♡﷽♡
❣ #سلام_امام_زمانم
✨این جمعه می خواهد دلم سامان بگیرد
باید که چشمانم کمی باران بگیرد...
✨وقتی که شعری می نویسم روی کاغذ
شاید که بغضی در گلویم جان بگیرد...
✨مثل همیشه این غزل تا بیت آخر
حال و هوایی مبهم و پنهان بگیرد...
✨با چشم گریان ندبه می خوانم برایت
شاید دعا با دیده ای گریان بگیرد...
✨آقا بیا تا در میان قلب شیعه
این زخم کهنه عاقبت درمان بگیرد...
✨هر جمعه من روی تو را را چشم انتظارم
تا اینکه عصر غیبتت پایان بگیرد...
┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄
#امام_زمان #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
🔴 بصیرت لازمه زندگی منتظرانه
🔹 بصیرت به معنای بینایی قلب و درک صحیح مسائل و جریانات است.
🔹 در عصر غیبت حضرت ولی عصر(عج) که فتنه های زیادی وجود دارد و مسیر حق و حقیقت غبار آلود میباشد؛ برخورداری از بصیرت یکی از ضروریات زندگی منتظرانه است.
🔹 با شناخت بهتر امام زمان و ارتباط معنوی با آن حضرت است که میتوان بصیرانه زندگی کرد و از فتنههای مهلک عصر غیبت نجات یافت.
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
🇮🇷 #نهم_دی ماه، روز بصیرت و میثاق امت با ولایت گرامی باد.
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#امام_زمان #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
🌹 #زن_مؤمن
🔮 زن مؤمن ،
🔮 بهترین بهره اش از زندگی ،
👈 همسر خوب و شايسته شدن است .
🔮 به طوری كه هنگام حضور شوهر
👈 مايه خوشحالى او باشد
🔮 و در غياب شوهرش ،
👈 نگهدار ناموس و مال ( و تربیت فرزندان ) او باشد .
📖 مسند الامام الرضا عليه السلام ج ۲ ، ص ۲۵۶
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#همسرانه #عشق #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج فـــــریب شیطان...!!!
۱_هنـوز جوانـی ، خوش بگذران!
۲_زندگی طولانے است می توانی هر چیزی را تجربہ کنے ، پس از آن لذت ببر!
۳_هنگام عصبانیت ، آرام نمان؛ صبر ، کار انسانهای ترسو و بزدل است!
۴_همه دارند این کار رو انجام می دهد پس افراطی فکر نکن و به زندگی از هیجان ببخش
۵_وای تو خیلے گنهکاری ، خداوند دیگر تو را نخواهد بخشید، پس بہ گناهانت ادامه بده
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#شیطان #گنهکار #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
♡﷽♡
❣ #سلام_امام_زمانم
🌼گفتم ڪه از فراغت،
💫عمریست بے قرارم
🌼گفت از فـــراق یاران،
💫من نیز بے قرارم
🌼گفتم به جز شما
💫من، فریاد رس ندارم
🌼گفتا به غیر شیعه،
💫من نیز ڪس ندارم
┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄
#امام_زمان #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷دو چيز
روح انسان را نوازش میكند.
💚يكی صدا زدن #خداست
💙و ديگری گوش سپردن به صدای او.
🤲اولی در #نيايش
🤫و دومی در #سكوت....
🆔 @kashkul_zendegi
💟خانواده سالم
‼️ نه زن سالاره
‼️و نه مرد سالار
✍هر کسی باید جای خودش رو تو زندگی بگیره
❤️زن #زنانگی کنه
❤️و مرد #مردانگی
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#همسرانه #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
#روغن_حیوانی بخورید !👌🏻
▫️روغن حیوانی دارای فواید و خواص فراونی چون: تقویت سیستم ایمنی، خواص ضدسرطانی، درمان سوختگی، تقویت چشم و مفید برای پوست میباشد
+ روغن حیوانی هیچ گاه در رگها رسوب نمیکند. آن چیز که رگهای قلب را میبندد، روغنهای صنعتی است که امروزه در بازار فراوان است.
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#سلامتی #طب_سنتی #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
🌸 #امام_سجاد (علیه السلام) :
لَا تَنَامَنَّ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ فَإِنِّي أَكْرَهُهَا لَكَ إِنَّ اللهَ يُقَسِّمُ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ أَرْزَاقَ الْعِبَادِ وَ عَلَى أَيْدِينَا يُجْرِيهَا؛
✨ دوست ندارم و نمي پسندم که شما قبل از طلوع آفتاب بخوابيد زيرا خداوند رزق هر کسي را قبل از طلوع آفتاب به دست ما اهل بيت علیهم السلام تقسيم می کند.
📚 بحارالانوار، ج۴۶، ص۲۳
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#حدیث #بین_الطلوعین #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
معرفی #رمان جدید از امشب👇🏻
❤️ داستان #تنها_میان_داعش برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق است که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید #قاسم_سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت خواهدشد.
🌹 پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی🕊️🌷🕊️
📍 آمرلی به زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی است!
📚نویسنده:#فاطمه_ولی_نژاد
با ما همراه باشید
🔥#تنها_میان_داعش🔥
قسمت اول
🌴 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
🌺دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
🍀 دلتنگ لحن گرمش ، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش!
چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
💓همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
🌴 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
🥀هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
🍂 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
⁉️از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
‼️ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
💖از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
💞 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
💕چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت : « من همیشه تو رو گول میزنم ! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی !» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
💖خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
💭از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
◼️ دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری ! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت !ـ عَدنان ـ »
💔برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
ادامه دارد...
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
داستان در ادامه بسیار جذاب می شه با ما همراه باشید.😊
#حاج_قاسم #جان_فدا #رمان
🆔 @kashkul_zendegi