کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_174 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• گاهی وقتها لازم بود کمی زور گفتن و کمی زور شن
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_175
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید
- دل من گرفته زین جا هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟
- همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
- به هر آن کجا که باشد به جز این سرا، سرایم
- سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفهها، به باران برسان سلام ما را”
گون !!!
سفت و سخت و مقاومه
جوری با خشم و خشونت بیابون اخت شده که طوفان هم به سختی میتونه اونو از ریشه در بیاره و اسیر دست باد کنه
نه !!!
من گون نیستم
من نسیمم
همون نسیمی که نرم و آروم میاد و میره بدون هیچ رد و نشونی
من نسیمم ......
طبیعت نسیم گذر کردن و رفتنه
پس باید رفت ، گرچه این راه کوتاه بود و نا هموار ، ولی دیگه جای موندن نیست
باید رفت و این زندگی رو به اونهایی سپرد که مشتاق هستند براش
احسان خوب بود
عزیز بود
مهربون بود
حامی و مهم بود
ولی....
وقتی خشم و شهوت و سوء ظن به این سادگی تونست اختیار عقلشو به دست بگیره دیگه امیدی نیست
چه تضمینی وجود داره دفعهء بعد جنازهء من روی دستش نمونه ؟
عشـق؛ عشـــق است…
عشــق؛ عشــق است…
دوستم داری؛ می دانم…
باز دوست دارم؛ که بپرسم، گــــاهی..!
دوست دارم که بدانم امروز؛ مثلِ دیروز، مرا می خواهی؟!
از هــوایت، قفسم را پُـر کن
از هــــوایت، قفسم را پُـــر کن
تُنگ دریـاست؛ برای مــــاهی!
صدای آهنگ زیبایی که معلوم بود از گوشیش در حال پخشه نشون میداد سعی داره از هر راهی برای گرفتن رضایت از من استفاده کنه ....
رضایتی که حتی بدون اصرارهای اون هم ایجاد شده بود !
گرچه دلم شکسته بود به همون شدت که استخونم شکسته بود و به همون بدی که اعتماد و اعتبارش پیشم ترک برداشته بود....
بین دوراهی گیر کرده بودم که یک سرش میرسید به خشم و غرور و زورگویی های احسان که شاید تا ابد ادامه داشت واز طرف دیگه محبتهایی که هر لحظه دلمو بیشتر اسیر و وابسته می کرد ...
هنوز هم میترسم از هر صدای فریادی ...
از هر صدای بلندی ...
از هر چیزی که کابوس اون شب رو پیش چشمم زنده کنه ...
همین فرار اجباری نشون میداد تا چه اندازه از کردهء خودش پشیمونه ولی این پشیمونی چه چیزی رو درست می کرد ؟
یعنی اینبار که بی اطلاع برم از خونه بیرون ،دیگه بدبین نمیشه ؟
دیگه غضب نمیکنه ؟
دیگه حرفای مادرش روی تصمیماتی که میگیره تاثیر نمیذاره ؟
نه !
تا وقتی من و احسان و اون زن حسود زیر یک سقف هستیم زندگی همینه ...
همین اندازه غیر قابل پیش بینی و حسرت بار.....
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab