eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
365 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
720 ویدیو
25 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_140 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• - احسان جان ! - جانم ؟ بیا بغلم که بازم باید
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• بیا اینجا ببینم هلو خانوم ! هلو خانوم لقبِ جدیدی بود که از همین چند ساعت قبل برای من انتخاب کرده و دائم تکرار میکرد - مثل اینکه هلو خیلی دوست داری - اووووف ..... چجور ! به خصوص هلو زعفرونیِ رسیدهء شیرینِ بپَر تو گلو - احسان جان بریم تو رو خدا دلم نمیخواد دوباره مامانت از دستمون شاکی بشه - زیادی جوش نزن یهو دیدی یه جوش در اومد وسطِ بینیِ خوش فُرمت اونوقت دیگه قول نمیدم ، یواشکی نرم سراغِ یه دلبرِ دیگه - احساااان !!! صدای بلندِ خنده اش در خانه پیچیدو من که دیگر در برابر این مردِ گستاخ و زبان دراز کم آورده بودم ، متکای کنار دستم را به سویش پرتاب کردم و او همچنان خندید و خندید و برایم در هوا بوسه فرستاد چیزی تا ساعت صَرفِ ناهار که اصولاً مقرراتِ خاصی در عمارت داره نمونده پشتِ درهای بزرگ و بلند و دیوارهای قدیمیِ عمارت ایستادیم و احسان با دستهایی پُر از خرید منو به جلو هدایت میکنه تا زودتر وارد بشیم خریدی که فقط شاملِ چیپس و پفیلا و تخمه و لواشک و آلبالو خشکه و .... درست مثلِ بچه ها با چنان ذوقی هَله هوله ها رو داخلِ سبد می ریخت که دلم نیومد دلشو بشکنم حالا حاصلِ دلسوزیِ من شده بود پلاستیکی پُر از خوراکی های بی خاصیت که مطمئن بودم سوژهء بعدیِ جهان تاج خانوم برای گیر دادن به ما و سرزنش کردنِ من و احسانه ! - سلام آقا سلام خانوم بفرمایید زودتر برید سر میز که خانوم حسابی کلافه و شاکی شدن از دستتون دلِ من با نگرانی و استرس گره می خورد و احسان بی خیال و آسوده خریدها را به دستِ پروانه می سپرد تا به اتاقمان ببرد به قول خودش جیرهء شب کاریهای پیش بینی نشده !!! - احسان ! جون من ول کن بیا بریم تا صدای مامانت بلند نشده - میریم گلم هرچی بیشتر بزنی بر طبل بی عاری ، تحملِ این خونه و متعلقاتش واست راحت تر میشه خدای من یعنی منظورش از متعلقات " مادرش " بود ؟ چه زود از اوجِ حکمرانیِ عمارت پرتو به زیر آمده و جزوی از متعلقات خانه به حساب می آمد - پروان ؟ - بله آقا ؟ - ناهار چی هست حالا ؟ - زرشک پلو با مرغ - باشه برو - دوست داری دیگه ؟ - آره ... برکت خدا رو چرا دوست نداشته باشم ؟ - گفتم اگه میلت نمیکشه چیزِ دیگه سفارش بدم واست - نَ... - چه عجب !! تشریف فرما شدید ! حرف اول به دومی نرسید که صدایش در فضا پخش و اضطراب را به قلبم هدیه داد - سلام - بشینید قدیم یه احترامی واسه بزرگتر و سفره و آدابِ غذا خوردن قائل بودن حالا که دیگه هیچی ... بشقابم را برداشت و دو کفگیر پلو همراه با تکه ای سینهء مرغ درونش کشید آن هم بی توجه به مادری که امروز برای دومین بار قصد داشت حالِ خوشمان را خراب کند - بخور عزیزم نوش جونت - ممنون شاید اگه میدونستم یه روزی همین محبت های کوچولو که برای من بی اندازه لذت بخش بود و برای مادرش بی نهایت غیر قابل تحمل ، تیشه میشه و با دستهای حسادتِ جهان تاج میزنه به ریشهء خوشی هامون ، همون جا جلوی احسان و ابراز احساساتی که پیش روی این مادر بیشتر جنبهء لجبازی و حال گیری داشت رو می گرفتم 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab