eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
❣خون با بركت يك سالى از شهادت آقاجواد مي‌گذرد. تلفن خانه به صدا در می‌آید☎️. خانمی که از تماس با موبایل شهید، جواب نگرفته است، سراغ آقاجواد را می‌گیرد: * با آقاى كار دارم! - ايشان، نيستند❗️ * می‌شود شماره‌اى بدهيد تا با ايشان تماس بگيريم؟ - امرتان چی هست⁉️ * از سازمان انتقال پلاسماى خون تماس مي‌گيرم🏥، آقاى الله‌كرمى قبلا چند بار به اين مركز مراجعه كرده‌اند و پلاسماى خود را براى بيماران نيازمند اهدا نمودند، اما اكنون مدت‌هاست كه ديگر مراجعه‌اى به اين مركز نداشتند😢 می‌خواستيم ببينيم آیا تمايلى براى مراجعه مجدد دارند؟ - ببخشيد! ايشان همه خونش را یک‌جا برای امر دیگری اهدا نمودند...... * متوجه نمی‌شوم❗️ - آقای الله‌کرمی به رسیده‌اند🕊 (چند ثانیه سکوت می‌کند و بعد با تعجب و لحنی حزین می‌گوید:) شده‌اند؟😔خدای من! کجا و چگونه؟ - برای . برای امنیت مردم! شهیدمدافع حرم جوادالله اکرم🌹
شادی روح مطهر شهدا صلوات 😔
🌷حجة الاسلام و المسلمين طوبائى از روحانيون شهرشیراز نقل میکند: نماز شب برخاستم مسائلى برایم پيش آمد که دانستم فردا با امری عجيب مواجه مى شوم.❗️ وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم☝️. وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم، به محض اینكه به اسم مبارك (عج) رسيدم مشاهده کردم جان به بدن این شهيد مراجعت کرد😳😨، چون شهيد به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوى که سر او تا روى سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت... در آن لحظه وقتى احساس کردم حضرت صاحب الزمان(عج) در موقع تدفين آن عزیز حضور یافته است🍃، حالم منقلب شد و نتوانستم با مشاهده این صحنه عجيب و غيرمنتظره تلقين را ادامه دهم.😞 شهید احمد خادم الحسینی🌹
🍃🌸 #یا_مهدی ای مهربان من تو کجایی که این دلم مجنون روی توست که پیدا کند تو را ای یوسف عزیز چو یعقوب صبح و شام چشمم به کوی توست که پیدا کند تو را #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسر شهید: به عنوان یک وصیت📩 همیشه به من می‌گفت: «درست است که ما از حضرت زینب دفاع می‌کنیم اما شما فکر نکنید که نشستید و کاری نمی‌توانید انجام دهید❗️ نه بزرگترین کار دست شماست ما از حریم حضرت زینب دفاع می‌کنیم شما از چادر مادرش کنید».☝️ همیشه به جوانان می‌گفتند که مراقب حضرت زهرا(س) باشید و روی تاکید خاصی داشت و امیدوارم به کمک خون پاک این شهید پیروی راه این بزرگوار باشم.🍃 شهید مدافع حرم سید حکیم حسینی🌹 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃 ✨خوشا آنان ڪه با عزّٺ ز گیتـے ✨بساط خویش برچیدند و رفتنـد ✨ز ڪالاهاے این آشفتہ بازار ✨ را پسندیدند و رفتنـد 🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃 ... ❤ شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
با سلام خدمت اعضای محترم کانال لطفا دوستان خود را دعوت کنید تا از مطالب ارزشمند شهدا استفاده کنند و شما هم در این ثواب سهیم باشید تا مکتب جبهه خوب معنا نشود بار دگر، آن روحیه پیدا نشود یاران به جا مانده مراقب باشیم خون شهدا فرش ره ما نشود کانال خاطرات شهدایی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/katrat 🌷🌷🌷🌷🌷
الماس شهدا: ‍ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ♦️🔶🔷♦️🔶🔷♦️ 🔶🔷❤️🔶🔷 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 ❤️ 🌸🌸 🌸♦️ ♦️🌸 ♦️ ♦️ تو اردوگاه عرب که بودیم اونجا حموم نداشت و برا رفتن به حموم باید میرفتیم شهرک دارخوئن ؛ اونجا ی حموم عمومی داشت که البته فقط شبها باز بود و چند تا هم حموم خصوصی ؛ خلاصه اون چندتا حموم خصوصی هم فقط مخصوص پاسدارای رسمی بود و آخوندها ؛ یعنی سربازا و بسیجیا اجازه نداشتند از اون حموما استفاده کنن و فقط می تونستند شب برند حموم عمومی ی روز رفیقم حسین به من گفت : من یبار دلم میخاد برم حموم پاسدارا و ساکشا بست که بره ...گفتم : آخه تو آخوندی یا پاسدار تو را که راه نمیدند گفت : ولی من میرم ؛ تو مقر کناری ما ی آخوند بود که کارش فقط خوابیدن بود و فقط برا نماز میومد نماز خونه اردوگاه اونجا هم که آخوندا لباس رسمی نمیپوشیدند همون لباس جبهه بود فقط یک عمامه سرشون می گذاشتند . بعد یکی دو ساعت دیدم رفیقم با قیافه شسته و رفته و تر و تمیز برگشت گفت : دیدی رفتم حموم آخوندا !!؟ گفتم : چه جوری ؟! گفت : رفتم تو سنگر بغل دیدم روحانی که اونجا بود از خستگی خوابه عمامه اش هم بالا سرشه منم آروم برش داشتم گذاشتم تو ساکم قبل از ایست و بازرسی شهرک گذاشتم سرم ؛ رفتم که اونجا چقد حمومی احترام سرم گذاشت . بعد هم گفت : اجازه بده بیام تو حموم بشورمتون؛ اومد کلی پشتما کیسه کشید دستما شست ؛ تا دم شهرک هم همه می گفتند حاج آقا سلام علیکم ؛ نزدیک ارودگاه دوباره عمامه را گذاشتم تو ساکم رفتم تو سنگر اول همون دم در ی نگاه کردم دیدم روحانیه هنوز خوابه آروم آروم رفتم عمامه را که گذاشتم بالای سرش بلند شد ؛ گفتم : حاج آقا سلام علیکم گفت : سلام علیکم و رحمة الله ؛ گفتم حاج آقا خیلی ممنون دست شما درد نکنه گفت : بابت چی؛ گفتم بابت حمومی که رفتم ؛ ی نگاه به عمامه اش کرد ... و به من گفت : بلللللله !!! 🔷🔶🌸❤️🌸🔷🔶 🌸♦️🌸🌸♦️🌸 🔷🔶🔷