eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
343 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
580 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🔹🔹 🔹🌙🔹 🔹🌙🌙🔹 🔹🌙🌙🌙🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: امــــام به او نگــاه ڪرد و پــاسخ داد: آن ها به نــام سخن می گویند و خــود را پیــرو دیــن محمــــــد مے نامند. به نام دیــن ها مےڪننــد. آن ها به رنگ هاے گوناگـــون ظاهــر مےشوند. از ترفنـــدهاے مختلفے استفاده مے ڪنند. براے شڪستن شمـــا از هر پنـــاه گاهے بهـــره مے گیرنــــد و در هر گاهـــے شڪار شما مےنشینند. هایشــــان بیمـــار و ظاهرشـــان آراسته است. بر رفــاه و آسایــــش مـــردم می ورزند و بر بـــلا و گرفتارے مردم می افزایند و امیـــدواران را ناامیـــد مےڪنند. مـــدح و ستایــــش را به یڪدیگر قـــرض مے دهند. آن ها براے هر حقــــے، باطلـــے و براي هر دلیلـــے شبهــــــه اے و براے هر زنده اے قاتلــــے و براے هر درے ڪلیدے و براے هر شبے چراغے تهیه ڪرده اند. در آغـــاز، راه را آســان و سپـس در تنگنــاها به بن بســت مےڪشانند. آن ها یـــاوران شیطـــان و زبانــه هاے آتشند. پس حاڪمان خود را بشناسید و از آن ها اطاعت ! هر چنــــد آن ها شما را و اســـیر و زندانــــے ڪنند. تعــــداد افرادے ڪه به دور امـــام حلقـــه زده بودند، افزایـــش یافتـــه بـــود. همه به جز امــــام و مالـــڪ، بر زمین نشسته بودند. پرسش ها یڪے پس از دیگرے پرسیده مےشد و علـــے با به آنان پاســـخ مےداد. تا اینڪه یڪے از مـــردان میانـــسال از جا برخاست و با فصيح، علــــے را گفت و با شادمانے نشست. علــــے اما با چهره اے برافروخته به او نگاه ڪرد و گفت: آن چه را در مـــدح من گفتے خوش نداشتم و . خوش نـــدارم در خاطـــر شما بگذرد ڪه من ستایـــــش را دوست دارم و خواهان آن مےباشم. گاهـــے مــردم ستـــودن افـــرادے را روا مےدانند، اما مــــن از شما ميخواهم ڪه مرا با سخنــان زیبای خود تا از عهده ی وظایفــــے ڪه نسبت به خـــــدا و شمــــــا دارم برایم و حقوقــــــے را ڪه مانده است بپردازم. پس با من آنچنــــان ڪه با پادشاهـــان سرڪـــش سخنــــے مےگویید حرف نزنید و چنان ڪه از آدم خشمگیـــــن ڪناره مےگیرند، دورے نجوییـــد و با با من رفتـــــار نڪنید و گمان مبریــــد ڪه اگر حقــــے به من پیشنهــــاد دهید یا پرسشــــے از من بپرسیـــد یا مرا سرزنـــش ڪنید. بر من خواهد آمد. پــــس، از گفتن ڪـــلام حـــق با مـــن با مشــورت در عدالـــت خودداری نڪنید. من از پرسش هاے شما نخواهم رنجیــــد و به شما نخواهم رسانید. سواري به جمع امــــام و یارانــــش نزدیڪ و همه ے نگــــاه ها متوجـــــه او شد. سوار از اســـــب فرود آمد و رو به علے گفت: یا امیــــر المؤمنيــــن عمــــروعــــاص و ابــــو موســے اشعـــرے و افرادے از هر دو سپــاه، براے انجام امر حکپڪمیت به منطقه ي «دومة الجندل» عازم شده اند. باقــے مانده ے سپــاه مےپرسند تڪلیف چیست و چه بایـــد ڪنند؟ امام پاسخ داد: به همه بگویید آماده شوند؛ بزودے صفیـــن را ترڪ مےگوییم و به ڪوفه باز مےگردیم. بازگشــــت، اندوهناڪ بود. چشـــم ها فروافتاده، تنهـــا خستـــه و رنجور و رنگ رخســــارها پریده و دل ها شڪسته. هر چند اینڪ صفیـــــن در پس بود و ڪوفه در پیش، هر چند زنــــان و همســـــران و مــــادران و پدران چشـــــم انتظار بودند، اما حاصــــل چند ماه دورے از آنان، بازگشتے به بــرزخ بود؛ برزخــے پر انتظار ڪه چه خبرے از شوراے حڪمیت مےرسد، حــــق را به علـــے مے دهند یا به معاویـــه؟ 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔷 🔸🔷 🔸🔸🔷 🔸🔸🔸🔷 🔸🔸🔸🔸🔷 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: در زندگــے علــے ڪـه جست و جـو ڪنیم، بسیــارے از ایــن مـوارد را خواهیــم دیـد ڪه مـن به یڪے از آن ها اشاره مےڪنم و در مےگذرم. در میدان صفیـن، هنگامــے ڪه براے بـاران خویـش سخـن مےگفت، مردے از اصحـاب از جـا برخاسـت و با گفتـارے به و ستایش علــے پرداخت، اما او آن مـرد را سرزنش ڪرد و گفت: بے گمان از پسـت تریــن حالـت هاے زمامداران جامعـه در نگـاه مـردم، ایـن است ڪـه بدیـن گمان متهـم شوند ڪه دوستدار ستایشند و مدیریت و ڪشوردارے شان بر بنا یافتـه است. به راستــے ڪه من خوش ندارم ڪه این پندار در ذهنتان راه یابـد ڪه به چاپلوســے گراییده ام و شنیــدن ثناے خویش را دوست دارم. من با سپـاس از خداوند، چنین نیستم؛ اما اگر چنیـن نیز بـودم، آن را به عنوان خاڪساری در برابر خداوند سبحان وا مے نهادم. آرے چه بســا ڪه مردمان پس از درگیرے پیروزمندانـه، از ستایـش، شیریـن ڪام شوند. ولــے مـن از شما مےخواهم ڪه اگر احیانا توانستــه ام در پیشگاه خـدا و شما، بخشــے از حقوقـے را ڪه به دیگران دارم بپردازم و از عهده ے وظایف واجبـــے ڪه ناگریـــز از انجام دادن آنم، برآیم، مرا با مــدح و ثنــــاے نیڪــــو نستانید و بدان سان ڪه رسم سخــن گفتن با تاریــــخ است، با من سخــن مگویید و آنچنــان ڪه از زورمندان دژخوے پروا مےڪنند، از من مےگیرید. و با تــرس با مــن نیامیزید و چنیـن مپنداریـد ڪه اگر با من سخن حقــے گفته شود، مرا گـران مےآید. وقتــے ڪـه عثمــان به قتـــل رسید، اقبال علـــے گشوده شد؛ زیرا بسیارے از صحابـــه و بزرگان و مردم به او روے آوردند تا با او بیعت ڪننـد. اما علـــے در ڪمال ناباورے، تڪیه زدن بر تخت را نپذیرفـت. بزرگانــے چون طلحـــه و زبیـــر و عمـار و مالـڪ اشتــر به نزدش رفتند تا شاید او را قانع ڪند ڪه خلافت را بپذیرد؛ به او گفتند: اے علــــــے! ما امـــروز ڪسے را بدین امر از تو تر با سابقـــه تر، و به رســول الله نزدیڪ تر نمے یابیم. 🌍 @kashkoolmazhabimehrab