eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
359 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
669 ویدیو
24 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❀✿ به تلخے لبخند مے زند: هیچے فڪر نڪنم دیگھ مزاحم شھ....فقط... یسری حرفاش برای من سنگین بود.دلو میسوزوند... _ مثلا چے؟!... _ مهم نیست...ڪتاب رو بخونید!... پشتش رامیڪند تابرود ڪھ میگویم: صبرڪن ڪارت دارم! بھ فرش خیره میشود _ راجب امروز حرفے نزنید. _ نھ نمیزنم..یچیز دیگس. آذر پشت اپن اشپزخانه ایستاده و فیلھ های مرغ را در ڪیسھ فریزر بسته بندی میڪند. هرزگاهے نگاهمان میڪند...حتم دارم دوست دارد بداند چھ میگویم. یحیـے مقابلم درطرف دیگر میز عسلے میشیند و میگوید: خب بفرمایید. سرش راپایین انداختھ! مثل اینڪھ ڪنترل نگاه در گوشت وخونش خانھ ڪرده. بدون مقدمھ میپرسم: امروز قراربود ڪجا بریم؟! _ بھ ڪتابخونھ! بعدشم یجا دیگھ.قرارنبود از اول با هم بریم یعنے فعلا ڪھ برنامھ بهم خورد.ان شاءاللھ بعدا بایلدا!... _ دیگه خودت نمیای؟!.. _ میام! _ مرسے! .... الان بمن شڪ نداری؟ _ راجب امروز حرف نزنید!! _ اخھ... _ ببیند دخترعمو!.... فقط همینو بگم ڪھ خب جمله هاش برام گرون تموم شد.ولے حرفمو اول زدم من به چشمم هم اعتماد نمیڪنم. من باتوجھ بھ چیزی ڪھ فڪر میڪنم و اتفاق افتاده بھ طرف اعتماد میڪنم!! .... این یھ مسئله دومے اینڪھ... امیرالمومنین فرمودند: اگر ڪسے رو هنگام شب درحین ارتڪاب گناه دیدی صبح بھ چشم گناه ڪار نگاهش نڪن! شاید توبه ڪرده باشه!... اون اقا اگر یڪ درصد حرفاش درست باشھ.. چیز درست تراینڪھ الان شما با دوماه پیش فاصله ی عمیقی گرفتید!پس من حقے ندارم قضاوتتون ڪنم! حرفهایش تسلےعجیبے برای دلم است.گرم و ارام نگاهش میڪنم. اشتباه میڪردم...او عقب مانده نیست... من بودم!! ❀✿ 💟 نویسنــــــده: 👈 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• از کتابخونه بیرون اومدم و دستمو روی قلبم گذاشتم و چند نفس عمیق کشیدم تا از هیجاناتم کم‌ کنه... تصمیم گرفتم کمی سر به سر پروانه بذارم... با قیافه ای بشاش و خوشحال وارد آشپزخونه شدم... +به به... حال شما پری خانم؟ پروانه چشم‌غره ای نثارم کرد: -هزار بار بهت گفتم پری صدام نکن بدم میاد ریز خندیدم و پشت میز نشستم... +پروان آخرین چایی و به رفیقت نمیدی؟ تموم شد رفت بالاخره این دوماه پر عذاب... -عاهااااااا من‌میگم چرا با دمت گررررردو میشکنی نگوووو از قفس آزاد شدی... و با ناراحتی ادامه داد: دیبا... واقعا میخوای بری؟ کلی بهت عادت کرده بودیم... و بغض کرد و مشغول ریختن چای توی فنجون شد... فنجون چای رو جلوم گذاشت و لبخند تلخی بهم‌زد... من هم موذیانه لبخند زدم... فنجون چای برداشتم و درحالی که مزه مزه می کردم گفتم: +اینم از آخرین چایی قرارداد قبلی پروانه که جلوم نشسته بود گیج‌نگاهم کرد -یعنی چی قرار داد قبلی؟ +یعنی قرار داد جدید شیرینی میخواد دیگه چایی نمیخواد که -چی میگی خل و چل؟ درست حرف بزن ببینم +ازین درست تر و رسا تر؟ با زبون سلیس فارسی دارم حرف از قرار داد قبلی و قرار داد فعلی و جدید میزنم تو آی کیوت پایینه به من چه با چشمای ریز شده چند لحظه ای نگاهم کرد... انگار که تازه دوهزاری کجش افتاد از جا بلد شد و بازومو محکم وشگون گرفت و گفت: لللللله بشی دختتتر من یه ساعته اینجاااا ماتم گرفتم اونوقت تو این مدلی منو مسخره کرررردی؟؟ قرار داد جدید و کوفت نمیتونی مثل آدم بگی میمیری؟! جون به سرم کردی زیر دست پروانه بال بال میزدم و التماس میکردم +جون پروانه غلط کردم تروخدا ول کن دستمو کنده شد آخ...آخخ غلط کردم‌پروان خواستم شوخی کنم پروانه دستمو ول کرد و گفت: خیلی لوسی به خدا دیبا من و باش چقدر به خاطر تو اشک ریختم خاااااااک واقعا بازومو میمالیدم تا از دردش کم شه +خدایی رفتم‌تو درخت انقدر دردم نگرفت اونور که اینطوری داغون بود اینورم‌تو این مدلیش کردی غلط کردن و برا همین موقع ها گذاشتن دیگه... و بعد با شوخی و خنده سعی کردم از دلش دربیارم ... 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab