✴️ جمعه 👈28 آذر 1399
👈 3 جمادی الاول 1442👈 18 دسامبر 2020
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی .
✈️مسافرت :
مسافرت بعد از ظهر خوب است .
👶 برای زایمان خوب و نوزادش پر روزی و عمر طولانی خواهد داشت . ان شاء الله
🔭 احکام و اختیارات نجومی :
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی است و برای امور زیر نیک است.
✳️ امور کشاورزی .
✳️ شرکت زدن .
✳️ ختنه و نامگذاری کودک .
✳️ معامله خانه .
✳️ و بنایی و تعمیرات نیک است .
📛 برای ازدواج خوب نیست .
👩❤️👩 انعقاد نطفه و مباشرت
مباشرت امروز ..# فرزند پس از فضیلت نماز عصر دانشمندی معروف و با شهرت جهانی خواهد شد . ان شاءالله
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب ( شب جمعه ) مباشرت برای سلامتی مفید است .
🔲 این مطالب تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است اختیارات بیشتر را در تقویم بخوانید
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) ، طول عمر است .
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن....
#خون_دادن یا #حجامت، زالو انداختن باعث ضعف مغز می شود .
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب
تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
025 377 47 297
0912 353 28 16
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما همراه با لینک ارسال کنید.
📛📛📛📛📛📛📛📛
مطلب با حذف لینک ممنوع و حرام است
📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد
🗓 جمعه ۲۸ آذر ماه ۱۳۹۹
🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۲۱
🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۴۷
🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۱:۴۹
🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۶:۵۱
🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۱۱
🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۳:۰۶
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۲۸ آذر ۱۳۹۹
میلادی: Friday - 18 December 2020
قمری: الجمعة، 3 جماد أول 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️10 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️30 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️40 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️47روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
هدایت شده از کشکول مذهبی محراب
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
⌚️مدت: "۴۲:'۴
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
💢عنوان: #احکام
✅موضوع: 🚿غسل جمعه🛁
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم
✨در روایتی امام صادق علیه السلام در فضلیت غسل جمعه میفرمایند:
غُسْلُ یَوْمِ الْجُمُعَةِ طَهُورٌ وَ کَفَّارَةٌ لِمَا بَیْنَهُمَا مِنَ الذُّنُوبِ مِنَ الْجُمُعَةِ إِلَى الْجُمُعَة.
غسل روز جمعه هم سبب پاکی و هم کفاره گناهانِ طول هفته است. ۱
🔰یکی از اعمال مهم و سفارش شده در روز جمعه، غسل جمعه است که چند مساله فقهی در این مورد عرض میکنم:
1⃣ زمان غسل جمعه از اذان صبح تا اذان ظهر است و بهتر است نزدیک ظهر انجام شود و اگر تا ظهر انجام نشد به فتوای بیشتر مراجع از جمله امام خامنهای بهتر است بدون نیت اداء و قضاء تا غروب جمعه بجا آورد. ۲
و کسی که در روز جمعه موفق نشد، مستحب است در روز شنبه قضای آن را انجام دهد. ۳
2⃣ انسان میتواند چند غسل را نیت کرده و همه را با یکبار شستن انجام دهد. در این مسأله تفاوتی ندارد که همه غسلها مستحب باشد، مثل غسل جمعه و غسل زیارت یا همه غسلها واجب باشد، مثل غسل جنابت و غسل مس میت ؛ یا اینکه بعضی از غسلها واجب باشد و بعضی مستحب، مثل غسل جنابت و غسل جمعه. ۴
3⃣ اگر به عهده شخص چند غسل باشد، در صورتی که در بین آنها غسل جنابت وجود داشته باشد، مثل اینکه بخواهد غسل جنابت و غسل جمعه را انجام دهد، در صورتی که از زمانِ انجام غسل تا زمانی که میخواهد نماز بخواند، کارهایی که وضو را باطل میکند انجام ندهد، نباید برای نماز وضو بگیرد. [و با همان غسل جنابت نمازش را بخواند] ۵
⚜تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام و درک ظهور حکومت عدل الهی انشاءالله، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.⚜
🌸🌸🌸
📚پی نوشتها:
1⃣ (وسائل الشیعه، ج 3 ص: 315)
2⃣ نکته توضیحی: آیت الله مکارم: سوال: غسل روز جمعه را در چه ساعاتی میتوان انجام داد؟ پاسخ: وقت غسل جمعه از اذان صبح روز جمعه است تا ظهر، اگر در این زمان انجام نشود میتوان در روز شنبه (به قصد قضا) یا در روز پنجشنبه (عصر پنج شنبه یا بعد از غروب آفتاب در صورتی که احتمال قابل توجهی بدهد روز جمعه موفق به غسل کردن نمی شود) آن را بجا آورد؛ البته شب جمعه یا بعد از اذان ظهر روز جمعه تا روز شنبه نیز می توان غسل جمعه را به نیت ما فی الذمه بجا آورد. (استفتائات سایت، غسل های مستحبی)
3⃣ نکته: نسبت به انجام غسل جمعه در شب شنبه به نیت قضا، تفاوت فتوا وجود دارد. (رساله مراجع، مساله 644 ؛ عروه الوثقی، فصل فی اغسال المندوبه، مساله 1 ؛ تحریر الوسیله، القول فی اغسال المندوبه ؛ توضیح المسائل جامع م 463)
4⃣ (توضیح المسائل مراجع م 389 و م 647)
5⃣ (توضیح المسائل مراجع م 391)
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_84 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• به خانه که برگشتم فقط میخواستم از خستگی بخوابم
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_85
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
دیگه حال گریه کردن نداشتم ارزوم بود که مغزمم از کار بیفته که فکرم نکنه
صدای شکستن غرورمو خودم شنیدم
اره شنیدم
حتی شکسته هاش قلبمم زخمی کرد
ببین سرِ اون دیبا چی اومده
باید نوکری کنه.
خدایا مگه من چیکاااار کردم؟!
دارام تاوان چیو پس میدم؟!
احتمالا تواین مهمانی یا همین روزا
احسان هم تن به این ازدواج بده...
رفتم تو ایستگاه اتوبوس نشستم اما مطمئنا با این حالم خانه نمیتوانستم برم دیگه بس بود انقدر مامانمو نگران کنم.
یک پیامک زدم که دلتنگ پدرم امروز دیر تر میام خانه نگرانم نشو.
گوشیمو پرت کردم توکیفم
اتوبوس ودیدم که از دور داره میاد
بی رمق سوار شدم و نشستم و سرم و به شیشه تکیه دادم.
شیشه سرد بود و خوب گرمی اشکام رو روی گونه هام حس میکردم.
چشمامو بسته بودم هراز چندگاهی بازشون میکردم که از ایستگاه رد نشم.
بالاخره رسیدم
بدن بی حالمو تا مزار بابام کشوندم
شاید به قصد گله میرفتم
دیگه حس میکردم کم اوردم.
دستامو رو چشمام میکشیدم شاید بهتر بتوانم ببینم وزودتر به سنگ سرد مزار بابام برسم.
✨✨
خودمو انداخته بودم روی سنگ مزارش واشک میریختم
التماسش میکردم
گله میکردم
از خستگیم، از زندگیم میگفتم.
دلم به حال خودم میسوخت.
بعد مدت ها اشک ریختن تن بی رمقمو از روی مزار بلند کردم سرم حسابی سنگین شده بود ودرد میکرد.
چشمام میسوخت.
ولی هنوز دنبال راه نجاتی بودم
شایدم دنبال ارامش بودم
نگام به قرآنی افتاد که بالای عکس بابا گذاشته بود .
یاد قران خواندنای مامان افتادم
رفتم سراغش
اروم خاک روش رو گرفتم
ویک صفحه از اون رو باز کردم.
خواندم و به ایه ی ۴۴ غافر رسیدم
"فَسَتَذْكُرُونَ مَا أَقُولُ لَكُمْ وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ"
انگار صدای بابام تو گوشم میپیچید "وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ"
معنیشو زیر لب زمزمه کردم
ومن کارم را به خدا وامیگذارم قطعا خدا به بندگان بیناست.
انگار ارامشی به قلبم داده باشن
نفس عمیقی کشیدم وقرآنم رو به اغوش کشیدم.
اره
تنها کسی که خیرم رو میدانه و میخواهد وکاری از دستش برمیاد فقط خودشه
یاد زندگی پروانه افتادم
خداروشکر کردم
ولبخند محوی زدم که میتوانم کمکش کنم.
خودمو جمع کردم بلند شدم وچادرمو با دست اهسته تکاندم رفتم سمت شیر اب وچند بار اب به صورتم زدم تا نکنه اثار این گریه کردن تو صورتم زیاد خودشو نشان نده.
گوشیمو از کیفم دراوردم
۷تماس بی پاسخ از مامان داشتم
سریع باهاش تماس گرفتم سعی کردم خودمو خوب جلوه بدم وازش لیست خریدای خانه رو خواستم.
خریدارو انجام دادم وخودمو سریع به خانه رساندم
نگذاشتم زیاد چشم تو چشم با مامان بشم که لو برم وبا اظهار خستگی با اینکه نگرانی وشک رو در صورت مامانم میدیدم رفتم و سعی کنم که بخوابم...
#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_86
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
زنگ عمارت رو زدم
صدای باز شدن در که اومد
نفس عمیقی کشیدم وبا گفتن بسم الله در را هل دادم و وارد شدم.
درسته هنوز شاید خوشحال نبودم
ولی احساس میکردم بعد اون اتفاقات ارامشی به وجودم تزریق شده بود.
ارام ارام عمارت را به قصد رسیدن به اتاق عوض کردن لباسام طی کردم.
به سمت اشپزخانه رفتم و سلام کم جونی به پروانه دادم.
ولی اون لبخند پر رنگی رو بهم هدیه داد وبا انرژی سلامم رو پس داد.
نشستم سر میز
ارام دستشو گذاشت رو شانه ام وگفت:
چیزی که نشدهههه!
چرا انقدر تو همی
مگه قراره چه اتفاقی بیفته؟!
یه شب که هزار شب نمیشه؟!
یک تجربه جدیده دیگه
لبخندی تحویلش دادم وگفتم
ممنون پروان که هستی...
زحمتی لیوان اب و قرصای خانم رو بیار که تقریبا وقتشه...
چشمی گفت و در عرض چند ثانیه
سینی اب وقرص هارو روبروم گذاشت
سعی کردم خودم و پرانرژی نشان بدم
چشمکی براش زدم وگفتم مرررررسی.
سینی رو برداشتم و ارام به سمت بالا واتاق خانم راهی شدم
انگار بعد گریه های دیروز رمقی تو تنم نمانده بود.
ضربه ی ارامی به در زدم وبا اجازه وارد شدم.
سلام اهسته ای گفتم وبدون اینکه نگاهش کنم ،سینی را روی میز کوچک کنار تخت گذاشتم.
ادامه دادم :موعد خوردن قرص هاتونه
و سرم را به سمت پایین کمی تکان دادم به منظور اجازه رفتن گرفتن
و به سمت در برگشتم
که صدای جهان تاج متوفقم کرد:
امروز کلا برو کمک پروانه کن
چشمی زیر لب گفتم نمیدانم شنید یانه
راهمو ادامه دادم به مقصد اشپزخانه که نکات لازم رو از پروانه یاد بگیرم.
✨✨
زنگ عمارت خورد
هنوز تا امدن مهمان ها چند ساعتی مانده بود.
من داشتم بی رمق کارهارو انجام میدادم
پروانه رفت دکمه ایفون رو بزنه
صدای بسته شدن محکم در اومد
وبعد صدای قدمهای محکمی که به سمت پله ها بالا میرفت.
صدای که به طرز عجیبی ضربان قلبم رو تند کرد که خودم هم تعجب کردم
دست گذاشتم روش تا بلکه اروم بگیره.
پروانه که وارد اشپزخانه شد و نگاه پرسشگر منو دید شانه ای بالا انداخت و گفت اقا احسان بود احتمالا با این حجم از عصبانیت تازه از ماجرای مهمانی باخبر شده...
پس صدای قدم هاش هم قلب منو میلرزونه...
اخه خدا
عاشقی که دست من نبوده
خودت کمکم کن!
چندبار پلک محکم زدم که اشکم نریزه
گوش سپردم به صدای احسان و خانم که از اتاق میمومد.
زیاد فالگوش وایستادن نمیخواست چون صداشون مخصوصا صدای خانم انقدر بالا بود که در آستانه شنواییم باشه.
احسان که سعی در کنترل صداش داشت
ملتمسانه میگفت مامان چرا ولم نمیکنی؟!
تا کِی میخوای این بازی ها رو ادامه بدی؟!
نمیشه تو این مهمانی های مسخرتون من نباشم؟!
خانم با صدای بلند فریاد زد که نمیتوانم بشینم و دست رو دست بگذارم که پسرم خودش رو بدبخت کنه
میفهمی نمیتوانم
احسان ـ مامان من صلاح خودمو دیگه میدونم منو دختر دایی بهم نمیخوریم
جهان تاج ـ چشه دختر به اون ماهی
احسان ـ مامان منکه ایراد نگذاشتم روش دارم میگم ما...
جهان تاج پرید توحرفش وگفت
خب چون ایرادی هم نداره
حالا هم برو یک لباس خوب بپوش...
چند لحظه ای سکوت شد وبعد صدای بسته شدن درِ اتاق خانم
وصدای قدم های احسان...
دیدم که از در ورودی اشپزخانه به قصد رسیدن ونشستن روی مبل ها رد شد.
مشغول خشک کردن سینی بودم
دلم به حالش میسوخت
خب نمیخواد دیگه...
یهو با یک صدای بلندی رشته افکارم پاره شد وبا تعجب رومو به سمت صاحب صدا که فامیلیمو با صدای بلندِ شبیه داد صدا کرده برگوندم.
ناخوداگاه با دیدن چهره غضبناک احسان
اشک تو چشمام حلقه زد
بغض اجازه نمیداد که حتی بگم بله!
با صدای بلند ادامه داد: مگه نگفته بودم شما کارای خودتونو انجام بدین!
مگه...
ارام دستمو بالا اوردم که اجازه بده منم حرف بزنم
سکوت کرد
سرمو بالا اوردم
وبا بغض واضح تو صدام گفتم خانم امر کردن امروز پذیرایی مراسم رو من انجام بدم.
چند ثانیه ای سکوت کرد وچشمای از خشم یا هر حس دیگه ی قرمز شدش رو به من دوخته بود.
بعدم دست هاشو کلافه به موهاش کشید
وارام گفت مگه نگفتم من کار فرمای شمام
اونوقت شما از کس دیگه ای دستور میگیرین؟؟؟
و حرفی نزد انگار که حرفی نداشته باشه و به سمت مبل ها حرکت کرد...
#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab