eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
349 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
626 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_ 126 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• " یارب این نوگلِ خندان که سپردی به مَنَش میس
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• " عشق یعنی شعله ها افروختن عقل و جان در هیمهء دل سوختن " احسان خوشحاله ... مامان از شادی روی پاهاش بند نیست ... دنیا از شدت هیجان در پوست خودش نمیگنجه ... زمین و زمان از سرگرفتنِ این وصلت مَسرور و شادمان شدن ولی این تازه شروعِ دلنگرانی های نا تمامِ منه ... احسان میگه : " آروم باش عزیزم من هستم ... همیشه و همه جا من هستم ... کامل و تمام قد پُشتت ایستادم ... " ولی !!! ترس از زنی که با تک تکِ جملاتش من و احترام و شخصیتِ خودم و خانوادهء مظلومم رو زیرِ پاهاش له کرد تا اقتدارشو به اثبات برسونه و من در نهایتِ ناباوری نتونستم در برابرش قد علم کرده و جوابِ توهین های استخوان خُرد کُنشو بدم ، لحظه ای رهام نکرده ! گرچه با ازدواج ما موافقت کرد ولی نه برای خواستگاری و نه آشنایی با مادرم ، قدم به خونه و زندگیمون نذاشت ! مامان سعی داره روی صورتش نقابِ بی تفاوتی بزنه ... احسان سعی داره با الفاظِ شیرین و جملاتِ امیدبخش و رفتارهای سرشار از عشقی که خرجم میکنه ، دلمو به آیندهء این زندگی گرم کنه .... طناز دائم سعی داره با پررنگ کردنِ مُحسناتِ این زندگی ، معایب و سختی هاشو پیشِ چشمم بی رنگ کنه ... ولی بچه که نیستم ! خودم بهتر از هر کسی می دونم قدم گذاشتن به اون عمارت یعنی پایانِ لبخندهای بی غم ! یعنی پایانِ آزادی های بی حصار ! یعنی اسارت و اسارت و اسارت ... احسان قول داده بعد از فارغ التحصیلی تو شرکتِ خودش منو به کار بگیره تا مجبور نباشم توی خونه صبح تا شب زیر نگاهِ آنالیزگرِ مادرش زجر بکشم و شاید این بزرگترین روزنهء امیده برای من که دلم لحظه ای نبودن و نداشتنِ احسانم رو نمی خواد ! - کجایی خانومم ؟ سینیِ انگشتر های زیبا را پیش رویم گذاشته و منتظره تا من حلقهء عشقمون رو انتخاب کنم صبحِ امروز با امید به خدا و نام و یادش ، از زیرِ قرآنی که مامان بالای سرمون گرفت رد شدیم تا مسیرِ خوشبختی و زندگیِ مشترک رو با خریدنِ قرآن کریم آغاز کنیم و حالا دومین هدیهء عشق ! "حلقهء ازدواج ... " - این چطوره ؟ حلقهء درشت و زیبایی بود یک نگین برجسته وسط و یک ردیف نگین ریز پائین و ردیفی دیگه بالای اون خودنمایی می کردن - سنگین نیست ؟ - حالا انگشتت کن تا نظر بدم - چشم هم زیبا بود و هم برازنده دستم درشت نبود ولی انگشتهام گوشتی و به قولِ مامان تُپُل بودن ، پس عجیب نبود که این حلقه به این زیبایی روی اون خودنمایی کنه - عالیه .... می پسندی ؟ - قشنگه - دوستش داری ؟ - آره - مهرداد جان همین ست حلقه رو بر میداریم در حالی که با گفتنِ نرخ طلا و بعد از فهمیدنِ وزنِ حلقهء احسان در ذهنم عددها را بالا و پایین میکردم تا ببینم با خریدش چیزی در کارتِ پس انداز مامان باقی میمونه یا نه احسان بی توجه به مخالفت های من قیمت هردو تا رو حساب کرد !!! 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab