود او را آزار می داد. ستوان با دیدن دفتر بهم ریخته ی کشیش پرسید: آیا شما همیشه در دفتر کارتان قابل توجهی پول نگهداری می کنید؟ ادامـــہ دارد ... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🌏🌕تقویم نجومی اسلامی🌕🌍 ✴️ سه شنبه 👈 ۲۷ شهریور ۹۷ 👈 ۱۸ سپتامبر ۲۰۱۸ 👈 هشتم محرم الحرام ۱۴۴۰ 🏴 فشار بی آبی و عطش بر اهل بیت سیدالشهدا علیه السلام 📚 روز بزرگداشت شعر و ادب فارسی 💠 بزرگداشت استاد شهریار ✅ این روز ، روز مناسبی برای امور زیر است: 🔘 شرکت در محافل عزای امام حسین علیه السلام 🔘 دیدار با افراد صاحب منصب و سیاسی 🔘 شکار 🔘 انجام امور مهم ❤️🚫 سه شنبه شب طبق روایات (سه شنبه که شب شد) مباشرت ، برای فرزند دار شدن خوب نیست و کراهت دارد. ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث بیماری بدن میگردد. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، موجب درد در ناحیه سر گردد. 🔵 سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و از این کار پرهیز شود. 👕 سه شنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. ✴️️ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸ززندگیتون شاد🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔حلیة المتقین 🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر 📖 مفاتیح الجنان 🗒تقویم جامع رضوی 📗 بحارالانوار و... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 41 و 42 ☀️وَآیَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْم
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 43 و 44 ☀️ وَإِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِیخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ یُنقَذُونَ ☀️ إِلَّا رَحْمَةً مِّنَّا وَمَتَاعاً إِلَی حِینٍ 🌟 و اگر بخواهیم آنان را غرق می کنیم، به گونه ای که نه فریادرسی برایشان باشد و نه (از دریا) نجات داده شوند. 🌟 مگر آنکه بار دیگر رحمت ما شامل حالشان شود و تا مدّتی (دیگر از زندگی) بر خوردار باشند. 💠پیام ها💠 ✅1- دست خدا در قهر و غضب باز است. به خود مغرور نشویم. «اِن نشأ نغرقهم» ✅ 2- اگر قهر خدا سرازیر شود احدی فریادرس نیست. پس نباید احساس امنیّت صد در صد داشته باشیم. «اِن نشأ نغرقهم فلا صریخ لهم» ✅ 3 - هرگز نجات خود را در سایه ی عوامل مادّی نپنداریم. «رحمةً منّا» ✅ 4- هر کس اجلی دارد و زندگی ما محدود است. «متاعاً الی حین». 📚 تفسیر نور/ جلد 7 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
🌿 🌿🌿 🌿✨🌿 🌿✨✨🌿 🌿✨✨✨🌿 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_چهل_ام
🌿 🌿🌿 🌿✨🌿 🌿✨✨🌿 🌿✨✨✨🌿 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: کشیش روی یکی از صندلی ها نشست، گفت: نه! من هیچ وقت پولی در دفترم نگه نمی داشتم. این دو هزار دلار، پول یک مرد تاجیک بود که قرار بود بیاید و آن را از من بگیرد. ستوان به کشیش خیره شد و گفت: یک مرد تاجیک؟ آیا او می دانست شما دو هزار دلار را دفتر کارتان نگه می دارید؟ کشیش که اصلا حوصله ی سین جیم های پلیس را نداشت، بی حوصله جواب داد: خیر! او چیزی نمی دانست. قرارمان دو روز پیش بود، اما نمی دانم چرا نیامد. در سؤالات ستوان، بوی سوء ظن به مشام کشیش رسید - ببخشيد پدر! آیا شما با این مرد تاجیک، قصد معامله ی چیزی را داشتید؟ کشیش فکر کرد ای کاش نامی از مرد تاجیک نمی آورد و ذهن ستوان را به سمت معامله ی کتاب که در روسیه امری غیرقانونی بود نمیکشاند: هيج معامله ای در بین نبود. او جوانی بود که احتیاج به کمک داشت و فرد خیری این پول را به من داد تا در اختیار او قرار دهم. ستوان پرسید: می توانید نام این مرد تاجیک را به من بگویید؟ کشیش احساس کرد در بد مخمصه ای گرفتار شده است. دسته ی صندلی را محکم فشرد تا بر اعصابش مسلط شود. گفت: ماجرای این سرقت، قطعا هیچ ارتباطی با مرد تاجیک ندارد. او می توانست به موقع بیاید و پولش را بگیرد و برود؛ پس دلیلی ندارد که دو روز بعد بیاید و پول خودش را به سرقت ببرد. ستوان فکر کرد این کشیش پیر به نکته ی جالبی اشاره کرده است. هیچ آدم نمی آید پول خودش را ؛ آن هم از کلیسایی که ورود به آن مخاطراتی دارد. علاوه بر آن، بهم ریختگی محراب کلیسا، نشان میداد که سارق یا سارقین به دنبال چیزهای دیگری هم بوده اند. . البته شما راست می گویید پدر! ذهن من به طرف ماجرای قتل یک مرد جوان تاجیک سوق داده شد که دو روز پیش جنازه اش را در یک شرکت ساختمانی پیدا کردیم. ظاهرا نگهبان آن شرکت بوده. صد البته نباید بین آن مرد تاجیک مقتول و مرد تاجیکی که قرار بود شما دو هزار دلار را به او بدهید، رابطه ای وجود داشته باشد. کشیش در صندلی فرو رفت و مچاله شد. رنگ صورتش چنان پرید که از نگاه تیزبین ستوان دور نماند. خیره به کشیش نگاه کرد: - چه شده پدر؟ حالتان خوب نیست؟ ادامه دارد .... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🌿 🌿🌿 🌿✨🌿 🌿✨✨🌿 🌿✨✨✨🌿 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: کشیش سعی کرد کنترلش را حفظ کند، اما ممکن نبود موفق به ابن کار شود. مرد تاجیک به او گفته بود که در یک ساختمانی نگهبان است. پس دلیل او ...! هر چند به قتل رسیدن مرد تاجیک می توانست خیال او را از بابت کتاب برای همیشه راحت کند، اما قتل او بی ارتباط با کتاب و آن دو مرد روس نبود. اگر آن دو مرد که حالا می توانست حدس بزند قاتل مرد تاجیک هستند، به سراغ او می آمدند چه پیش می آمد؟ از کلیسا هم باید کار آنها باشد. واضح بود که آنها به دنبال کتاب بودند؛ پس دست از سر او هم بر نمی داشتند. ستوان دستش را روی شانه ی او گذاشت و پرسید: چه شده پدر؟ حالتان خوب نیست؟ کشیش آهسته جواب داد: چیزی نیست؛ احتمالا باید فشار خونم بالا رفته باشد. ستوان گفت: شما به کسی مشکوک نیستید؟ کسی که می دانسته شما دو هزار دلار پول را در دفتر کارتان نگهداری می کردید؟ کشیش سرش را تکان داد. نوک انگشتان پاهایش مور مور می شد. دلش می خواست دست به جیبش می برد و یکی از قرص های فشارش را می خورد، اما ترجیح داد فعلا به خودش مسلط شود: خیرا من به کسی مشکوک نیستم.. ستوان گفت: به هر حال ما پس از بررسی کامل موضوع، مسأله را | صورتجلسه می کنیم. امیدوارم بتوانیم سارق یا سارقین را دستگیر کنیم. ستوان که از دفتر کارش بیرون رفت، یکی از قرص های فشارش را بلعيد تا مانع سرگیجه بیشترش شود و به فاجعه ای فکر کند که در شرف تکوین بود؛ فاجعه ای که با قتل مرد تاجیک شروع شده بود و خدا میدانست چه وقت گریبان او را خواهد گرفت. فکر کرد بهتر است همه چیز را به پلیس بگوید. صحبت کردن درباره ی آن دو مرد مشکوک که حالا میدانست به یقین قاتل مرد تاجیک هستند، می توانست احتمال خطر را برای او از بین ببرد. ادامـــه دارد ‌‌..‌. 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🌏🌕تقویم نجومی اسلامی🌕🌍 ✴️ چهارشنبه 👈 ۲۸ شهریور ۹۷ 👈 ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۸ 👈 نهم محرم الحرام ۱۴۴۰ ⭕️ تاسوعای سیدالشهدا علیه السلام 🏴 شب عاشورای امام حسین علیه السلام ✅ این روز روز مناسبی برای امور زیر است: 🔘 شرکت در عزاداری و محافل اهلبیت ع 🔘 دیدار بزرگان 🔘 انجام امور مهم 🔘 امور کشاورزی 🔘 شکار ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، موجب بیماری بدن گردد. 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و تاثیر خوبی بر شخص ندارد. ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد . 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به و و و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 📚 منابع مطالب ما: 📔حلیة المتقین 🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر 📖 مفاتیح الجنان 🗒تقویم جامع رضوی 📗 بحارالانوار و... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 43 و 44 ☀️ وَإِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِیخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ یُنقَذ
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 45و46 ☀️ وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّقُواْ مَا بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَمَا خَلْفَکُمْ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ☀️ وَمَا تَأْتِیهِم مِّنْ آیَةٍ مِّنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا کَانُواْ عَنْهَا مُعْرِضِینَ 🌟 و هرگاه به آنان گفته شود از (مجازات دنیا) که پیش روی شماست و از (مجازات آخرت) که به دنبال شماست پروا کنید تا شاید مورد رحمت قرار گیرید (اِعراض می کنند). 🌟و هیچ نشانه ای از نشانه های پروردگارشان برای آنان نمی آید مگر آن که از آنها روی گردانند. 💠پیام ها💠 ✅1- با امر به معروف حجت را بر افراد تمام کنید. «قیل لهم اتّقوا» ✅ 2- تقوا، رمز دریافت رحمت الهی است. «اتّقوا... لعلّکم ترحمون» ✅ 3- برای اتمام حجّت، انواع استدلالها را مطرح کنید. «آیة من آیات ربّهم» ✅ 4- نشانه های خدا بسیار است، امّا پذیرش مردم اندک است. «آیات ربّهم... عنها معرضون» 📚 تفسیر نور/ ج7 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
💠وقایع روز نهم محرم سال ۶۱ ق💠 ✍ در روز نهم محرم سال ۶۱ شمر بن ذی الجوشن با نامه ای كه از عبیداللّه داشت، پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد كربلا شد و نامه عبیداللّه را برای عمر بن سعد قرائت كرد. 👹 شمر كه با قصد جنگ وارد كربلا شده بود، از عبیداللّه بن زیاد امان نامه ای برای خواهر زادگان خود و از جمله حضرت عباس (ع) گرفته بود كه در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه كرد و ایشان نپذیرفت. 👹 شمر نزدیك خیام امام حسین (ع) آمد و عباس، عبداللّه، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی (ع)كه مادرشان ام البنین بود) را طلبید. آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیداللّه برایتان امان گرفته ام. آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟ 🌕 در این روز اعلان جنگ شد كه حضرت عباس (ع) امام (ع) را باخبر كرد. امام حسین (ع) فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس كه چه قصدی دارند؟ حضرت عباس(ع) رفت و خبر آورد كه اینان مي گویند: یا حكم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید. 🌺 امام حسین (ع) به عباس فرمودند: اگر مي توانی آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز كنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال ميداند كه من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم. 🌷 حضرت عباس (ع)نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با این در درخواست تردید داشت. سر انجام فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مي دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیداللّه مي سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت. ------------------------------ پی نوشت: ۱. وقایع الایام، ج5، ص27؛ ۲. مقتل الحسین، خوارزمی، ج1، ص244. 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا