eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🎬 اما من آمادگیشو نداشتم.... گفت: "اگه مصلحت باشه خدا خودش راضیت میکنه" گفتم: "قرار ما این نبود" گفت: "یه جاهایی دست ما نیست. منم نمی تونم دور از تو باشم" گفت: "حالا میخوام حرفاي آخرو بزنم. شاید دیگه وقت نکنم. چیزي هست روي دلم سنگینی میکنه. باید بگم... تو هم باید صادقانه جواب بدی" پشتش رو کرد .... گفتم: "میخوای دوباره خواستگاری کنی؟ " گفت: "نه، اینطوري هم من راحت ترم. هم تو" دستم رو گرفت.... گفت: "دوست ندارم بعد از من ازدواج کنی " کسی جاي منوچهر رو بگیره؟! محال بود.... گفتم: "به نظر تو، درسته آدم با کسی زندگی کنه، اما روحش با کس دیگه ای باشه؟" گفت: "نه" گفتم: "پس براي منم امکان نداره دوباره ازدواج کنم" صورتش رو برگردوند رو به قبله و سه بار از ته دل خدا رو شکر کرد.... اونم قول داد صبر کنه... گفت: "از خدا خواستم مرگم رو شهادت قرار بده، اما دلم میخواست وقتی برم که تو و بچه ها دچار مشکل نشید. الان میبینم علی براي خودش مردي شده. یخیالم از بابت تو و هدي راحته..." نفساش کوتاه شده بود. یکم راهش بردم. دست و صورتش رو شستم و نشوندمش و موهاش رو شونه زدم. توی آیینه نگاه کرد و به ریشاش که یکمی پر شده بودن و تک و توك سیاه بودن دست کشید. چند روز بود آنکادرشون نکرده بودم. تکیه داد به تخت و چشمهاش رو بست. غذا رو آوردن.... میز روکشیدم جلو.... گفت: "نه اون غذا رو بیار" با دست اشاره میکرد به پنجره. من چیزی نميدیدم. دستم رو گذاشتم روي شونه اش. گفتم: "غذا اینجاست. کجا رو نشون میدی؟" چشماشو باز کرد. گفت: "اون غذا رو میگم. چه طور نمیبینی؟" چیزایی میدید که نمیدیدم و حرفاشو نمیفهمیدم... به غذا لب نزد.... دکتر شفاییان رو صدا زدم. گفت: "نمیدونم چطور بگم، ولی آقاي مدق تا شب بیشتر دووم نمیاره. ریه ي سمت چپش از کار افتاده. قلبش داره بزرگ میشه و ترکش داره فرو میره توي قلبش" ... 📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق ✍نویسنده:مریم برادران اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂
هم باشی و هم خیلی چیزها را کنی ✔️ خیلی است! خیلی ...😔 فرزند شهید مدافع حرم 🌷 🌙 🌹🍃🌹🍃
.... بسم رب الشهدا دلم تنگ شده برا اینجا نوشتن از شهدا ... فقط همین ... .... در گمنامی هم مشترکیم تو پلاکت را گم کرده ای و من هویتم را ... ای شهید گمنام ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻خدای من ... کدامین جستجوگر بہ جستجوی تو برخواست و تو را پیدا نڪرد و ڪدامین عاشق دلباخته به سوی تو پر ڪشید و به وصال تو نرسید ؛ آنان ڪه در این دریای پرخروشِ حیات ، به جستجویت برخواستند و تو را یافتند و با دیده جان به دیدارت آمدند . 🎙مداح شهید ... یاد شهید با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔻 محل دفن دسته جمعی پیکرهای مطهر شهدا در زمان جنگ که با هدایت و راهنمایی یک افسر عراقی کشف شده... یاد شهدا با صلوات🌷
💑 📚 🎬 دیگه نمیتونستم تظاهر کنم. از اون لحظه اشک چشمم خشک نشد. منوچهر هم دیگه آروم نشد. از تخت کنده میشد. سرش رو میذاشت روي شونه ام و باز میخوابید. از زور درد نه میتونست بخوابه، نه بشینه.... همه اومده بودن. هدي دست انداخت گردن منوچهر و همدیگه رو بوسیدن. نتونست بمونه. گفت: "نمی تونم این چیزا رو ببینم. ببریدم خونه " فریبا هدي رو برد.... یدفعه کف اتاق رو نگاه کردم دیدم پر از خونه آنژیوکت از دستش در اومده بود و خونش میریخت.... پرستار داشت دستش رو می بست که صداي اذان پیچید توي بیمارستان. منوچهر حالت احترام گرفت. دستش رو زد توي خون ها که روي تشک ریخته بود و کشید به صورتش.... پرسیدم: "منوچهر جان، چیکار میکنی؟" گفت: "روي خون شهید وضو میگیرم" دو رکعت نماز خوابیده خوند. دستش رو انداخت دور گردنم. گفت: "منو ببر غسل شهادت کنم" مستاصل موندم... گفت: " نمیخوام اذیت شي " یه لیوان آب خواست. تا جمشید یه لیوان آب و بیاره، پرستار یه دست لباس آورد و دوتایی لباسش رو عوض کردیم. لیوان آب رو گرفت. نیت غسل شهادت کرد و با دست راستش آب رو ریخت روي سرش... جایی از بدنش نمونده بود که خشک باشه. تا نوك انگشتای پاش آب میچکد ... سرم رو گذاشتم روي دستش. گفت: "دعا بخون" انقدر آشفته بودم که تند تند فاتحه میخوندم. حمد و سه تا قل هو االله و انا انزلنا میخوندم. خندید گفت: "انگار تو عاشق تري. من باید شرم حضور داشته باشم. چرا قاطی کردي؟!" همدیگه رو بغل کردیم و گریه کردیم ... گفت: "تو رو خدا، تو رو به جان عزیز زهرا دل بکن" ... 📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق ✍نویسنده:مریم برادران ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝➖
وَقَلبڪ فــی‌قَلبـی‌یاشهید ... قشنگہ‌ها‌ نہ ؟ قلب‌یہ‌شهید‌توقلبت‌باشہ ... با‌هاش‌یڪی‌شی اونقدر‌رفیق واونقدر‌عاشق واونقدر‌شبیہ ... ♥️ 🤚🏻🌸✨
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
° اینکه شمعدانی را جانم"صدا میزنم ، دست خودم نیست همیشه فکر می کنم که گلها را تو بدنیا آوردی به گلدان مریم و نرگس و یاس یا همین بنفشه و شب بو نگاه کن! زیبایی شان به تو رفته تنهایی شان به من !