#بی_قرار_شهادت
گمنامی را دوست داشت
در وصیت نامه اش به این نکته صریح اشاره کرده بود که:
"مرا غریبانه تحویل بگیرید
غریبانه تشییع کنید
و غریبانه در بهشت معصومه(س) قطعه 31 به خاک بسپارید....
برای #گمنام ماندنش تدبیری هم اندیشیده بود؛
وصیت کرده بود که چیزی روی قبرش ننویسیم....
فقط بنویسیم:
پر کاهی تقدیم به پیشگاه حقتعالی...
#شهید_احمد_مکیان
#شهید_مدافع_حرم
🌹دراین پنجشنبه جهت شادی روح
🍀تمـام مسـافران آسمانی پـدران و
🌹مادران شهداء مدافعان _وطن_و
🍀حرم درگذشتگان وجمیع اسیران
🌹خاک و شهـدا ی جنگ تحمیلی
🍀فاتحه ای قرائت کنیم
🌹روحشان قرین رحمت الهی باد
💚الّلهـُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ💜
💜آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💚
🦋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🦋
🌷الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
🌷الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
🌷مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ
🌷إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ
🌷اِهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ
🌷صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ
🌷غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ
🦋بِسْمِ اللهِ الْرَّحْمَنِ الْرَّحِیمِ🦋
🌹قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
🌹اللَّهُ الصَّمَدُ
🌹لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ
🌹وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفوأّاَحَدّ
❤️روحشان شاد،یادشان گرامی❤️
#جوان بایستی در نگاه دینی و نگاه #سیاسی عمق داشته باشد تا به هر شبههی کوچکی پایش نلغزد . . .👌
#بیانات_رهبری
#جوان
#الله_اڪبر
#مردی_در_آینه
#قسمت_سي_دوم: در جستجوی حقیقت
پدرش در رو باز کرد ... چقدر توي اين دو روز چهره اش خسته تر از قبل شده بود ... تا چشمش به من افتاد ... تعللي به خودش راه نداد ...
- قاتل پسرم رو پيدا کرديد؟ ...
حس بدي وجودم رو پر کرد ... برعکس ديدار اول که اميد بيشتري براي پيدا کردن قاتل داشتم ... چطور مي تونستم در برابر اون چشم هاي منتظر ... بگم هنوز هيچ سرنخي پيدا نکرديم ...
اون غرق اندوه در پي پيدا کردن پسرش بود ... و من در جستجوي پيدا کردن جواب سوال ديگه اي اونجا بودم ... براي لحظاتي واقعا از خودم خجالت کشيدم ...
- خير آقاي تادئو ... هنوز پيداش نکرديم ... اما مي خواستم اگه ممکنه شما و همسرتون به چيزي گوش کنيد ... شايد در پيدا کردن قاتل به ما کمک کنه ...
انتظار و درد ...
از توي در کنار رفت ...
- بفرماييد داخل ...
و رفت سمت راه پله ها ...
- مارتا ... مارتا ... چند لحظه بيا پايين ... کارآگاه منديپ اينجاست ...
چند دقيقه بعد ... همه مون توي اتاق نشيمن بوديم ... و من همون فايل رو دوباره پخش کردم ...
چشم هاي پدرش پر از اشک شد ... و تمام صورت مادرش لرزيد ... آقاي تادئو محکم دست همسرش رو گرفت ... داشت بهش قوت قلب مي داد ...
- من که چيزي نمي دونم ...
و نگاهش برگشت سمت مارتا ...
- خانم تادئو شما چطور؟ ... اينها روي گوشي پسرتون بود ...
هنوز چشم ها و صورتش مي لرزيد ...
- اين اواخر دائم هندزفري توي گوشش بود و به چيزي گوش مي کرد ... يکي دو بار که صداش بلندتر بود شبيه همين بود... اما هيچ وقت ازش نپرسيدم چيه ...
سرش رو پایین انداخت ... و چند قطره اشک، خيلي آروم از کنار چشمش جاري شد ...
- اي کاش پرسيده بودم ...
آقاي تادئو دستش رو گذاشت روي شانه هاي همسرش ... و اون رو در آغوش گرفت ... با وجود غمي که خودش تحمل مي کرد ... سعي در آرام کردن اون داشت ... و ديدن اين صحنه براي من بي نهايت دردناک بود ...
چون تنها کسي بودم که توي اون جمع مي دونست ... شايد اين سوال هرگز به جواب نرسه ... که چه کسي و با چه انگيزه اي ... کريس تادئو رو به قتل رسونده ...
بدون خداحافظي رفتم سمت در خروجي ... تحمل جو سنگين اون فضا برام سخت بود ... که يهو خانم تادئو از پشت سر صدام کرد ...
- کارآگاه ... واقعا اون فايل مي تونه به شما در پيدا کردن حقيقت کمک کنه؟ ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#مردی_در_آینه
#قسمت_سي_سوم: بطری اسکاچ
برگشتم سمت در ...
- هيچ چيز مشخص نيست خانم تادئو ...
نگاه امیدوارش مایوس شد ...
- فکر مي کنم اونها رو از آقاي ساندرز گرفته باشه ... دقيق چيزي يادم نمياد ولي شايد جواب سوال تون رو پيش اون پيدا کنيد ...
چشم هاش مصمم تر از آدمي بود که از روي حدس و گمان... اون حرف رو بزنه ... شايد نمي دونست اون فايل چيه ... اما شک نداشتم که مطمئن بود جواب سوالم پيش دنيل ساندرزه ...
در ماشين رو بستم اما قبل از اينکه فرصت استارت زدن پيدا کنم ... يه نفر چند ضربه به شيشه زد ... آقاي تادئو بود ... شیشه رو که کشیدن پایین، موبايلش رو از جيبش در آورد ...
- کارآگاه ... ميشه اون فايل ها رو براي منم بريزيد؟ ... مي خوام چيزهايي که پسرم بهشون گوش مي کرده رو، منم داشته باشم ...
دستش رو گذاشت روي در ماشين ... حس کردم پاهاش به سختي نگهش داشته ...
- سوار شيد آقاي تادئو ... هوا يکم سرد شده ...
نشست توي ماشين ... کمي هم از پسرش حرف زد ... وقتي از تغييراتش مي گفت ... چشم هاش برق مي زد ... چقدر اميد و آرزو توي چهره خسته اون بود ...
هنوز ديروقت نبود ... هنوز براي اينکه برم سراغ ساندرز و زنگ خونه اش رو به صدا در بيارم دير نشده بود ... اما حالم خيلي بد بود ... وقتي به پدر و مادرش فکر مي کردم و چهره و حالت اونها جلوي چشمم مي اومد ... با همه وجود دلم مي خواست جوابي پيدا کنم ... جوابي که توي اون مجبور نباشم به اونها، چيز دردناک تر و وحشتاک تري رو بگم ... جوابي که درد اونها رو چند برابر نکنه ...
به اوبران قول داده بودم ... فردا مجبور نباشه من رو از کنار خيابون جمع کنه ... به جاي بار ... جلوي يه سوپرمارکت ايستادم ...
توي خونه خوردن شايد حس تنهايي رو چند برابر مي کرد اما حداقل مطمئن بودم ... صبح چشمم رو توي جوب يا کنار سطل هاي آشغال باز نمي کنم ...يه بطري برداشتم ... گذاشتم روي پيشخوان مغازه ...
دستم رو بردم سمت کيفم تا کارتم رو در بيارم ...
سنگين شده بود ... انگشت هام قدرت بيرون کشيدن اون کارت سبک رو نداشت ... چند لحظه به کارت و بطري اسکاچ خيره شدم ...
- حالتون خوبه آقا؟ ...
نگاهم ناخودآگاه برگشت بالا ...
- بله خوبم ... از خريد منصرف شدم ...
و از در مغازه زدم بيرون ...
کنار ماشين ايستادم و به انگشت هام خيره شدم ...
- چه بلايي سر شماها اومده؟ ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
👤حاج حسین یکتا:
⚪ما به شرایط ظهور امام زمان علیه السلام
نزدیک شده ایم،شما جوانها خود را برای
تمدن نوین اسلامی آماده کنید،شما آن
روز را می بینید که کار دشمن تمام است.
#حسین_یکتا
🌿✾ • • •
🌼مولای من!
نیامده ای و هنوز...
اندر غمِ یک کوچه ایم...
اسماء، همسر جعفر طیّار نقل میکند که : در لحظههای پایانی عمر حضرت زهرا علیها السلام ... دیدم آن حضرت دستها را به سوی آسمان برآورده، چنین دعا میکند: «اِلهی وَ سَیِّدی اَسْئَلُکَ بِالذَّیِنَ اصْطَفَیْتَهُمْ وَ بِبُکاءِ وَلَدَیَّ فی مُفارَقَتِی اَنْ تَغْفِرَ لِعُصَاةِ شیعَتِی وَ شیعَةِ ذُرِّیَتِی»
🤲 «پروردگارا! بزرگوارا! به حق پیامبرانی که آنها را برگزیدی و به گریههای حسن و حسین در فراق من، از تو میخواهم گناهکاران از شیعیان من و شیعیان فرزندان من را ببخشائی...»
📚 کوکب الدری ج1 ص 254
(مشابه در عوالم العلوم ج ۱۱ ص 891)
❣️اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج❣️
امیدوارم حضورم در سوریه مرا به امام زمان(عج) نزدیک کند، خیلی اهل نصیحت و توصیه نیستم چون خودم بیشتر از همه به آن نیاز دارم، فقط جهت یاد آوری:
۱. نماز که انسان را از فحشا و منکر دور میکند.
۲. روزه که سپر آتش است.
۳. یادآوری مرگ.
۴. جهاد با نفس.
۵. ولایت مداری و گوش به فرمان رهبر بودن.
۶. دعا برای سلامتی و فرج آقا
۷. طلب شهادت.
🌷شهید رسول پورمراد🌷
یاد شهدا با صلوات🌷