eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
367 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
928 ویدیو
320 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• مامان تو آشپزخونه داشت لوبیا پاک میکرد لبخندی زدمو گفتم یعنی شام قرمہ سبزی داریم؟؟! دنیا که پشت سرم ایستاده بود گفت نه خیرشم آش داااااااریم آش رشششتهههه چشم غره ای رفتم و گفتم کی برای شام آش رشته میخوره خنگول؟ تا خنگول و شنید صدای جیغش بلند شد ماماااااان ،ببینش چقد بی تررربیته مامان:دیبا خجالت بکش تروخدا چند سالته تو سر به سر این بچه میزاری آخه؟ دنیا لبخند پیروزمندانه ای تحویلم داد و شلنگ تخته اندازان از آشپزخونه رفت بیرون و منم پکر به مامان نگاه کردم +حداقل جلو روش ضایعم نکن پرو میشه... مامان درجوابم چیزی نگفت که ادامه دادم: +راستیی!مامان امروز با دکترت تماس گرفتم گفت برای یه سری آزمایش و چکاب باید بریم بیمارستان مامان گفت:من که حالم خوبه،چیزیمـ نیست که آزمایش برای چیمه دیگه... +خـب مامانِ من اگه قرار بود من و شمام بدونیم که آزمایش برای چیتونه که دکتر میشدیم والا مامان چپ چپی نگاهم کردو گفت -خبه خبه،نمیخواد خزعبلات تحویلم بدی +واااا مامان!!!!خزعبلات چیه میگم‌دکترت گفته باید بریم چکاب...لابد لازم‌بوده دیگه -خب حالا بیا کمک کن شام‌درست کنیم تا ببینم خدا چی میخواد +چشم،کمک میکنم در ضمن خدا سلامتی شمارو میخواد،فردا صبح میریم‌پس نه و نو اینام نداریم مامان سری از روی کلافگی تکون داد و گفت دیبا مادر چقدر پرحرف شدی،بسه دیگه بیا لوبیاهارو پاک‌کن برای بچم آش رشته درست‌کنم،چند روزیه دلش میخواد قیافمو کجو کوله کردم‌ وگفتم: +آش رشته؟شااام؟ -دیبا میخوای غر بزنی برو حالا بچم هوس کرده دیگه،میگی درست نکنم؟تو دلش بمونه؟؟ زیرلب غری زدم و دیگه چیزی نگفتم... *** صبح با مامان اول دیبا رو سپردیم‌ به خانم همسایه و راهی بیمارستان شدیم... دلشوره داشت خفم‌میکرد،تمام‌تنم از اضطراب خیس عرق بود... به بیمارستان رسیدیم،از مامان خواستم‌رو نیمکت بشینه تا برم‌ پیش پرستار و برگردم... +سلام،آقای دکتر... هستن؟؟ -سلام،بله تازه اومدن +شریف هستم،قرار لود امروز مادرمو بیارم برای عمل،بهشون‌اطلاع میدین -بله،الان برگشتم و پیش مامان نشستم لبخند محوی زدم چند دقیقه ای گذشت که صدای پرستار بلند شد که داشت فامیلی مو صدا میزد با عجله از جا بلند شدم و رفتم‌پیشش +بله -آقای دکتر گفتن با مادرتون تشریف ببرید پیششون سری تکون دادم و به سمت مامان برگشتم دلشوره و اضطراب کار خودشونو کرده بودن و فشارم‌افتاده بود نمیدونستم‌مامان بعد این‌که بفهمه باید عمل بشه چه‌ عکس العملی داره.... 🖋 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab