eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
365 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
720 ویدیو
25 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_178 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• احسان نگرانی بابت از دست دادن دیبا لحظه ای
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• خدای من دیبا از کی تا حالا اینقدر جسور شده که به خودش اجازه داده بود بشینه پشت ماشینم ؟ اونم بی اجازه و بی خبر ؟ دلم به جوش و خروش افتاده بود شمارهء راننده رو گرفتم تا اول ببینم حال دیبا چطوره ؟ چرا خودش زنگ نزد ؟ لعنتی ! لعنتی ! لعنتی ! اشغال بود ... به سرعت پیراهن و شلواری پوشیدم و به سمتِ در پا تند کردم دیوانه ! " من رفتم ساحل " تو بیجا کردی ... غلط زیادی کردی مگه دستم بهت نرسه دخترهء سر خود ! یه دیبایی بسازم که ! خدایا حالش ... حالش خوب باشه ماشین فدای سرش حتماً میخواست با این کار حالمو بگیره دست روی بد چیزی گذاشته بود بذار برسم درستت میکنم هنوز در حالِ نبرد با خودم و عقل و احساسم بودم که چشمم به ماشینِ نازنینم افتاد - آقا ممنون همین جا پیاده میشم - به سلامت داداش پیاده شدم و به سمتِ ماشین دویدم پس دیبا کجا بود ؟ از شانس خوبم با چه ماشینی هم تصادف کرده بود ! یه نیسانِ آبی رنگ از پشت زده بود بهش رانندهء بی خیال در حالی که مثلِ اگزوز دود میکرد و سیگارشو روی زمین تکون میداد ، به سالار جاده ها تکیه زده بود با چشم دنبالِ دیبا میگشتم که رسیدن به مردک قفل زبانم رو باز کرد - همسرم کجاست ؟ - اِ .... شما صاحبِ این عروسکی ؟ - میگم همسرم کجاست ؟ - خیلی خب چرا جوش میاری برادر من ؟ گمونم صندلی عقب دراز کشیده باشه انگاری فشارش افتاده شانسو میبینی ؟ خوبه اون از پشت نزد به ما ، اگر نه باید الان اسیر بیمارستان میبودم نگاهِ خشمگینم را به چشمهای خندانش دوختم که فهمید خارج شدن حرف دیگری از دهانش مساوی است با ریز شدنِ دندانهای ردیفش در آن دهانِ گشاد به ماشین رسیدم و درحالی که اخم محکمی روی پیشانی ام نشسته و قلبم به در و دیوار می کوبید در را باز کردم - دیبا ! به سرعت نیم خیز شد شاید اگه هرجای دیگه و یا در هر شرایط دیگه ای بودیم ، خوابوندنِ یک کشیدهء محکم زیر گوشش کمترین تنبیهی بود که براش در نظر می گرفتم ولی حالا .... دیدنِ اون مردمک های لرزون و ترسیده رنگی که از چهرهء دلبرش پریده بود افت فشاری که باعث شد چشم ببنده و دستشو به پیشانی بگیره و آخرین تیری که با اصابت به قلبم ، دست و پامو چنان شل کرد که دیگه دلیلی برای تنبیهش باقی نگذاشت - من .... من ..... بِ ... ببخشید بالاخره زبان باز کرد دخترکِ جسور و مهربونم ! دست دراز کردم و آروم روی صندلی هدایتش کردم تا حالش بهتر بشه در ماشین رو بستم و به سمت رانندهء خاطی رفتم قبل از اون نگاهی به ماشین انداختم خدارو شکر فقط سپر ضربه دیده و ماشین سالم بود گمونم راننده بیشتر بخاطر حال و احوال دیبا ترسیده بود ! 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab