eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
366 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
711 ویدیو
25 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• احسان نگرانی بابت از دست دادن دیبا لحظه ای منو رها نمی کرد ولی تصمیم داشتم صبور باشم صبوری کنم تا هم دیبا آروم بشه و منو ببخشه و هم مقاومت خودم در برابر اتفاقاتِ بعدی بالا بره برگشتن به تهران یعنی اصابتِ تیر و ترکش های مامان ، بیشتر از قبل دیروز وقتی فهمید بی اطلاع یا بهتره بگم بی اجازهء اون اومدیم ماه عسل حسابی جوش آورد ! تماسِ پیمان و تقلایی که برای پیدا کردن ما داشت ، نشون میداد اوضاع حسابی قمر در عقربه ! دیبا .... دیبا ..... دیبا ! هر روز عشق و علاقهء بیشتری نسبت بهش پیدا می کردم تنها راهِ تموم کردنِ این داستانِ تلخ ، شکستنِ سکوتش بود دیبا کینه ای نبود همون طور که حسود نبود همون طور که نا مهربون نبود ... ناهار خوشمزه ای بود ! بعد از دو روز ناز کشیدن و تر و خشک کردنِ همسری که خودم ، هم دل و هم روح و هم جسمشو شکسته بودم ، چشیدنِ دستپختش زیادی خوشایند بود دیشب خیلی نا آروم بودم دیبا بخاطر مصرف مسکن خوب خوابید ولی من ... چرت بعد از ظهر فرصتِ خوبی بود برای بدست آوردنِ انرژیِ تحلیل رفته اجباری برای خوابیدنِ دیبا نداشتم بهتر بود اینبار بجای زورگویی از ترفندِ آزادی عمل دادن استفاده می کردم ! اونم حق داشت اگه میخواست خودش برای آروم گرفتن در آغوشم پیش قدم می شد لعنتی ! با بلند شدن صدای زنگِ تلفنِ همراهم احساس کردم از آسمونِ هفتم پرت شدم پایین ! حتماً تا شب مجبورم یک سردردِ اجباری رو تحمل کنم دستم برای برداشتنِ گوشی که صداش لحظه ای قطع نمیشد روی تخت شروع به جستجو کرد پس کجاست این گوشی ؟ نشستم و نگاهی به دور و برم انداختم آره آخرین بار روی اُپن رهاش کرده بودم این دیگه کیه ؟ شماره آشنا نبود ، ترجیح دادم تماس رو بی جواب رها کنم اونقدر زنگ خورد تا قطع شد خمیازهء بلندی کشیدم تا شاید تزریقِ اکسیژن به مغزم باعث بشه حالم جا بیاد پس دیبا کجاست ؟ دوباره صدای تلفن بلند شد باز همون شماره .... ای بابا ! یعنی کی پشتِ خط منتظرِ جواب دادنِ منه ؟ بهتره جواب بدم تا به جواب سوالم برسم - بله ؟ - چرا جواب نمیدی مرد حسابی ؟ - شما ؟ - آقا این پرادو با پلاکِ ..... برای شماست ؟ - چی ؟ - من با این ماشین تصادف کردم جناب راننده شماره شما رو گرفت تا صحبت کنم داداش خودتو برسون که اسیر شدم تو این هوا ! - چی میگی مرد حسابی ؟ ماشین من الان .... یک لحظه با چرخشِ سرم به سمتِ حیاط و دیدنِ جای خالیِ ماشین نازنینم ، آه از نهادم بلند شد نه ! دیبا .... نه ! - الان ... الان کجاست ؟ - ببین داداش بیا خیابون .... سمت ساحل ، چار پنج کیلومتر مونده به ساحل منتظرم قطع کرد 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab