eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
359 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
672 ویدیو
24 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• زنگ عمارت رو زدم صدای باز شدن در که اومد نفس عمیقی کشیدم وبا گفتن بسم الله در را هل دادم و وارد شدم. درسته هنوز شاید خوشحال نبودم ولی احساس میکردم بعد اون اتفاقات ارامشی به وجودم تزریق شده بود. ارام ارام عمارت را به قصد رسیدن به اتاق عوض کردن لباسام طی کردم. به سمت اشپزخانه رفتم و سلام کم جونی به پروانه دادم. ولی اون لبخند پر رنگی رو بهم هدیه داد وبا انرژی سلامم رو پس داد. نشستم سر میز ارام دستشو گذاشت رو شانه ام وگفت: چیزی که نشدهههه! چرا انقدر تو همی مگه قراره چه اتفاقی بیفته؟! یه شب که هزار شب نمیشه؟! یک تجربه جدیده دیگه لبخندی تحویلش دادم وگفتم ممنون پروان که هستی... زحمتی لیوان اب و قرصای خانم رو بیار که تقریبا وقتشه... چشمی گفت و در عرض چند ثانیه سینی اب وقرص هارو روبروم گذاشت سعی کردم خودم و پرانرژی نشان بدم چشمکی براش زدم وگفتم مرررررسی. سینی رو برداشتم و ارام به سمت بالا واتاق خانم راهی شدم انگار بعد گریه های دیروز رمقی تو تنم نمانده بود. ضربه ی ارامی به در زدم وبا اجازه وارد شدم. سلام اهسته ای گفتم وبدون اینکه نگاهش کنم ،سینی را روی میز کوچک کنار تخت گذاشتم. ادامه دادم :موعد خوردن قرص هاتونه و سرم را به سمت پایین کمی تکان دادم به منظور اجازه رفتن گرفتن و به سمت در برگشتم که صدای جهان تاج متوفقم کرد: امروز کلا برو کمک پروانه کن چشمی زیر لب گفتم نمیدانم شنید یانه راهمو ادامه دادم به مقصد اشپزخانه که نکات لازم رو از پروانه یاد بگیرم. ✨✨ زنگ عمارت خورد هنوز تا امدن مهمان ها چند ساعتی مانده بود. من داشتم بی رمق کارهارو انجام میدادم پروانه رفت دکمه ایفون رو بزنه صدای بسته شدن محکم در اومد وبعد صدای قدمهای محکمی که به سمت پله ها بالا میرفت. صدای که به طرز عجیبی ضربان قلبم رو تند کرد که خودم هم تعجب کردم دست گذاشتم روش تا بلکه اروم بگیره. پروانه که وارد اشپزخانه شد و نگاه پرسشگر منو دید شانه ای بالا انداخت و گفت اقا احسان بود احتمالا با این حجم از عصبانیت تازه از ماجرای مهمانی باخبر شده... پس صدای قدم هاش هم قلب منو میلرزونه... اخه خدا عاشقی که دست من نبوده خودت کمکم کن! چندبار پلک محکم زدم که اشکم نریزه گوش سپردم به صدای احسان و خانم که از اتاق میمومد. زیاد فالگوش وایستادن نمیخواست چون صداشون مخصوصا صدای خانم انقدر بالا بود که در آستانه شنواییم باشه. احسان که سعی در کنترل صداش داشت ملتمسانه میگفت مامان چرا ولم نمیکنی؟! تا کِی میخوای این بازی ها رو ادامه بدی؟! نمیشه تو این مهمانی های مسخرتون من نباشم؟! خانم با صدای بلند فریاد زد که نمیتوانم بشینم و دست رو دست بگذارم که پسرم خودش رو بدبخت کنه میفهمی نمیتوانم احسان ـ مامان من صلاح خودمو دیگه میدونم منو دختر دایی بهم نمیخوریم جهان تاج ـ چشه دختر به اون ماهی احسان ـ مامان منکه ایراد نگذاشتم روش دارم میگم ما... جهان تاج پرید توحرفش وگفت خب چون ایرادی هم نداره حالا هم برو یک لباس خوب بپوش... چند لحظه ای سکوت شد وبعد صدای بسته شدن درِ اتاق خانم وصدای قدم های احسان... دیدم که از در ورودی اشپزخانه به قصد رسیدن ونشستن روی مبل ها رد شد. مشغول خشک کردن سینی بودم دلم به حالش میسوخت خب نمیخواد دیگه... یهو با یک صدای بلندی رشته افکارم پاره شد وبا تعجب رومو به سمت صاحب صدا که فامیلیمو با صدای بلندِ شبیه داد صدا کرده برگوندم. ناخوداگاه با دیدن چهره غضبناک احسان اشک تو چشمام حلقه زد بغض اجازه نمیداد که حتی بگم بله! با صدای بلند ادامه داد: مگه نگفته بودم شما کارای خودتونو انجام بدین! مگه... ارام دستمو بالا اوردم که اجازه بده منم حرف بزنم سکوت کرد سرمو بالا اوردم وبا بغض واضح تو صدام گفتم خانم امر کردن امروز پذیرایی مراسم رو من انجام بدم. چند ثانیه ای سکوت کرد وچشمای از خشم یا هر حس دیگه ی قرمز شدش رو به من دوخته بود. بعدم دست هاشو کلافه به موهاش کشید وارام گفت مگه نگفتم من کار فرمای شمام اونوقت شما از کس دیگه ای دستور میگیرین؟؟؟ و حرفی نزد انگار که حرفی نداشته باشه و به سمت مبل ها حرکت کرد... 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ شنبه 👈 29 آذر 1399 👈 4 جمادی الاول 1442👈 19 دسامبر 2020 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر : ✅ خواستگاری و عقد و ازدواج . ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ صلح و آشتی دادن . ✅ زراعت و امور کشاورزی . ✅ و داد و ستد و تجارت نیک است . 👶 زایمان مناسب و نوزادش شایسته و دوست داشتنی خواهد شد . ان شاء الله 🤕 بیمار امروز زود شفا یابد . ان شاءالله 🚖 مسافرت : مسافرت خوف حادثه دارد و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ امور کشاورزی . ✳️ ختنه و نام گذاری فرزند . ✳️ درختکاری . ✳️ شرکت زدن . ✳️ ومعامله خانه نیک است . 🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه است . 💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری ، سبب درد سر می شود . 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست . 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 📚 منبع مطالب: تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان انتشارات حسنین قم تلفن 09032516300 0253 77 47 297 0912353 2816 📛📛📛📛📛📛📛📛 ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است 📛📛📛📛📛📛📛📛 @taghvimehamsaran 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۹ آذر ۱۳۹۹ میلادی: Saturday - 19 December 2020 قمری: السبت، 3 جماد أول 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️10 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️30 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️40 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️47 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کشکول مذهبی محراب
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| 🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه ➕حاج محمود کریمی ⌚️مدت: "۴۲:'۴ 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
💠 شرح #دعای_هفتم صحیفه سجادیه (۲۳) ۲۲)وَ لَا تَشْغَلْنِي بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِكَ
💠شرح صحیفه سجادیه (۲۴) ۲۳) فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِي يَا رَبِّ ذَرْعاً، 🔹 ضقتُ: در تنگنا قرار گرفته ام. 🔸 نزل بی: بر من فرود آمده، اشاره به این که حوادث پیش آمده به صورت ناگهانی بوده و به گونه ای نبوده که بشود از آنها جلوگیری کرد. 🔹 ذرعا: طاقت و توان. 🔸 در این فراز از دعا امام سجاد علیه السلام به درگاه الهی عرضه می دارد: به جهت مشکلات و سختی هایی که بر من فرود آمده، به شدت در تنگنا قرار گرفته ام به گونه ای که طاقت و توانم کم شده است. 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 راه حفظ دین و دنیا و دفع بلا 🌺 و قَالَ (ع): سُوسُوا إِيمَانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَكُمْ بِالزَّكَاةِ وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاء. 🌸 امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ▫️ایمانتان را با صدقه اصلاح کنید. ▫️اموالتان را با زکات حفظ کنید. ▫️امواج بلا را با دعا از خود دور کنید. 📚 نهج البلاغه(صبحی صالح)، ص۴۹۵ 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
❓ دعای ما به کجا می رود؟ ✍ از روایات استفاده می شود که هیچ دعایی بی اثر نیست. هر دعایی در دنیا و آخرت تأثیر مناسب خود را دارد، پس در واقع هر دعائی به اجابت می رسد، اما گونه های استجابت آن مختلف است. 🌺 امام سجاد(ع) می فرماید: "دعای مؤمن یکی از سه فایده را دارد: یا برای او ذخیره می گردد یا در دنیا برآورده می شود یا بلایی را که می خواست به او برسد،‌ از وی بر می گرداند".(1) اگر کسی بداند خداوند در عوض عدم اجابت دعا در دنیا، چه پاداشی برای او در آخرت در نظر گرفته است، هرگز نا‌ امید نمی شد. 🌸 امام صادق(ع) می فرماید: روز قیامت خداوند متعال می فرماید: ای بنده ی من!‌ تو مرا خواندی و من اجابتت را به تأخیر انداختم. اکنون ثواب و پاداش تو چنین و چنان است. پس مؤمن آرزو می کند که کاش هیچ دعایی از او در دنیا اجابت نمی شد.(2) 📚منبع: 1 . تحف العقول، ص 202. 2 . همان، ج 2، ص 20. 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_86 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• زنگ عمارت رو زدم صدای باز شدن در که اومد نفس ع
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• منم خودمو به ادامه کارم مشغول کردم ولی بغض خفم میکرد خب منو نمیخواد قبول! عشق من یک طرفست قبول! ولی چرا اینجوری باهام رفتار میکنه همه اینجا منچ تحقیر میکنن هر کس یه جور... باز صدای قدم هایی میومد که معلوم داره از بالای پله ها به پایین میاد واز صدای تق تقِ کفشش معلوم بود که جهان تاجه. از جلو اشپزخانه بی توجه رد شد وخودشو به مبلا رسوند. سرکی کشیدم دیدم احسان سرشو بین دستاش گرفته وجهان تاج بالاسرش ایستاده و حرف که نه غر میزنه که چرا لباساش رو عوض نکرده والان مهمونا میرسن احسان در جواب غرغرای جهان تاج سرشو بالا اورد و با خشم کنترل شده ای گفت: _ لباسم خوبه بعدم خانم شریف پرستار شماست نه خدمتکار این خونه.... مابرای پرستاری بهش پول میدیم. جهان تاج:مگه چی شده! حالا توچرا مدافع حقوق اون شدی خودش به اندازه کافی زبون داره! صدای نچ نچ ممتدی از پشت سرم شنیدم بله پروانه بود وداشت به خاطر گوش واستادنم چشم غره ام میرفت. گفت: مثل اینکه دفعه قبلی یادت رفته چه بلایی سرت اومد! شکلکی براش دراوردم وگفتم: خب کار بعدی چیه؟ پروانه هم لیوانا رو گذاشت جلوم وگفت: لبه هاش رو عسل بریز برای تزیین فقط تو خود لیوان نریزه! لبخندی زدم و گفتم: امر دیگه؟ ـ اگه چیز دیگه ای یادم اومد میگم بهت پررویی حوالش کردم و مشغول کاری که گفته بود شدم... ✨✨✨ مهمونا یکی یکی اومدن پریا انقدر زیبا شده بود که چشم هرکسی رو به سمت خودش میکشوند. اما دریغ از یک نگاه که احسان به این دختر بکنه! خب ناخود آگاه خوشحال بودم از این قضیه.... پروانه اشاره ای به سینی شربتا کرد وگفت الان وقتشه! نفس عمیقی کشیدم وسینی رودست گرفتم. اول از بالای مجلس و بزرگان مجلس که خانم اتفاقا صدر مجلسم نشسته بود شروع کردم! سعی کردم لرزش دستمو کنترل کنم. وهمزمان با چشمام همه چی رو رصدکنم داشتن از هر دری صحبت میکردن. حرفاشون خب به درد من نمیخورد یا خانوادگی بود یا مربوط به پولدارا وما معمولیا از اینا چیزی نمیفهمیدیم. دیگه تقریبا رسیده بودم به ته سالن خم شدم و روبه خانم گفتم: بفرمایید با حرکت چشم بهم فهموند که نمیخوره تو دلم گفتم به درک! دونه‌دونه سعی میکردم با خوشرویی تعارفشون کنم. ظاهرشون ناخودآگاه به چشم می اومد... ماشاءالله همه از دم مارک فقط بعضا جووناشون جلف شده بود تیپشون. بوی عطر وادکلن های گرونشون فضاروبرداشته بود. تو رفتارهمشون انگار غرور ونگاه از بالا به پایینی بود که منو خیلی اذیت میکرد! هرچه به احسان نزدیک تر میشدم دستام بیشتر میلرزید بالاخره بهش رسیدم تمام تلاشمو کردم که صدام از لرزش بیفته. ولی بازم بالرزش واضحی تو دستام وصدام گفتم: بفرمایید آقا. سرشو که بالا اوردلرزش دستام چند برابر شد. احسان سری تکان داد و همونطور که نشسته بود دستشو گرفت زیر سینی که از لرزشش کم بشه. از خجالت حتما سرخ شده بودم ببخشیدی زیر لب گفتم احسان شربتش رو برداشت. داشتم سالن رو به مقصد اشپزخانه ترک میکردم که صدای خانم رو شنیدم که بلند و با ذوقی در صدا میگفت: بگذریم از این حرفای همیشگی... بریم سر اصل مطلب این مجلس... 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab