فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥انصافا تا حالا برای حضور در انتخابات، اینجوری توجیه نشده بودم😂👌
#انتخابات #طنز #شوخی
🆔 @kashkul_zendegi
✨بسم الله النور✨
💥 #کابوس_غربالگری 🩺
📖 قسمت اول
✍ چند روزی بود گاه و بیگاه درد سراغش میآمد. کمی صبر کرد تا دردش کمتر شود. سپس بسم اللهی گفت و با احتیاط پا روی چهارپایهی کنار تخت گذاشت. خودش را بالا کشیده، روی تخت دراز کشید. خانم دکتر با چهرهای خسته جلو آمد، با عجله لباسش را کنار زد و همانطور که پیچ دستگاه را میچرخاند، پروب را با کمی فشار روی شکمش گذاشت. صدای گروپگروپ در فضای درمانگاه پیچید. حس خوبی سراغش آمد...
دکتر پشت میزش برگشت و پرسید:
«گفتی 41 سالته؟»
و بدون اینکه منتظر جواب بماند، با لحنی سرزنشآمیز ادامه داد:
«دنبال دردسر بودی برای خودت؟ تو که دوتا داشتی، دیگه بچه میخواستی چکار؟!!!، اونم...»
در همین موقع درب شیشهای انتهای درمانگاه باز شد و خانم قدبلندی با لباس سبز وارد شد. با دیدن او سلامی کرد و بعد رو به دکتر گفت:
«سزارینیه؟»
دکتر گفت: «بله. آمادهاش کنید، وقتی اتاق عمل خالی شد بفرستینش بیاد».
ماما یک نگاهی به پرونده کرد و چشمش روی «سندروم داون» متوقف شد. دکتر که داشت مهرش را از جیب خارج میکرد، با همان لحن قبلی گفت:
«تو کشورای پیشرفته غربالگری میکنند تا آمار بچههای ناقص و عقب مونده کم بشه، اینجا مادرای ما اصرار دارن بچه منگول رو نگهدارند. هم دردسر برای خودشون، هم سربار جامعه».
با حرف دکتر دلش گرفت و بغض گلویش را فشرد. این حرفها به شدت آزارش میداد.
ماما که متوجه ناراحتی او شده بود، به طرفش رفت و با مهربانی پرسید:
«بچههای دیگت سالمند؟»
جواب داد: «بله».
ماما دستش را گرفت و گفت: «به پهلو شو»
و کمکش کرد تا از روی تخت پایین بیاید. بعد هم پرونده را برداشت و گفت:
«باید بریم تو بخش تا آمادهات کنند. اتاق عمل پره. تا نوبتت بشه یک ساعتی طول میکشه».
سپس او را به سمت در راهنمایی کرد و گفت:
«فعلا ذهنت رو آزاد کن و در موردش فکر نکن. الان مهمترین کار اینه که آرامش داشته باشی و همکاری لازم رو بکنی تا عملت به خوبی انجام بشه».
باحرفهای ماما کمی آرام شد. نگاهی به صورت مهربان ماما انداخت و سری تکان داد. ناخوداگاه چشمش روی اتیکت لباس ماما لغزید و سعی کرد نامش را به خاطر بسپارد.
ماما او را تحویل بخش داد و رفت...
دختر جوانی پرونده به دست از ایستگاه پرستاری خارج شد و او را به اتاقش هدایت کرد.
جلوتر وارد اتاق شد و یک تخت خالی نشانش داد و گفت:
«لباست رو عوض کن تا پرستار بیاد پروندهات رو تکمیل کنه و آمادهات کنه».
با رفتن دختر جوان تنها شد. سایر تختها خالی و پنجره باز بود و باد با پرده صورتی اتاق بازی میکرد.
لباسش را عوض کرد و روی تخت دراز کشید و ملحفه سفید را تا روی سینهاش بالا کشید. بچه تکانی خورد. دست روی شکمش گذاشت و مثل همیشه شروع به حرف زدن با طفلش کرد و بعد دعای فرج را زمزمه کرد:
«الهی عظم البلاء....یا محمد و یاعلی، یاعلی و یامحمد، اکفیانی فانکما کافیان...»
به اینجا که رسید، طاقت نیاورده، اشکش جاری شد. چند بار زیر لب تکرار کرد:
«اکفیانی فانکما کافیان... یا صاحب الزمان پشتم به شما و پدرانتان گرم است. کمکم کنید...»
دعا که تمام شد با دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:
«خدایا متوسل به بهترین بندگانت شدم. کمکم کن کم نیارم.»
بعد چشمانش را بست و گذشته را مرور کرد...
✍ ادامه دارد...
#رمان #کابوس_غربالگری #تربیت_فرزند
🆔️ @kashkul_zendegi
❤️#سلام_امام_زمانم❤️
🍃بیــا عــدالت مطلق مسیــر مےخواهــد
🍂سپــاهِ منتظـــرانــت، امیــر مےخواهــد
🍃زمیــن و ڪل زمــان را بیا و زیبا ڪــن
🍂حڪومتِ علــوے را دوباره برپــا ڪــن
┄┄┅✿❀ 🤲 ❀✿┅┄┄
#امام_زمان #انتظار
🆔 @kashkul_zendegi
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧕مادر ها این کلیپ رو هر روز ببینید ...
#مادرانه
#تربیت_فرزند
#عاشقانه
🆔 @kashkul_zendegi
✨بسم الله النور✨
💥 #کابوس_غربالگری 🩺
📖 قسمت دوم
✍ درست هجده سال پیش در همین بیمارستان دختر اولش، ریحانه، به دنیا آمد. دوسال بعد با تولد محدثه برای دومین بار مادر شد. سالهای اول که تمام وقت، مشغول مراقبت از بچهها بود، حتی تصور بچهی سوم را هم نمیکرد تا اینکه چند سالی گذشت. دخترها بزرگ شدند. کمکم ضرورت آمدن سومی در ذهنش نقش بست و تصمیم به بارداری گرفت. تصمیمی که زندگی او را از این رو به آن رو کرد…
با وجود تفاوت این بارداری با تجربههای قبلی، ذرهای ندامت در دلش احساس نمیکرد و خودش را برای سختیهای بزرگ کردن این طفل معصوم آماده کرده بود. گرچه هنوز از نیش و کنایهها رنج میکشید، ولی وقتی به طرف معاملهاش فکر میکرد، آرام میشد.
یاد سفر مشهد افتاد و توسل به امام رضا (علیه السلام) ونذر شوهرش، مصطفی، برای اینکه همه چیز ختم به خیر شود و حالا پذیرفته بود که خیرش در این است
.
چند ماهی از آن سفر نگذشته بود که علایم بارداری را در خود حس کرد. نمیخواست خیلی سخت بگیرد. با تجربههایی که داشت کمی صبر کرد و پایان سه ماهگی برای اولین بار به مطب پزشک رفت. دکتر پس از گرفتن شرح حال و یکسری معاینات اولیه و نوشتن آزمایش و سونوگرافی، تاکید کرد که با توجه به سنش باید خیلی سریع آزمایشات غربالگری را انجام داده، نتیجهاش را بیاورد...
و او افتاد در مسیری که هرگز گمانش را هم نمیکرد. نتایج اولیه آزمایشات رضایت بخش نبود...
👈 ادامه دارد...
✍ ملیحه طهماسبی
#رمان #کابوس_غربالگری #تربیت_فرزند
🆔️ @kashkul_zendegi
#سلام_امام_زمانم
🍁درد فراق، ساده مداوا نمی شود
🍂 باید به هم رسید،وَ اِلّا نمی شود...
🍁 از شنبه بسته ایم به جمعه دخیل اشک
🍂 تا تو نیایی این گره ها وا نمی شود...
🍁 هر شب به این امید که یک آن ببینمت
🍂 کوچه به کوچه می دَوَم اما نمی شود...
┄┄┅✿❀ 🤲 ❀✿┅┄┄
#امام_زمان #انتظار
🆔 @kashkul_zendegi
23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆لطفا کار خوب این معلم انقلابی را در همه ی کانال ها و گروه ها انتشار دهید... 👌❤️
✅ استفاده از طرح درس دینی و انقلابی برای تدریس نشانه "ر"
حرم، روضه، مادر (شهید)، فرشته، سردار و...
#معلم #حاج_قاسم #تربیت_فرزند
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هدف از حجاب و سختی آن
✍ یکی از احادیث پیامبر(ص) درمورد پاداش سختیهای #حجاب
#پیامبر_اکرم #حدیث
🆔 @kashkul_zendegi