eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ❤️استاد رائفی پور: بیــــــدار شــویــــــم تاحالا دقت کردید دعاهای امام زمان عج عموما بعد از بیدارشدن از خوابه؟! (عهد.ندبه) در ""انجیل"" میگوید: برحذرباشید,وبیدار شده ودعا کنید,زیرا نمیدانید آنوقت کی فرامیرسد!مبادا ناگهان آمده وشمارا خفته بیابد!!! منظور وهدف چیه؟ میگه: بیدار شید عزیزانم,که همگی در خوابید!! حتی تو انجیل هم گفته.بماند که... این بیدار شدن از خواب, میخواد بهمون بفهمونه این یکی, ظهورش بیداری میخواد. از این خواب فرهنگی باید بیدارشیم گول شعبده های شیطانی رو نخوریم ومنتظرواقعی باشیم.... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💚اللهمَّ عَجّل لِوَلیکَِ الفَرَج بِحَقِ اَلْزِینَبْ سَلٰامُ اَللّهْ عَلَیْها💚 ظهور_بسیار_نزدیک_است⏳
با سلام خدمت اعضای محترم کانال لطفا دوستان خود را دعوت کنید تا از مطالب ارزشمند شهدا استفاده کنند و شما هم در این ثواب سهیم باشید تا مکتب جبهه خوب معنا نشود بار دگر، آن روحیه پیدا نشود یاران به جا مانده مراقب باشیم خون شهدا فرش ره ما نشود کانال خاطرات شهدایی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/katrat 🌷🌷🌷🌷🌷
بازغروب جمعه شد ونیامدی مولا... چیسٺ این دلشوره هاے بیڪران! پشٺ ڪاشے هاے سبزجمڪران! ڪشتی امید درگِل تا به ڪـِی؟ بانگ اللّهُمَّ عَجِّل تابه ڪـِی؟ ┄┅═══✼
4_6032983841629537041.mp3
5.25M
🔴چرا غروب جمعه دلت میگیره? ♦️ دعای‌امام‌زمان‌ 💠 چرا دل امام زمان میگیره? 🎤 استاد مؤمنی 🌺 اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج 🌺
" یا بقیه الله (عج) ادرکنی " ما همانیم که از عشق تو غفلت کردیم با همه آدمیان غیر تو خلوت کردیم ... .
قسمت5 با بے حوصلگے وارد حیاط شدم،سہ هفتہ بود خونہ عاطفہ اینا نمیرفتم،از امین خجالت میڪشیدم،اوایل آذر بود و هواے پاییزے بدترم میڪرد! بہ پنجرہ اتاق عاطفہ نگاہ ڪردم،سنگ ریزہ اے برداشتم و پرت ڪردم سمت پنجرہ،خواب آلود اومد جلوے پنجرہ با عصبانیت گفت:صد دفعہ نگفتم با سنگ نزن بہ شیشہ؟!همسایہ ها چے فڪر میڪنن؟!عاشق دلخستہ م ڪہ نیستے فردا بیاے منو بگیرے!بذار دوتا همسایہ برام بمونہ! با خندہ نگاهش ڪردم. _ڪلا اهداف تو شوهر ڪردن خلاصہ میشہ؟ نشست لب پنجرہ با نیش باز گفت:اوهوم،زندگے یعنے شوهر! با خندہ گفتم:بلہ بلہ لحاظشم گرفتم! خواست چیزے بگہ ڪہ دیدم چشماے خواب آلودش گشاد شد و لبشو گاز گرفت. با تعجب گفتم:چے شد عاطفہ؟ پریدم رو تخت و حیاطشون رو نگاہ ڪردم،امین داشت با اخم نگاهش میڪرد،خواستم از رو تخت برم پایین ڪہ با صداے بلند و عصبے گفت:هانیہ خانم! خیلے جلوش خوب بودم خوبتر شدم! برگشتم سمتش و آروم سلام ڪردم! بدون اینڪہ جواب سلامم رو بدہ با عصبانیت گفت:وسط حیاط نمایش راہ انداختید؟تماشگرم ڪہ دارہ! با تعجب نگاهش ڪردم،برگشت سمت چپ! _میرے خونہ تون یا بیام؟! یڪے از پسرهاے همسایہ از تو تراس نگاہ میڪرد،خون تو رگ هام یخ بست! جلوے امین یہ دختر دست و پا چلفتے با ڪلے خراب ڪارے بودم! زیر لب چیزے گفت ڪہ نشنیدم،با عصبانیت رو بہ عاطفہ گفت:برو تو! عاطفہ سرش رو تڪون داد و گفت:الان ترڪش هاش همہ رو میگیرہ! برگشتم سمت من. _شما هم بفرمایید منزلتون!نمایش هاے بچگانہ تونم بذارید براے اڪران خصوصے! هم خجالت ڪشیدم هم عصبے شدم،خواستم جوابش رو بدم ڪہ دیدم خودنویسم تو دستشہ! با تعجب گفتم:خودنویسم!فڪر ڪردم خونہ تون گم ڪردم! با تعجب بہ دستش نگاہ ڪرد،رنگ صورتش عوض شد! خواست چیزے بگہ اما ساڪت شد،خودنویس رو گذاشت روے دیوار. همونطور ڪہ پشتش بهم بود گفت:دروغ گفتن گناہ دارہ! نمیتونست دروغ بگہ! نویسنده: 😉 🙏🏻 منبع👇🏻 💚
قسمت6 امتحان هاے دے نزدیڪ بود شالم رو سر ڪردم تا برم پیش عاطفہ،خواستم پنجرہ رو ببندم ڪہ دیدم امین تو حیاط نشستہ،مشغول ڪتاب خوندن بود با صداے سوت ڪسے سرم رو بلند ڪردم،پسر همسایہ بود،شمارہ داد قبول نڪردم،دست از سرم برنمیداشت باید بہ شهریار،برادرم میگفتم! با حالت بدے گفت:ڪیو دید میزنے؟ با اخم صورتم رو برگردوندم،امین سرش رو بلند ڪرد و با تعجب نگاهم ڪرد،نفسم بند اومد،مطمئن بودم رنگم پریدہ!بلند شد و سمت چپ رو نگاہ ڪرد!با دیدن پسر همسایہ اخم ڪرد و دوبارہ مشغول ڪتاب خوندن شد،اما چند لحظہ بعد با عصبانیت ڪتاب رو پرت ڪرد زمین!سریع پنجرہ رو بستم،زبونم تلخ تلخ بود،بہ زور نفس عمیقے ڪشیدم،میمیرے از اون بالا نگاهش نڪنے؟! حتما فڪرڪردہ با اون پسرہ بودم! با صداے شڪستن چیزے دوییدم سمت پنجرہ،چند لحظہ بعد صداے همهمہ اومد،با ترس رفتم تو ڪوچہ،چندنفر جلوے دیدم رو گرفتہ بودن،از بین صداها،صداے امین رو تشخیص دادم! با نگرانے رفتم جلو،خالہ فاطمہ بازوے امین رو گرفتہ بود و میڪشید بقیہ پسرهمسایہ رو گرفتہ بودن،عاطفہ با ترس داشت نگاهشون میڪرد رفتم ڪنارش. _چے شدہ؟! عاطفہ برگشت سمتم. _هانیہ چے ڪار ڪردے؟! با تعجب گفتم:من؟!من چے ڪار ڪردم؟! مادرم با عجلہ اومد سمتمون و گفت:امین دارہ دعوا میڪنہ؟! خالہ فاطمہ امین رو هل داد داخل حیاط،عاطفہ دویید سمت امین،مادرم رفت ڪنارشون. قرار بود همیشہ جلوے امین اینطورے باشم ڪے قرار بود بتونم مثل آدم رفتار ڪنم؟! خواستم برم داخل خونہ ڪہ صداے ڪسے باعث شد برگردم! _یہ شمارہ دادم قبول نڪردے تموم شد رفت واسہ من آدم میفرستے؟! جوابے ندادم! دوبارہ داد ڪشید:هوے با توام! با عصبانیت برگشتم سمتش خواستم چیزے بگم ڪہ امین اومد جلوے در! _صداتو براے ڪے بالا بردے؟! بدون توجہ بهش با عصبانیت گفتم:آقاے حسینے من خودم زبون دارم! با بهت نگاهم ڪرد،چرا احساس میڪردم دلخورہ بہ جاے آقاامین گفتم آقاے حسینے؟! همسایہ ها پسر رو ڪشیدن ڪنار،رفتم سمت امین _من متاسفم،باید بہ خانوادم اطلاع میدادم تا اینطورے نشہ! سرشو انداخت پایین پوزخندے زد و آروم گفت:یہ دختر بچہ بیشتر نیستے! سرش رو بلند ڪرد و زل زدم تو چشم هام! قلبم داشت میزد بیرون نگاهش بہ قدرے برندہ بود ڪہ تمام بدنم رو بہ لرزہ انداخت انگار نگاهش با چشم هاے من درحال دوئل بودن و این نگاہ من بود ڪہ تو این جنگ نابرابر ڪم آورد و خیرہ زمین شد. _هانیہ ڪاش میفهمیدے من امینم نہ آقاے حسینے... خدایا قلبم دیگہ توان نداشت گفت هانیہ و رفت،من رو بہ چالش سختے ڪشوند،از اون روز ماجرا شروع شد...
🌹🍃 اگر بخواهید به جایی برسید ؛ با ڪار حوزه و دانشگاه مشڪلتان حل نمی شود...! این فقط به شما علم می دهد؛ آن ڪه مشڪل شما را حل می ڪند، سجـادہ نمـازشـب است...! آیت‌الله‌جوادی‌آملی... 🌹🍃 🌷°
دگر آن شبست امشــب ، که ز پی سحــر ندارد!! مـن و باز آن دعاها ، که یکی اثر ندارد ... 🌷 🌹 @katrat