♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_170
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
بوی نم و بوی غم می آمد
آروم آروم لای پلکها رو باز کردم
بعد از یه خوابِ آروم احساسِ سبکی میکردم
فضای اطرافم تاریک بود
یعنی نور و روشنایی هم با من قهر بود ؟
سرمو به سمت چپ چرخوندم تا شرایط رو بسنجم
احسان اون سمتِ تخت در حالیکه جنین وار دستها رو لای دو زانو گذاشته و درخودش مُچاله شده بود هنوز از خواب لذت میبرد
یه لحظه دلم براش سوخت ، درست مثلِ بچه های بی گناه و معصوم خوابیده بود !
دستم رواندازو از روی خودم بلند کرد و خواستم تنِ اونو بپوشونم که در بینِ راه مُشت شد
همون دستی که اسیر دستش بود و اونقدر بهش فشار آورده بود که مُچم به کبودی میزد
منصرف شدم
چرا باید رحم میکردم به سرمایی که مطمئن بودم در خواب به تنش نشسته ؟
مگه اون به من رحم کرد ؟
تا پای مرگ کشوند و کشوند و کشوند و درست لحظه ای که میخواست جونمو با دو دستِ ادب به عزراییل تقدیم کنه ، فرشتهء دیگه ای از درگاهِ خدا به دادم رسید و نجاتم داد
سبک تر بودم ولی هنوز با هر حرکت یه قسمت از بدنم درد میگرفت
بدترینِ اونها هم دندهء شکسته ای بود که با هر بار نفسِ عمیق کشیدن ، نفسم رو بند می آورد و دستی که هنوز بر اثر سوختگی ، عجیب میسوخت
همهء اینها به کنار
سوزشِ قلبم از نوعِ دیگری بود
جزغاله شده بود
گداخته و خاکستر شده
چیزی از جسم و روحم باقی نمونده بود
خراب و خسته و داغون
ویران و سرگردون بودم
بی توجه به احسان و تنِ دردناکم آروم از تخت پایین اومدم
ناچار بودم از دیوار بعنوانِ تکیه گاه کمک بگیرم تا سقوط نکنم و حالم خراب تر از این نشه
یه لحظه با یادآوریِ دوشی که زیر نگاههای احسان گرفتم ، عرقِ شرم روی پیشانیم نشست
بدجنسِ موذی بدترین راه را برای باز کردنِ زبونم انتخاب کرده بود ولی کور خونده ، اینبار دیگه کوتاه نمیام
خودم به دَرَک !
کافی بود مامان بفهمه تا دوباره حالش خراب بشه
نمیدونستم کجای کرهء زمین هستیم ولی بوی نم و هوای آسمون و البته اون درختای پرتقال و نارنگیِ داخل حیاط بلند صدا میزد اینجا شماله !
به آشپزخونه رسیده و در یخچالو باز کردم
همه چیز بود
موز و گیلاس و آلو و زرد آلو ....
شیرینیِ مخصوصی که دوست داشتم
دو شیشه عسل ....
ظرفِ شیره و ارده ....
دوغ و ماست و شیر و ....
فریزر هم پُر بود
مرغ و ماهی و گوشت و ....
ظاهراً چند روزی اینجا موندگار بودیم
دیگه برام فرقی نمی کرد
خودمو سپرده بودم به دستای روزگار والبته تقدیری که خدا برام رقم زده بود ...
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab