کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_134 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• دیبا چشم باز کردم .... پرتوهای نور خورشید از
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_135
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
کمر به قتلِ کرامتم بسته بود
دردش را جز شکستن و ویرانیِ من چاره ای نبود
دلش آرام و قرار نداشت تا وقتی لبخند روی لبم می دید
احسان پشوانه ای چون کوه بود ولی مادرش طوفانی بود که هیچ کوهی در برابرش مقاومت و اقتدار نداشت
از هر راه که برای گریز از ترکش های آزار و اذیت هایش فرار میکردی ، از راه دیگه ای واردمی شد و تَرفند جدیدی به کار می بست
" وقتی یه زنِ جوون و با سلیقه توی این خونه هست خوردنِ دستپختِ خدمتکار چندان خوشایند نیست "
" از قدیم گفتن بیکاری فتنهء زندگیِ جووناست
بیکار که باشی از درزِ دیوار هم ایراد میگیری و بهونه هات شوهرتو کلافه میکنه "
" پروانه خیلی وقته تنهایی از عهدهء کارها بر نمیاد
کمک حالش باش ! "
" این خونه چیزی کم نداره جز صدای نفس ها و خنده های یه وارث که بیشتر از من و پدرش خیالِ مادرشو بابتِ موندگار بودن توی این عمارت راحت کنه ! "
خدای من ! تا کجا پیش رفته بود و ما بی خبر بودیم !
کار از اظهارِ نیاز و درد دل با فرزند گذشته و به تحکّم و تصمیم گیری به جای ما رسیده بود
بیشتر از خواسته های نابه جای او ، این سکوتِ احسان بود که عذابم می داد
عذابی که برای من و روحِ لطیفم زیادی سخت و دردناک بود
شاید اگر پیش از غروب و به رسمِ خودشان بی توجه به نارضایتیِ مادرش برای دست بوسیِ مادر و مادرزن سلام به خانهء پدری نمی رفتیم زخمِ حرفهایش به این زودی از دلم زدوده نمی شد و آرامنمی گرفتم
- خب اول گل بخریم برای مادرزن جان و یه اسباب بازی واسه خواهر زنِ عزیزم !
میگم شیرینی هم بخریم نه ؟
- هر جور صلاح میدونی
من راضی به زحمت و هزینهء تو نیستم
- نیازی نیست شما واسه آقاتون تعیین تکلیف کنی خانوووم
فقط بشین و ببین همسر جان چه میکنه !
- پس لطفاً فقط رز سفید و صورتی بخر
مامان عاشق این گل و این دو رنگه
- ای به چشم .... شما جون بخواه عزززززیزم !
شاید اگر میدونستم یک شب تنهایی و دوری و بی خبری از من اینطور چشم های مامان و دنیا کوچولوی منو نمناک و دل ها شونو بی قرار و نا آروم می کنه هیچ وفت دلمو به حراج عشق نمی بردم !
- آبجی !!!
- جان آبجی
الهی آبجی پیش مرگن بشه
- آب ... آبجی .... دیشب تا خود خود صُبح بیدار بودیم .... تازه منم خوابم پریده بود .... آخه تو که نبودی .... دلم تنگ شد برات
- قربونت برم خوشگلم
ببین حالا اومدم پیشت دیگه
- چه ... چه خوشگل شدی دیشب تا حالا
امروز کوچک و بزدگ کمر بسته بودند تا منو از خجالت به زانو در بیارن
- سلام مامان
به جای هر کلامی ، این دستها بودند که با به آغوش کشیدنم و چشمها با جاری شدن ، حرف دلتنگی زدند و دلمو بی تاب کردند
- مبارک باشه عزیزم
خوش اومدی مادر
الهی خوش و خوشبخت باشی دختر قشنگم
- مادرجون به خدا هواشو داشتم
خیالتون راحت باشه
صدای احسان بود که سعی داشت از هر تلاشی برای آروم کردنِ این جمعِ سه نفره دریغ نکنه
- میدونم پسرم
خدا سایهء تو رو بالا سرِ دیبا نگه داره
به پای همدیگه پیر شید
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab