eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
343 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
580 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 🌿🌿 🌿✨🌿 🌿✨✨🌿 🌿✨✨✨🌿 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: کشیش سعی کرد کنترلش را حفظ کند، اما ممکن نبود موفق به ابن کار شود. مرد تاجیک به او گفته بود که در یک ساختمانی نگهبان است. پس دلیل او ...! هر چند به قتل رسیدن مرد تاجیک می توانست خیال او را از بابت کتاب برای همیشه راحت کند، اما قتل او بی ارتباط با کتاب و آن دو مرد روس نبود. اگر آن دو مرد که حالا می توانست حدس بزند قاتل مرد تاجیک هستند، به سراغ او می آمدند چه پیش می آمد؟ از کلیسا هم باید کار آنها باشد. واضح بود که آنها به دنبال کتاب بودند؛ پس دست از سر او هم بر نمی داشتند. ستوان دستش را روی شانه ی او گذاشت و پرسید: چه شده پدر؟ حالتان خوب نیست؟ کشیش آهسته جواب داد: چیزی نیست؛ احتمالا باید فشار خونم بالا رفته باشد. ستوان گفت: شما به کسی مشکوک نیستید؟ کسی که می دانسته شما دو هزار دلار پول را در دفتر کارتان نگهداری می کردید؟ کشیش سرش را تکان داد. نوک انگشتان پاهایش مور مور می شد. دلش می خواست دست به جیبش می برد و یکی از قرص های فشارش را می خورد، اما ترجیح داد فعلا به خودش مسلط شود: خیرا من به کسی مشکوک نیستم.. ستوان گفت: به هر حال ما پس از بررسی کامل موضوع، مسأله را | صورتجلسه می کنیم. امیدوارم بتوانیم سارق یا سارقین را دستگیر کنیم. ستوان که از دفتر کارش بیرون رفت، یکی از قرص های فشارش را بلعيد تا مانع سرگیجه بیشترش شود و به فاجعه ای فکر کند که در شرف تکوین بود؛ فاجعه ای که با قتل مرد تاجیک شروع شده بود و خدا میدانست چه وقت گریبان او را خواهد گرفت. فکر کرد بهتر است همه چیز را به پلیس بگوید. صحبت کردن درباره ی آن دو مرد مشکوک که حالا میدانست به یقین قاتل مرد تاجیک هستند، می توانست احتمال خطر را برای او از بین ببرد. ادامـــه دارد ‌‌..‌. 🌍 @kashkoolmazhabimehrab