eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
366 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
704 ویدیو
25 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• دیبا چشم باز کردم .... پرتوهای نور خورشید از منافذِ ریز پردهء اتاق روی صورتش افتاده بود مثل بچه های مظلوم و بی زبون خوابیده بود انگشتم یواش یواش به سمتِ صورتش کشیده شد و نوازش را از شیارهای مَحوِ روی پیشانی شروع کرد ته ریشِ جذابش دلمو به یغما برده بود من عاشقِ این مردِ همه چیز تمام بودم مهربانی هایش بی دریغ بود و حمایتش همیشگی .... پشت چشمهای بسته ،مردمکهایش نیز می خندید چه رسد به لبهای از هم گشوده اش - صبح بخیر عزیزم - صبحِ شما هم بخیر عشقِ احسان ! من از خجالت در حالِ آب شدن بودم و اون بی ترس از اینکه صداش از اتاق بیرون بره قهقهه میزد و از این حالم لذت می برد بدجنسِ دوست داشتنی ! دیوونهء جذابِ دوست داشتنی ! همسرِ نازنینم ... شوهرِ مهربون و دوست داشتنی ! - آماده شو بریم صبحانه که تا همین حالا هم جهان تاج بانو بهمون رحم کرده عزیزم - چشم ............................................ برای اولین بار است که بی حجاب و با موهایی که به درخواستِ همسرم روی شانه رها ‌کرده ام و البته آرایشی ساده برای پوشاندنِ رنگِ پریده روبه روی مادرش و درست کنار خودش نشسته و سر به زیر و آرام در انتظارِ اولین عکس العملِ خانومِ این خانه هستم - چیزی رو فراموش نکردی ؟ روی صحبتش با احسان بود ولی در دلِ من رخت شویی راه انداخته بودند ! - گمون نکنم ! قدیما صبح عروسی واسه عروس کاچی آماده می کردن حرصی آشکار در صدایشان بود مادر و پسر شمشیر از رو بسته بودند و من جز خجالت از حرفهای احسان و تحقیر از حرفهای مادرش چیز دیگری نصیبم نمیشد ... بی انصاف جوری کنایه را میزد که عمقِ سینه ات را به آتش می کشید و میسوزاند دلت را ! - مامان !!! هشدار احسان هم کارساز نبود وقتی مرغِ لجبازی و تلافی جوییِ کودکانهء مادرش یک پا داشت ... - بعد از صبحانه اتاقم منتظرتون هستم... 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab