eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
349 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
626 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_130 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• - عمارت !!! صدای جهان تاج خانوم بود که تا خا
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• شبِ عمارت را برای اولین بار بود که می دیدم سایهء درختها روی دیوارهای بلند ، تصویرِ رُعب انگیزی ایجاد کرده بود صدای جیرجیرکها که از لابه لای درختها سرودِ زندگی سر داده بودند حتی الان که عقربه ها روی ساعت دو ایستاده بودند هم لحظه ای ساکت نمیشد و من با خودم فکر می کردم یعنی این حشراتِ بی آزار خواب ندارن ؟ - بریم عزیزم دوباره صدای احسان بود که اینبار بعد از پیاده شدنِ مادرش ، در را برای من باز کرده و دستشو به سمتم گرفته بود تا پیاده بشم لبخند تلخی گوشهء لبش نشسته بود و دیدنِ این حجم از ناچاری و در بند بودن دلمو به درد می آورد - تو دیگه ساکت نباش قربونت برم خودم از درون متلاشی شدم تو حالمو خوب کن دیبا جان ! پس چه کسی باید حال منو درک کنه و تسلای خاطرم باشه بی انصاف ؟ من بیشتر از هر کسی احساسِ تنهایی و غُربت و بیچارگی می کنم فقط بی اندازه خوشحالم از این درایت و تیزبینیِ مامان که انگار دستِ جهان تاج رو از قبل خونده بود و چیزی که من حتی در آینه هم موفق به دیدنش نمی شدم در خشتِ خام تجربه هاش دیده بود " دیبا جان ! میدونم سختته میدونم خجالت میکشی میدونم احساس میکنی بهت بی احترامی میشه ولی چند لحظه تحمل کردن ، بهتر از اینه که یه روزی مادر شوهرت هزار حرف درست و غلط به پای تو ببنده " بی حضورِ پروانه فضای عمارت زیادی سرد و سنگین بود یه جورایی نفس گیر و غیر قابل تحمل - نگران نباش فدات شم اتاق من یه سوییتِ کامله ! میتونی راحت و آسوده باشی - احسان ! بیا اتاقم باهات کار دارم مادر فولاد زره وارد اتاقش شد و من با همراهی و حمایتِ احسان پا به درونِ اتاقی گذاشتم که بدترین موقعیتِ مکانی رو در این عمارت داشت ... درست روبه روی اتاقِ مادر شوهر ! - راحت باش عزیزم دست به چیزی نزن تا خودم برگردم و کمکت کنم سری به تایید تکان دادم و لبهء تخت نشستم اتاقِ بزرگی بود ، شاید ۲۴ متر ! راست می گفت یک سوییتِ کامل ، سرویس بهداشتی و حمام ، یک تراس رو به باغ ، کمد دیواری ، تخت دو نفره و میز آرایش .... چند روز قبل به اصرار خودش وسایل اتاق رو از نو و به سلیقهء من سفارش داده بودیم و چیدمان جدید درست بر اساس علایق و نظر من بود .... پرده های نقرآبی رنگ .... دیوارها و در های کمد و اتاق شیری رنگ ... سرویس خوابِ سفید رنگ با روتختیِ زیبایی که ترکیبی از حاشیهء تیره با گلهای سرخِ آتشین بود به قول احسان این رنگِ پُرهیجان بین این همه سفیدی و روشنی خواسته یا ناخواسته آدمو به هیجان میاره حالا من میون این همه هیجانِ تزریق شده بینِ آرامش نشستم وسطِ تخت .... بینِ این همه گلِ زیبا .... آروم و با حوصله دامنِ بلند و پف دارم رو دور تا دورم پخش کردم ، گرد و منظم ... پرده ها کشیده شده و نورِ ملایمِ آباژور درست روی من افتاده ! دختری میانِ گل بوته های آتشینِ عشق نشسته و غرق در احساساتِ نابِ اولین شبِ زندگیِ مشترک به فرداهایی فکر میکنه که بی اندازه مجهول و ناپیداست ... 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab