♡﷽♡
❣ #سلام_امام_زمانم
✨یادت نرود همیشه فردایی هست...
⚡️در قلب کویر آب گوارایی هست...
✨گر موج زند جهان ز نامردیها...
⚡️نومید نباش، عزیززهرایی هست...
┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄
#امام_زمان #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 حجتالاسلام عالی
💢با این روش شخص رو بشناس؟!
🔸کوتاه و شنیدنی👌
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#استاد_عالی #اخلاق #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😞درڪی ازاین بهشت ندارند،ناڪسان
🕸چونتار عنڪبوت گرفتہستقلبشان !
باآلعلےهرڪہدراُفتادوَراُفتاد (:👊🏿
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#همه_خادم_الرضاییم 🕌
#امام_رضا #کشکول_زندگی 🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه فکر میکردم
قهرمانها چهارشانه و ورزشکارند...
اما روزی پیرمردی را دیدم...
نه چهارشانه بود و نه ورزشکار...
او فقط مرد بود...
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#تلنگرانه #پندانه #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
برای زدودن تار عنکبوت اذهان جاهلان🕸
چـوب پــر خــادم درگـاهـت کـافیـسـت🌾
᪥࿐᪥࿐࿇🍀࿇࿐᪥࿐᪥
#امام_رضا
#همه_خادم_الرضاییم
🆔 @kashkul_zendegi
♡﷽♡
❣ #سلام_امام_زمانم
✨دیدار نگار آشنا می خواهیم
✨وصل گل نرگس ازخدا می خواهیم
✨بردردِ دل خسته ما، وصل دواست
✨هجران زدگانیم دوا می خواهیم
🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼
┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄
#امام_زمان #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 خجسته باد میلاد بانوی قدسیه مطهره، فاطمه معصومه علیهاالسلام که بارگاه نورانیاش محل دایمی نزول فرشتگان بر زمین و دروازه بهشت است💐
#حضرت_معصومه (س) #روز_دختر #همه_خادم_الرضاییم
🆔 @kashkul_zendegi
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیاین براتون فیلم هندی جدید اوردم، اکشنِ اکشن...😂
👌 به مناسبت #روز_دختر، با اختلاف زیاد بهترین پشم ریزون بالیوووووود😳🤪😜
#خنده 😆 #عشق 🤩
🆔 @kashkul_zendegi
✍ چله گیری نوعی عبادته که در آموزههای اسلامی به اون تأکید شده، مثلا از پیامبر اسلام (ص) نقل شده که فرمودند: هر کس چهل روز خودش رو برای خدا خالص کنه چشمههای حکمت به زبونش جاری میشه...
✅ از این جهت چند چله که مورد سفارش بوده رو ذکر می کنیم و امیدواریم تمام دوستان به حوائج شرعیه خودشون برسند و ما رو هم دعا کنند.
✔️ بهتره این چله گیری از اول ماه #ذی_القعده تا روز عید قربان، همزمان با چهل روز عبادت حضرت موسی علیه السلام باشه...
1⃣ هر كس بين نماز صبح و نافله اش سوره حمد را 41 مرتبه چهل روز بدون فاصله بخواند، خداوند حاجت او را برآورده مى كند هرچه كه باشد (البته حاجت شرعى ) حتى اگر به نيت اولاد باشد خدا اولاد روزى او مى كند.
2⃣ ازامام صادق عليه السلام نقل شده است كه: هركس سوره حشر را جهت برآورده شدن حوائج و مهمات بزرگ و عظيم چهل روز، روزى يك بار بخواند، حاجت او برآورده مى شود و اگر يك روز فوت شود، بايد از سر گيرد.
3⃣ ختم زیارت عاشورا که گفته شده چله آن بسیار مجربست.
4⃣ ذکر: (بسم الله الرحمن الرحیم بحق بسم الله الرحمن الرحیم) را تا ۴۰ روز انجام میدهید به این صورت که: روز اول ۱۰۰ مرتبه روز دوم ۲۰۰ بار
تا روزچهلم ۴۰۰۰ بار
میلاد باسعادت خانم #حضرت_معصومه سلاماللهعلیها و #روز_دختر مبارک باد.💐
🆔️ @kashkul_zendegi
🌹🌹 رمان #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
#قسمت_سیزدهم
🌺_خواب دیدم با داداشم و بچه ها داریم میریم امامزاده حسن ، نزدیک در ورودی خیلی شلوغ بود انگار نذری پخش می کردند جلوتر که رفتم سید هاشم رو دیدم که ظرف غذا رو به دست مردم میداد منو که دید برام دست تکون داد.
🍃چون حالم خوب نبود یه گوشه ای نشستم از بین جمعیت خودش رو به من رسوند سر حال و قبراق بود. رو زمین نشست
🌼 گفتم:_ لباسات خاکی میشه، با خنده گفت فدای سرت اشکالی نداره. یکی از بچه ها رو صدا کرد تا چند تا غذا بیاره
_این نذری برای سلامتیته دلم نمی خواد غصه بخوری و مریض بشی باور کن حال من خیلی خوبه. پارچه مشکی که دستش بود رو به طرفم گرفت
⭐_اینو برسون دست دخترمون، یه غذا هم براش ببر. بهش بگو خیلی خوشحالم می کنه که شبها سلام زیارت عاشورا رو به نیابت از من می خونه.
🌺 چشم چرخوندم تا لیلا رو پیدا کنم اما گفت: فاطمه جان منظورم اون یکی دخترمونه گلاره!.
به اینجای حرفش که رسید اشکام بی اختیار جاری شد خودش هم پا به پای من گریه می کرد
🌿_بخاطر همین از داداشم خواستم نذری بدیم تمام هزینه هاش رو خودم حساب کردم اما خواستم به کسی نگه. این خواب رو هم فقط پیش تو تعریف کردم.
🌻شدت گریه ام هر لحظه بیشتر میشد به سمت آشپزخونه رفتم و مشتی اب به صورتم زدم منو دختر خودش خطاب کرد لایق این همه محبت نبودم خدا هر لحظه شرمندم می کرد.
🍃رو تخت کنار حیاط نشستم نگاهم به دیگ نذری بود بخاطر مداومتی که تو خوندن زیارت عاشورا داشتم تقریبا حفظ کرده بودم گاهی اوقات که یادم می رفت تا چشمام رو می بستم به ذهنم می اومد اروم زیر لب تکرارکردم: السِّلامُ عَلَیکَ یا اباعَبدِاللّه.....
هر کلمه ای که می خوندم مثل ابر بهار اشک می ریختم.
🌷با صدای مهتاب دختر دایی لیلا از حس و حال قشنگم بیرون اومدم._زیارت عاشورا رو حفظی؟!.
نگاهم بین مهتاب و سید چرخید تو دلم گفتم چقدر بهم میان!.
🌹یه برق خاصی تو چشماش بود از صورت بهت زده اش و تعجبی که تو نگاهش بود فهمیدم که اونم توقع همچین چیزی رو نداشت!.
🌱لیلا که صداش کرد چند قدمی برداشت مکثی کرد اما یکدفعه به عقب برگشت و بدون هیچ حرفی سمت در رفت همه تعجب کردند مهتاب دنبالش رفت اما دیگه رفته بود....
🌼 غذاها رو با کمک هم تو ظرف های یک بار مصرف ریختیم و همه رو پشت نیسان گذاشتیم سید هنوز نیومده بود نگرانش شده بودیم چند باری به گوشیش زنگ زدند اما جواب نداد...
🌸رفتم جلوی آینه اتاق، چادری که همرام اورده بودم رو سرم کردم همیشه تو کیفم بود انگارمطمئن بودم یه روزی برای همیشه انتخابش می کنم
🌻فاطمه خانم جلو نشست و ما هم پشت نیسان جا شدیم تجربه جالبی بود تا حالا سوار نشده بودم
سوز سردی به صورتم خورد گوشه چادرمو به دست گرفتم و تا نزدیکی چشمم پوشوندم که سرما اذیتم نکنه با این حال احساس خوبی داشتم
🌷به امامزاده که رسیدیم همگی پیاده شدیم و غذای نذری رو یکی یکی دست رهگذرها میدادیم دو تا بچه با لباس های کهنه و ظاهری ژولیده دورتر ایستاده بودند و به ما نگاه می کردند براشون غذا بردم خیلی ذوق کردند خواستم برگردم که یهو خشکم زد!
🌺قدرت پلک زدن هم نداشتم....برای چند ثانیه سید هاشم رو دیدم عکس اعلامیش هنوز تو خاطرم بود
_چی شده؟! به عقب برگشتم این بار با دیدن سید ترسیدم چقدر غمگین و خسته به نظر می رسید.
_کسی اذیتتون کرده؟ نکنه همون پسره اومده؟!.
🌾نمی دونم چرا دوست داشت با بی رحمی ازارم بده. با دلخوری گفتم:_اونی که غروب دیدید پسر عمه ام بود دلیلی نداره تا اینجا بیاد! برای اینکه اذیتم کنه همچین حرفی زد. ولی از شما توقع نداشتم زخم زبون بزنید.
صدام کرد اهمیتی ندادم
_منظوری نداشتم شرمنده!.
🍀این چشمام همیشه لوم میداد. چند ثانیه ای نگام کرد. یکدفعه گفت:_می دونم نسبت به من چه احساسی دارید اما ازتون می خوام فراموشم کنید....یعنی چطوری بگم....
💥دیگه ادامه حرفش رو نشنیدم. رومو برگردوندم تا اشکام رو نبینه قلبم با تمام وجود له شد ای کاش می مردم و این حرف رو نمی شنیدم. خوش بحال مهتاب، حسادت به دلم چنگ زد هر چند از اول هم لایقش نبودم یا بقول بهمن ظاهرم رو تونستم عوض کنم گذشته ام رو چیکار می کردم.
🍂 از روی حرص گفتم: _ایشالا به پای هم پیر بشید. به راهم ادامه دادم حتی برنگشتم عکس العملش رو بیینم....
ادامه دارد ...
#رمان #عشق
🆔 @kashkul_zendegi