⭕️ پدربزرگم تعریف میکرد:کل خانواده در یک اتاقی کوچک زندگی میکردیم.یکسال زمستان دیگر گندمی نداشتیم!کمی نان خشک مانده بود که در آب میزدیم میخوردیم!آن هم تمام شد.
پدرم پیش کدخدا رفت کمی گندم بگیرد که زمستان را به سر کنیم! کدخدا گفته من که گندم ندارم!گندم ارباب را هم نمیتونم بدم.
آخر سر یکی از فامیل های کدخدا که دستش به دهنش میرسید کمی گندم به من داد و با همان زمستان را به سر کردیم.
میگفت: نزدیک انقلاب اگر وضع خوب بود سال به سال شاید برنج میخوردیم. بیشتر اوقات غذای ما پلوارزن(غذای کنونی طیور )بود!
میگفت این انقلاب اوضاع را به نفع ضعفا تغییر داد.
با اینکه اوضاع اقتصادی سخت هست ولی خدا را شکر کنید همه چیز فراوان است! شکر کنید که دیگر کسی نیست به شما زور بگوید و از شما بیگاری بکشد.
بخشی از این احساس ناامیدی امروز،به دلیل سیاه نمایی شدید رسانههاست. با گام دوم انقلاب آینده را میتوان روشنتر ساخت.من به آینده #امیدوارم
👤 mostafaSistani
@TWTenghelabi