eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
359 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
669 ویدیو
24 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_166 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• اَلعَفو .... اَلعَفو .... اَلعَفو ... اَست
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• - آقا ناهار براتان بگیرم از بیرون یا شام بذاره حاج خانوم براتان ؟ - نه دیگه راضی به زحمت شما نیستم ناهار که خریدم فقط یه زحمت دارم واسَت - شما جون بخواه - جونت سلامت باشه این کارتِ منه رمزش هم ۱۳۷۰ یه زحمت بکش یه حالی به این یخچال بده خدا خیرت بده ، اینم سوییچ با ماشین برو - ای به روی چشم با رفتنِ سلیمان خیالم راحت شد چند ساعتی داخل ویلا نیست دیبا داخل اتاق و روی تخت دراز کشیده بود میدونستم حسابی بدنش کوفته شده به خصوص که چند ساعت هم داخل ماشین بالا و پایین شده بود ماشین و امکاناتش عالی بود ولی مثلِ تخت که نمیشد ! بدونِ شک یه دوشِ آب گرم اولین چیزی بود که میتونست به دیبا و البته به من که جسمم به اندازهء روحم داغون بود ، آرامش بده تبش پایین اومده بود این از قرمزیِ لُپهاش که نسبت به ساعتی قبل خیلی کمتر شده بود ، قابل تشخیص بود و من از این بابت خوشحال بودم چشمهاش باز بود و این خوب بود یه جورای عجیبی ضعف و بی حالی بر جسمش غلبه کرده ولی همین که به هوش بود و چشمهاشو باز کرده بود جای شُکر داشت - آب گرمکن روشنه کم کم آب هم داره گرم میشه یه دوش بگیری سرحال میشی دیگه اونقدر شناخته بودمش که بدونم در حالتِ عادی ، یه دعوای ساده باعث میشد تا مدتی از نگاه های پر مهر و کلام شیرینش محروم باشم اون از روزای خوبمون بود ، حالا دیگه با رفتار زشتم رسیده بودیم به شب تار... - پاشو عزیزم دستتوبده دستم را که برای کمک‌کردن به سمتش دراز شده بود پس زد اصلاً تو حال خودش نبود که بی توجه به زخم دستش اونو از پشت به تخت فشار داد تا بلند بشه و همین کار صدای فریادِ پردردش رو بلند کرد - آااااای ..... دستم .... - میگم بذار کمکت کنم لج میکنی اشک دوباره مهمونِ چشمای قشنگش شد و دیدنِ لکهء روی پانسمانِ دستش که نشون میداد به جای سوختگی فشار اومده دلمو به درد آورد چاره ای نبود اگه به خودش واگذار میکردم نه دوش میگرفت و نه حتی غذا میخورد به نفعش بود سختگیری و دستِ پیشی که برای به کُرسی نشوندن حرفم در پیش گرفته بودم نگاه از من دزدیده و روی پا ایستاد ضعف باعث شد تا لحظه ای سرگیجه بیاد سراغش که دستشو به جای من تکیه داد به تخت ! - بیا کمکت میکنم فشارت پایینه .... خونریزی هم داری باید بیشتر احتیاط کنی قصد نداشت قفلِ زبانش رو بشکنه به اجبار با من همراهی کرد و اجازه داد تا جلو حموم کنارش باشم دستش که به چهارچوب در رسید ، دستمو پس زد تا خودش وارد بشه با حال خرابی که داشت عجیب نبود دائم برای بدست آوردنِ تعادل ، چشمهاشو ببنده و چند لحظه ای توقف کنه تا آروم بگیره - آروم بگیر ببینم ... ای بابا !! فهمید که قصد دارم خودم حمومش کنم و همین باعث شد تقلا کنه برای رهایی از دستم من از اون زرنگ تر بودم ! یا امروز همراهیش میکردم تا خیالم راحت باشه و یا اون زبونِ کوچولوشو باز میکردم ! وقتی چشم هاشو از زورِ شرم بست و علیرغمِ میلش اجازهء همراهی داد فهمیدم این قفل زبان به این سادگی ها باز نمیشه ... 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab